در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
من با دولت آباد غریبه نیستم. رفاقتمان برمیگردد به سالهایی که با اشتیاق هجده نوزده سالگی زبان عربی را فرا میگرفتم و غرق در فرهنگ عربی بودم. شبهایم با دیوان نزار قبانی میگذشت و روزها عبدالحلیم حافظ در گوشم میخواند. اتاقم شیشه عطر روح العود بود و رمانهای نجیب محفوظ روی میزم ورق میخوردند. آزادگان را به شرق میرویم و به روزهایی فکر میکنم که در تهران زندگی نمیکردم. در خیابان ولیعصر راه میرفتم، اما سنگفرش دمشق و بیروت زیر پایم بود. باد بهار تهران در تنم میپیچید اما پیراهنم از شرجی شارجه خیس بود. آن روزها زیاد دولت آباد میرفتم. تنها جایی بود که در تهران میشد هوای عربی را نفس کشید، شاورما خورد و با صاحب دکان به عربی دم گرفت. تنها جایی بود که میشد با پیر و جوانهایش قهوه عربی ریخت و درباره محمود درویش حرف زد. مردمی که سختشان بود فارسی حرف بزنند و تا میفهمیدند عربی بلدی حس خویشاوندیشان میجوشید. در من بغضی است مثل بغض کسی که دلش برای رفیق قدیمیاش تنگ شده.
کوچههای عربی دولتآباد
دولتآباد محلهای است در جنوبشرقی تهران. از سمت غرب که میروی میشود بعد از شهرری و محله حضرت عبدالعظیم(ع). در کوچه پسکوچههایش که قدم میزنی سخت باورت میشود در ایران هستی. اگر دست کم یکی از کشورهای عربی را دیده باشی بوی ادکلنها و غذاهای عربی را در کوچههای دولت آباد استشمام میکنی. گاهی با تابلوهای خیابانها و سر در مغازهها که فارسی رویشان نوشته به خودت میآیی که اینجا هم یکی از محلههای تهران است. دانستههایم از دولتآباد همه تاریخ شفاهی است و گزارشهای میدانی. چیزی که از این شنیدهها و دیدهها دستم را گرفته این است که اهالی دولتآباد عراقیهایی هستند که زمان بعث عراق به ایران کوچانده شدهاند. البته الان در دولتآباد، لبنانیها، سوریها و خلیجیها هم هستند اما تأسیس این محله برمیگردد به پیش از درگیریهای سیاسی ایران و رژیم بعث عراق. حدود صد سال پیش از نقاط مختلف ایران مردمی به عراق مهاجرت کردند و در نجف ساکن شدند. دو نسل که ازشان گذشت دیگر فرهنگی نو بینشان ریشه دوانده بود. فرهنگی که هم عرق ایرانی داشت که در ژن و خونشان در جریان بود و هم رنگ و بوی نجفی و عراقی داشت که با آن متولد و بزرگ شده بودند و بخشی از وجودشان شده بود. جماعتی که حالا با عنوان ایرانیهای مهاجر شناخته میشدند دیگر ایرانی نبودند. با عراقیها قوم و خویش شده بودند. پسر داده بودند و دختر گرفته بودند و خون و ژنشان در هم آمیخته بود. جوری که سوا کردن دو فرهنگ ایرانی و عراقی غیرممکن بود. مثل سوا کردن تار و پود قالی ایرانی از فرهنگ ایران و آذربایجان و افغانستان. نسل دوم این مردم دیگر چندان با زبان فارسی آشنا نبودند. درگیریهای صدام حسین که با ایران شدت گرفت دستور داد ایرانیهای مقیم نجف را به کشورشان برگردانند. اما مگر میشود تار و پود این قالی که آمیخته از دو فرهنگ و دو جامعه است را از هم سوا کرد؟ مردمی که موسوم به ایرانیهای نجف بودند به ایران کوچانده شدند، اما این مردم دیگر ایرانی نبودند. حتی بیشترشان فارسی بلد نبودند. رسیدند به وطن غریبهشان و محله دولت آباد شکل گرفت.
سنت نجفی در تهران
حالا این فرهنگ خوشبو که آمیختهای از فرهنگ ایرانی و عربی است هر سال سه شب آخر دهه اول محرم برای امام حسین(ع) اقامه عزا میکند. اقامه عزایی که خاص این فرهنگ است و دست کم من سراغ ندارم جایی دیگر در تهران بر پا شود. سنت «مشعل گردانی» یک سنت عزاداری نجفی است. نجفیها رسم دارند در عزای ائمه مشعل به پا میکنند. در عزای امیرالمومنین روی سرشان مشعل فتیله دار کوچکی روشن میکنند و به سمت حرم میآیند اما مراسم عزای امام حسینشان متفاوت است. مردم دولت آباد میگویند قدیم نجف چهار دروازه داشت و حرم حضرت امیر(ع) در مرکز شهر واقع شده بود. شبهای عزا شش مشعل از چهار دروازه شهر حرکت میکردند و جلوی حرم به هم میرسیدند و اقامه عزا میکردند. حالا اما حدود 120 مشعل در عزای سنتی نجف وجود دارد و دولتآباد هم شبهای محرم میشود یک نجف کوچک در گوشه جنوب شرقی تهران.
رسیدهایم جلوی حسینیه کاظمینیها. راسته خیابان مثل طریق نجف به کربلای اربعین است. قدم به قدم موکبهایی که چای عراقی و فلافل و شاورما نذری میدهند. جلوی هر کدام از پنج شش موکب آخر یک سازه مشعلدار که بی شباهت به چلچراغ نیست، گذاشتهاند. مشعلها خاموش است و عزاداران در سکوت به انتهای خیابان چشم دوختهاند. از یکیشان میپرسم: منتظر چه هستیم؟ میگوید:منتظریم که عزا برسد! ناگهان چند مرد سیاهپوش با پرچمهای سیاه و طبل و سنج مخصوصی که اسمهای محلیشان را نپرسیدم از انتهای خیابان رو به ما حرکت میکنند و عزا را با خودشان میآورند. به جمعیت که میرسند مداح بالای بلندی میرود و نوحه عربی را دم میدهد. مردم به سر و سینه میزنند و اشک میریزند و نوحه را دم میگیرند. ناگهان طبالها ضرب را تند میکنند و جمعی سراغ مشعلها میروند و با آتش روشنشان میکنند. جمعی دیگر زیر مشعلهای روشن میروند و بلندشان میکنند و بین جمعیت میچرخند. شور عزا به اوج خودش میرسد و مشعلها کنار هر کدام از موکبها میروند و به نشانه تبرک گوشه سازه مشعل را به موکب میزنند. مردم با مشعلگردانها به سمت انتهای خیابان عزاداری میکنند و با تمام شدن خیابان و موکبها، مشعلها خاموش میشوند و عزاداری پایان میگیرد.
از مراسم عزای پدر رفیق قدیمیام برمیگردم و به این فکر میکنم که من تا به حال چقدر با این رفیق قدیمی غریبه بودهام.
علیرضا رأفتی
روزنامهنگار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: