در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در پشت صحنه یک جنایت این هفته سراغ مرد جوان رفته و پای صحبتهای او نشستیم. در ادامه علل ارتکاب این قتل را در گفتوگو با یک جامعه شناس بررسی کردیم.
خانه در سکوتی مرگبار فرو رفته بود که مادر نسیم از راه رسید و با دیدن جسد غرق در خون دخترش فریادهای ناتمامش را سر داد. ماجرا خیلی سریع به اطلاع ماموران پلیس و امدادگران اورژانس رسید. اما زمانی که ماموران اورژانس از راه رسیدند دیگر کار از کار گذشته و نسیم، جان خود را از دست داده بود. گزارش پزشکی قانونی حاکی از آن بود که زن جوان جان خود را در اثر اصابت جسم سخت به سرش، در همان لحظات اول بعد از ضربه؛ از دست داده است.
رسیدگی به پرونده برای یافتن عامل قتل در دستور کار پلیس قرار گرفت اما هنوز ساعتی از وقوع قتل و انتقال جسد به سردخانه پزشکی قانونی نگذشته بود که مجید با مراجعه به کلانتری به قتل نسیم 19 ساله اعتراف کرد.
متهم که ادعا کرده بود در یک لحظه از روی عصبانیت دست به قتل تازه عروس جوان زده، در دادگاه محاکمه و با درخواست اولیای دم به قصاص محکوم شد.
حکم پس از تایید در دیوان عالی کشور، به مرحله استیذان نیز رسید و تا یک قدمی اجرا هم پیش رفت. اما با تلاش خانواده مجید، اولیای دم از قصاص قاتل فرزندشان گذشت کردند. هفته گذشته متهم در دادگاه کیفری از لحاظ جنبه عمومی جرم محاکمه شد و با احتساب روزهای بازداشت، سالهای محکومیت او به پایان رسید و عصر همان روز نامه آزادیاش تحویل زندان شد و به خانه بازگشت.
با قصاص هم بندیهایم، من هم می مُردم
روی صندلیهای فلزی راهروی انتظار دادگاه کیفری نشسته و به نقطهای نامعلوم خیره مانده. همین چند دقیقه قبل خبر آزاد شدنش را بعد از سه سال و نیم به او دادهاند. آخرین روزی که در این شهر آزاد بود، روزی بود که در کنار نسیم گذشت. حالا شاید انتظار اینکه از خبر آزادیاش خوشحالتر از این حرفها باشد، رویای بیهودهای است.
چند سال داری؟
متولد سال 69 هستم. نسیم از من هفت سال کوچکتر بود.
ولی من سن نسیم را نپرسیدم!
میدانم. همینطوری یادش افتادم.
درس خواندهای؟
بله. لیسانس مهندسی مواد متالورژی دارم. میخواستم بعد از عروسی برای ارشد درس بخوانم.
چند وقت تا عروسیتان مانده بود؟
داشتیم کارهایمان را میکردیم. من باید کمی پول تهیه میکردم و نسیم هم در حال خرید جهیزیه بود. برنامهمان این بود که بیشتر از یک سال نامزد نمانیم.
چند وقت بود نسیم را میشناختی؟
خانواده من شهرستان زندگی میکنند. وقتی دانشگاه قبول شدم به تهران آمدم و مستاجر مادربزرگ نسیم بودم. از وقتی در خانه مادربزرگش زندگی میکردم، چند باری او را دیده و به او علاقه پیدا کرده بودم. برای همین از مادرم خواستم او را برایم خواستگاری کند.
با هم رابطه خوبی داشتید؟
اولش خیلی با هم خوب بودیم. اما وقتی ارتباطمان جدیتر شد، دخالتهای اطرافیان همیشه کار را خراب میکرد و بین ما دعوا راه میافتاد.
مثلا چه دخالتی؟
من دلم میخواست مثل همه زوجهای جوان، من و نسیم هم کنار هم باشیم. مگر نمیگویند دوران نامزدی شیرینترین دوران زندگی هر کسی است. من هم دلم میخواست با نسیم به گردش و تفریح برویم. اما اجازه نمیدادند.
یعنی تو نامزدت را نمیدیدی؟
میدیدم. اما خیلی کم و با اصرار و سختی. خانواده من و نسیم خیلی سنتی هستند. اگر خانوادههای درجه یک به ما ایراد نمیگرفتند، اطرافیان سوال میکردند که مگر این دو نفر با هم ازدواج کردهاند که این همه معاشرت دارند، بعد خانوادهها هم تحت تاثیر قرار میگرفتند.
همه اینها چه ربطی به خود نسیم داشت؟چرا با او دعوا کردی؟
گاهی اوقات از کوره در میرفتم و رفتار بدی با خانواده نسیم نشان میدادم. نسیم هم ناراحت میشد و میگفت تو احترام آنها را نگه نداشتهای. میگفت من به خانواده تو بیاحترامی نمیکنم اما تو با خانوادهام بدرفتاری میکنی.
روز حادثه هم سر همین موضوع بحثتان شد؟
آن روز به خانهشان رفته بودم و قرار بود دقایقی او را ببینم. یک پاره آجر در گوشه راه پله بود که آن را بین در میگذاشتند. همانطور که داشتم با او حرف میزدم، از برخورد من گلایه میکرد. دعوایمان شد و من به حدی عصبانی شدم که نفهمیدم چه شد. آجر را برداشتم و به سرش کوبیدم. یکدفعه زمین افتاد و غرق در خون شد.
بعد چه کردی؟
مثل دیوانههای سرگردان در خیابان راه میرفتم. بعد هم رفتم خودم را معرفی کردم.
آدم عصبیای بودی؟
همیشه به همین آرامی که میبینید هستم.همیشه موقع عصبانیت خیلی خودداری میکنم.قبل از آن با کسی دعوا نکرده بودم. حتی در مدرسه هم دانش آموز آرامی بودم. فقط چند بار وقتی نوجوان بودم با برادرم دعوا کردم که آن هم به کتک کاری و این چیزها کشیده نشد.
فکرش را میکردی رضایت بگیری؟
فکر میکردم قصاص میشوم. پدر و مادر نسیم دختر جوانشان را از دست داده بودند و در دادگاه تقاضای قصاص کردند. هر چهارشنبه که دوستان هم بندی ام به سوئیت میرفتند، بند دلم پاره میشد.فکر میکردم یکی از همین چهارشنبهها هم از راه میرسد که روز اجرای حکم من خواهد بود.
از میان دوستانت در زندان کسی هم قصاص شد؟
خیلیها قصاص شدند. نمیدانم حالم را بعد از اجرای حکم آنها چطور توصیف کنم. وقتی در زندان باشی و ببینی کسی که تا دیروز در کنارت مینشست امروز اعدام شده؛ روزی هزار بار مرگ را تجربه میکنی.
چرا در دادگاه این قدر گریه میکردی؟
دست خودم نبود.حرف زدن در مورد اینکه من عشقم را کشتهام کار راحتی نیست. حالا هم باید بدون او در این دنیا زندگی کنم.خیلی دوستش داشتم. بهزودی خودم هم میمیرم، چون به سرطان خون مبتلا شدهام و در ماههای اخیر پزشکان این موضوع را تشخیص دادهاند.
برای درمان کاری هم کردهای؟
در زندان که کار خاصی انجام ندادم. پرونده پزشکیام را به دادگاه ارائه کردم تا برای آزادی زودتر با من مساعدت کنند. باید شیمی درمانی را آغاز کنم.
از زندان که آزاد شوی، یک راست به بیمارستان میروی؟
نه میخواهم اول به زیارت کربلا بروم. نذر کردهام به همراه زائران حسینی به پیادهروی بروم. میخواهم برای روح نسیم دعا کنم. برای همبندیهایم دعا کنم که طرف پروندهشان رضایت دهند.
برای سلامت خودت هم دعا میکنی؟
من از روزی که نسیم را از دست دادم دیگر مرگ و زندگی برایم فرقی ندارد.
پس چرا برای رضایت تلاش کردی؟
دلم نمیخواست امید مادرم را ناامید کنم. پدر من کشاورز است و وضع مالی متوسطی دارد. حاضر شد خانهاش را بفروشد تا با خانواده نسیم مصالحه کند. حالا هم مستاجر است اما دلش به این خوش است که فرزند مهندسش اعدام نشد. نمیتوانستم این دلخوشی را از او بگیرم.
بعد از معالجه برای زندگی ات چه برنامهای داری؟
دلم میخواهد کار کنم و از خجالت خانوادهام در بیایم. در این سالها زندگیشان بهخاطر من از هم پاشید. قبل از این اتفاق کارگری میکردم و خیاطی هم انجام میدادم. چون درس میخواندم نمیتوانستم کار خوبی پیدا کنم. دلم میخواست یک شغل آبرومند پیدا کنم. اما حالا همه تلاشم را میکنم تا زحمت خانوادهام را جبران کنم.
فاطمه شیخ علیزاده
گروه حوادث
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: