در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
از چند سالگی مشغول قالیبافی شدید؟
از شش سالگی، یعنی حدود 38 سال پیش بود که با نشستن کنار دست مادرم قالیبافی را یاد گرفتم.
خانوادهتان همه قالیباف بودند؟
نه، فقط من و خواهرم و مادرم. پدرم کارگر بود و از نظر مالی خیلی مشکل داشتیم و مجبور بودیم سخت کار کنیم. مادرم در کار خیلی سختگیر بود و این باعث شد قالیبافی را به خوبی از او یاد بگیرم.
شما هم این کار را به فرزندانتان آموختهاید؟
بله، اکنون ما یک خانواده قالیباف هستیم و همه اعضا هماهنگ باهم در این شغل فعالیت میکنیم. به طوری که هر بخش از کار بهعهده یکی از اعضای خانواده است. همسرم کار چلهکشی را انجام میدهد، پسر بزرگم حسابداری میکند، عروسهایم نخها را رنگ میکنند و پسر کوچکم نیز راننده است و باهم برای آموزش و تحویل فرشها به مناطق مختلف میرویم. اما در نهایت، مدیریت همه این کارها با خودم است.
از این همه کار خسته نمیشوید؟
ابدا، چون بافتن قالی و آموزش این هنر برای من کارهایی بسیار شیرین هستند. آن قدر که هر روز به شوق یاد دادن هرچه بیشتر به هنرجویانم از خواب بیدار میشوم و بیشتر روزها نیز به چند نفر از آنها سر میزنم. علاوه بر این، خود قالیبافی را نیز آنقدر دوست دارم که ظهر هر روز که زمان استراحت است و دیگر وقت مناسبی برای سر زدن به شاگردان نیست، مشغول بافتن قالی میشوم و به طور میانگین روزی حدود چهار ساعت فقط میبافم.
در دوران کودکی هم این کار را دوست داشتید؟
بله، آن موقع هم به قالیبافی علاقه داشتم. البته آن ایام به خاطر شرایط سخت خانوادگی بیشتر ناچار بودم که برای کمک به پدر و مادرم قالیبافی کنم و به همین خاطر بعضی مواقع قالیبافی برایم سخت و حتی تلخ میشد، اما الان که به آن روزها فکر میکنم، میبینم همه آن سختیهایی که کشیدهام، دلیل اصلی موفقیت امروز من است.
در کودکی در کنار کار، تحصیل را هم دنبال کردید؟
بله، البته فقط تا مقطع سیکل درس خواندم. چون در زمان ما درس خواندن اهمیت زیادی نداشت و حتی در بعضی خانوادهها کار کردن مهمتر از درس خواندن بود. متاسفانه خانواده ما هم از این نوع خانوادهها بود و به همین دلیل مهمترین حسرتی که از آن زمان در دلم باقی مانده، حسرت ادامه تحصیل است.
چه شد که فکر آموزش قالیبافی به ذهنتان رسید؟
از همان بچگی به آموزش قالیبافی فکر میکردم، اما جرقه اصلی این موضوع سال 84 به ذهنم رسید، آن هم بعد از این که همسرم ورشکست شد، زیرا دیدم با این کار میتوانم شرایط اقتصادی بهتری را برای خانواده خودم و دیگر افراد فراهم کنم.
کار آموزش قالیبافی را چطور شروع کردید؟
من این کار را کاملا از صفر شروع کردم. یعنی هیچ سرمایهای نداشتم، اما با قرض گرفتن توانستم وسایلی را اجاره کنم تا با استفاده از آن قالیبافی را به دیگران یاد بدهم.
آیا برای آموزش قالیبافی، کارگاه خاصی هم دارید؟
خیر، من به شهرها و استانهای مختلف سفر میکنم و در هر منطقه حداکثر دو روز وقت میگذارم
و فوت و فن اصلی کار را به هنرجویان یاد میدهم. آنها هم اگر خودشان دوست داشته باشند با من همکاری میکنند. شیوه آموزش هم به این صورت است که یک فرش آموزشی را همراه خودم میبرم و بعد از آموزش آن را برمیگردانم. برای این آموزش هم هیچ پولی از هنرجویان نمیگیرم.
یعنی به صورت رایگان آموزش میدهید؟
من به هر کسی که بخواهد یاد بگیرد، بدون دریافت هزینه آموزش میدهم. این قولی است که به خدا و خودم دادهام تا از این راه بتوانم به ایجاد منبع درآمد برای افراد بیبضاعت کمک کنم. البته هرکدام از هنرجویان اگر مایل باشند، میتوانند با من همکاری کنند. به این صورت که وسایل شروع کار را برایشان با هزینه خودم میفرستم، تا آنها در ابتدا یک فرش 200 گرهی ساده برایم ببافند. بعد هم پسرم دستمزد هنرجویان را که حدود 400 هزار تومان میشود، برایشان میفرستد و خود فرش را نیز برای فروش به نمایندگیهایمان ارسال میکنیم. به این صورت هم منبع درآمدی برای هنرجویان ایجاد میشود و هم خود ما کسب درآمد میکنیم. با این روش تا امروز حدود 2000 هنرجو را آموزش داده و در شهرهایی مثل همدان، سنندج و کرمانشاه نمایندگی فروش دایر کردهام.
سرطان هم مانع پیشرفت حوا نشد
بعضی وقتها یک اتفاق میشود نقطه عطف زندگی آدمها و مسیر زندگیشان را به دو قسمت قبل و بعد از آن تقسیم میکند. برای حوا منصوری، بانوی 64 ساله اهل شهرستان گالیکش استان گلستان، این اتفاق مرگ همسرش در هفت سال پیش در اثر بیماری سرطان بود. این زن خانهدار که تا پنجم ابتدایی نیز بیشتر درس نخوانده بود، از آن روز شد سرپرست خانوار و تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفت و ناچار شد به تنهایی بار مشکلات زندگی را بر دوش بکشد.
با مرگ همسر، حوا تنها شد، اما فهمید که
هیچ زمانی برای رویاپردازی دیر نیست. از آن روز بود که شروع کرد به پروراندن رویاهای دور و دراز و کمکم عرقگیری از گیاهان دارویی را آغاز کرد و رفته رفته کارش را توسعه داد، آنقدر که امروز قسمتی از خانهاش را به کارگاه تولید و فروش عرقیات گیاهی اختصاص داده است و بعضی روزها از تعداد زیاد مشتریها وقت سر خاراندن هم ندارد.
حوا زن نترسی است، همه این پیشرفتها در زندگیاش در حالی اتفاق افتاد که یک سال بعد از مرگ همسرش فهمید خودش نیز به سرطان مبتلا شده است. او که امروز سلامتش را بازیافته است، دوران بیماری خود را اینگونه تعریف میکند:
«یک سال پس از اینکه شوهرم فوت کرد، من هم تغییراتی را در جسم خود احساس کردم. هنگامی که به دکتر مراجعه کردم، آب پاکی را روی دستم ریخت و به من گفت که سرطان روده دارم. اولش خیلی تلخ بود، اما امیدم را از دست ندادم.
مدتی در بیمارستان بقیها... تهران بستری شدم و در آنجا رودهام را جراحی کردند. حدود شش هفت ماه در بستر بیماری بودم، تا این که کم کم بهبود نسبی پیدا کردم و مصرف داروهای شیمیایی را کنار گذاشتم.»
سه چیز بود که زندگی حوا منصوری را وارد ریل کارآفرینی کرد؛ امیدواری به آینده، انگیزه در هم شکستن غول سرطان و شناخت نسبیاش به گیاهان دارویی؛ شناختی که از همان دوران کودکی در او وجود داشت و همین مساله برایش به امتیازی بزرگ در این کار تبدیل شد.
این زن کارآفرین، کارگاه تولید عرقیاتش را ابتدا فقط با پنج میلیون تومان سرمایه راه انداخت، اما این روزها بازارش آنقدر رونق گرفته که مشتریهای زیادی از نقاط مختلف ایران به دنبال عرقیات گیاهی او میآیند؛ مشتریهایی که بعضی روزها تعدادشان از 30 نفر نیز بیشتر میشود و همگی آوازه محصولات باکیفیت این بانوی گلستانی را از زبان دوستان و اطرافیان خود شنیدهاند. این روزها آثار بیماری به طور کامل در جسم و روح حوا از بین رفته و در کارگاهش با 48 نوع عرقیات گوناگون گیاهان دارویی روی همه مشتریها باز است.
فائزه اکبری
جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: