ماجرای سفر دختر جوانی که به زودی راهی بیت ا.. الحرام می‌شود

کارت دعوت

از وقتی فاجعه‌ منا رخ داد سفرهای حج عمره تعطیل شد و حج تمتع هم در شرایط خاصی برگزار می‌شود. این یعنی در هر سال عده بسیار محدودی می‌توانند خانه خدا را زیارت کنند. همه این‌ مسائل به اضافه شرایط اقتصادی نشان می‌دهد این تجربه ناب که در حال حاضر برای افراد کمی در دسترس است. خیلی‌ها هنوز قسمت‌شان نشده و خیلی‌ها بدون این‌که برنامه‌ریزی خاصی برای این سفر داشته باشند در تقدیرشان گنجانده می‌شود. همه این‌ها باعث شد تا به سراغ خانم «عطیه کشتکاران» برویم و از ایشان بخواهیم به عنوان یک زائر جوان از حس و حال‌شان برای ما بنویسند. از آن لحظه‌ای که فهمید امسال به زیارت بیت‌ا...‌الحرام می‌رود و بعدش حاجیه خانم می‌شود. این شما و این ماجرای سفر حج عطیه کشتکاران.
کد خبر: ۱۲۱۹۴۲۲

فاطمه می‌گفت سفر حج دعوتی‌است. کم نبودند افرادی که با حساب و کتاب دنیا قرار بود راهی بیت‌ا...‌الحرام شوند و یک روز قبل از عزیمت، افتادند گوشه بیمارستان یا زیر خروار خروار خاک. به حساب این دنیای دنی یک هفته بعد این روزها چمدان بسته و حلالیت طلبیده و عازم سرزمین نورم؛ ولی حساب عرش اعلا را هنوز نمی‌دانم.
قصه از کجا شروع شد؟ از آن سال‌های دور که یکی از حاجیه خانم‌ها از چادر و سجاده سفیدش در صحن مسجدالحرام و گفت‌وگو با مسلمانان دیگر کشورها می‌گفت، از سفر عمره‌ای که کاروان را تا پای جبل‌الرحمه بردند و گفتند نمی‌دانید ایام حج اینجا چه غلغله‌ای است و جمعیت سفیدپوش رنگین‌پوست را با چشمان بسته تصور کردم، از قطره اشکی که هر سال وقت دیدن اخبار حج از گوشه چشمم می‌لغزید و التماس دعاهایی که با حاجیان روانه می‌کردیم. امسال منم و یک‌کوله، یک چمدان، یک محموله سنگین از دعا و اشک و آهی که با هر مراسم خداحافظی و حلالیت طلبیدن از دوستان و فامیل به بار سفرم افزوده می‌شد. روزشماری می‌کنم برای سفری که مثل هیچ سفری نیست، جز سفر آخرت. احرام کفن‌مانند، حلالیت طلبیدن‌های عمری یک مرتبه، تجدید وصیتنامه و خداحافظی‌های سوزناک، حج را رفتنی‌ترین سفر و مژده عید و حاجیه شدن، ولیمه و سوغاتی‌های ریز و درشت، حج را برگشتنی‌ترین سفر عمرت می‌کند. مثل روح معلقی میان زمین و آسمان، مانده‌ای دل ببری از دنیا یا دل ببری از خالق دنیا؟
یک روز چشم باز می‌کنی و می‌بینی برچسب «مستطیع» خورده روی پیشانی‌ات. برچسب که نه، باری از مسؤولیت که تا آن را زمین نگذاری آرام و قرار نداری. دعوتی که پیش از این به مخیله‌ات هم خطور نمی‌کرد. من کجا و استطاعت کجا؟ استطاعت مال پیرمردها و پیرزن‌های 70 سال به بالاست که از سال‌ها قبل فیش حج خریده باشند، دخترها و پسرهایشان را روانه خانه بخت کرده‌ و حالا مانده‌اند با حقوق بازنشستگی چه کنند. ولی وقتی قانون استطاعت «دعوت» باشد نه‌فقط تمکن مالی، در دهه چهارم زندگی، اتفاقا همان سالی که درآمد ثابتی نداری و بقیه خیال برشان داشته لابد گنج ارزشمندی کشف کردی که جرات کردی برای خرید فیش و ثبت‌نام کاروان اقدام کنی، با همان پس‌اندازهای چند سال گذشته که ذره ذره اندوختی و نمی‌دانستی به کجا ختم می‌شوند، در میانه رفتن‌ها و نرسیدن‌ها، کارت دعوت سفر حج را می‌گذارند کف دستت و این تویی و شرم مهمانی. وقتی چشم باز کردم، دو سالی بود مستطیع شده بودم، اما نمی‌دیدم. نمی‌دیدم و سرم به حرکت تکراری عقربه‌های ساعت و گذران روز و ماه و سال خوش بود. بعدتر دیدم خیلی از دوستانم مثل خود سابقم نمی‌بینند. از مراحل خرید آزاد فیش حج ـ که بعضی حتی روح‌شان هم خبر نداشت ـ گفتم، از ثبت نام کاروان، کلاس‌های آموزشی و منابع مطالعاتی که اگر می‌خواستی کامل بجا بیاوری کم از یک مقطع تحصیلی دانشگاهی نداشت، از روحی که ذره ذره تعلقاتش را می‌کاست و به عالمی که به آن تعلق داشت برمی‌خاست. امیدوارم هوایی‌شان کرده باشم تا مثل من همان صبح دل‌انگیزی را تجربه کنند که چشم بگشایند و ببینند برچسب «مستطیع» خورده روی پیشانی‌شان.
گاهی حس می‌کنم بار فقهی کلمه «استطاعت» ابعاد دیگر حج را زیر عبای خود پنهان کرده. استطاعت یعنی زمان آن رسیده که بروی با همه مسلمانان جهان همکلام شوی و از داشته‌های مشترک‌تان بگویید، یعنی وقت پر کشیدن است و غل و زنجیر خودت به دنیا، ظلم بزرگی در حق آن روح آشفته. آشفتگی بخشی از زندگی ماشینی این عصر و نسل شده. سفر حج، قرار است روال ثابت این آشفتگی را برهم بزند، موت اختیاری است که از دلهره خالی نیست. اگر این جسم خاکی آفتاب سوزان حجاز را تاب نیاورد چه؟ اگر رفتم و گرد خانه خدا چرخیدم و چرخیدم و فقط چرخیدم و دست خالی بازگشتم چه؟ با یک ماه بر هم زدن قواعد زندگی، دوری از خانه و خانواده و هوش و حواسی که به‌سختی بتواند دوباره به زندگی روزمره برگردد چه کنم؟ عقربه‌ها در حرکتند؛ اما نه مثل همیشه. لحظه به لحظه به زمان موعود پرواز نزدیک می‌شوم و می‌روم که سفره دلم را با همین اضطراب و تشویش روی سرامیک‌های سفید و براق صحن مسجدالحرام باز کنم و بگویم این همان دلی‌است که دعوت کردی، تقدیم شما. «دوست دارد یار این آشفتگی.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها