پای نخل‌ها را یونجه می‌کاشتیم. هم باغ را صفا و عطر و رنگ می‌داد و هم نمی‌گذاشت آب پای نخل‌ها زیر شلاق آفتاب بخار شود. علف‌ها قد می‌کشیدند و گل‌های ریز بنفش می‌دادند. با بویی هوشربا و سکرآور.... موسمش که می‌شد داس‌ها را که بمی‌ها می‌گویند دار، تیز می‌کردیم و می‌رفتیم به درو. چندبار دستم را بریدم و چند بار کک مار براق سیاه آرمیده در خنکای علف فوش‌فوش‌کنان از تیغه دارم گریخت، بماند.
کد خبر: ۱۲۱۶۰۱۳

چند بار هم پدر نهیبم داد که بیخ‌تراش کن هم بماند. بعد از بریدن و کوت کردن (خرمن کردن منظورم است با کوت کردن در توییتر فرق دارد) علف نوبت بیده ریختن بود. خلقتی خدا عاموجان علف را که می‌بری و کوت می‌کنی داغ می‌شود به نحوی که دستت را لای خرمن کنی می‌سوزی یا باید تازه تازه بریزی‌اش جلوی مال که بخورد یا باید بیده‌اش کنی. بیده چیست؟ دل به دلم بده به عرضم می‌رسی. علف‌ها را باید می‌ریختیم روی زمین به طول دومتر و عرض حدود نیم متر. نامنظم هم باید می‌ریختیم. بعد کسی که دستش جان داشت یک سر ستون سبز می‌نشست. یک تکه چوب یک متری را می‌گذاشت و بخشی از ستون را برمی‌گرداند روی چوب و شروع به تاباندن می‌کرد. یکی هم انتهای ستون سبز را می‌گرفت که علف‌ها شیطنت نکنند و از زیر تابیده شدن در نروند. تاباندن بیده که تمام می‌شد گرهش می‌زدیم و می‌گذاشتیمش بغل دیوار به خشک شدن، حجم به دست آمده بیده نام داشت. یک چیزی شبیه یک کلاف کاموایی سبز سیر، می‌شد خوراک زمستانه احشام. بخشش رزق زمستانه چند گوسفند خودمان می‌شد و بخشش را چوبدارها می‌خریدند رزق زبان‌بسته‌های دیگری می‌شد. جالب این‌که علوفه را همین‌جوری بگذاری خشک شود می‌گندد و لیچ می‌افتد و برگ‌هایش می‌ریزد و مال بویش هم نمی‌کند و بیده که شود چند ماه دوام می‌آورد و جلوی مال که بریزی‌اش چنان با ولع می‌خورد که بیا به تماشا... خلاصه این‌که عاموجان واحه‌نشینی آداب و سلوک دارد و به قول کویر: هزار آداب دارد خرچرانی...‌ها عامو بیابانمرد دستش به زلف طبیعت غریبه نی هم به قاعده تاباندن می‌دونسته و هم چوبی لای بافه یونجه گذاشته که حکم گل‌ِسر داشته...‌ها عامو بیابونی جماعت خوب بلده زلف عزیزش رو چل گیس کنه... ملتفتی که...

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها