دفعه آخری که ایران بودم دو سه بار رفتم سینما! نمی‌گویم چه فیلم‌هایی را و کار چه کسانی را دیدم ولی راستش از هر چه فیلم دیدن و سینما رفتن بود پشیمان شدم. پیش خودم گفتم اینها که مثلا فیلمسازان تثبیت شده و درست و حسابی ما هستند کارشان این شده است پس وای به حال بقیه... جشنواره فجر را نبودم و در سفر اخیر هم سینما نرفته بودم. فکر کنم چشمم ترسیده بود... بالاخره با یکی از دوستان رفتیم پردیس سینمایی ارگ و «متری شیش و نیم» سعید روستایی را دیدم.
کد خبر: ۱۲۰۳۸۶۸

روستایی با بازی گرفتن‌های خوب، قاب‌های دقیق و دیالوگ‌های روان، زنده و متناسب با نقش توانسته تمام شخصیت‌ها و کاراکترها را واقعی و باورپذیر کند. آن هم نقش‌هایی مثل پلیس و مواد فروش و رئیس باند قاچاقچیان و معتادان که به‌راحتی می‌توانند تبدیل به تیپ شوند و سطحی. این کارگردان و فیلمنامه‌نویس جوان نشان داده که «ابد و یک روز» یک اتفاق نادر نبوده. شخصیت‌های اصلی همگی به معنای واقعی انسان هستند، با خوبی‌ها و بدی‌ها، سپیدی‌ها و سیاهی‌ها، تصمیمات درست و غلط. خاکستری‌اند همه، مثل مردم واقعی این شهر شلوغ و دود گرفته که هرکدام دنبال زندگی خود هستند. هرکس می‌خواهد گلیم خود را از آب بکشد. حالا به هر طریقی که می‌تواند.

شاید اگر دکوپاژ فیلم ساده‌تر بود و دوربین کمتر به چشم می‌آمد، فیلم می‌توانست حتی از این هم بیشتر واقعی شود. دکوپاژ بعضی مواقع زیادی پیچیده است و توجه را از فیلم می‌گیرد. مثل وقتی که دوربین از معتادان بازداشت شده می‌گذرد، به بالا تیلت می‌کند و همزمان می‌چرخد و می‌چرخد و به سمت بالای پله‌ها می‌رود. دیگر این که به نظر من اگر فیلم بعد از سکانس ملاقات ناصر و خانواده‌اش و ژیمناستیک رفتن برادر‌زاده‌اش که لباس‌هایش را جمع می‌کند و بیرون می‌رود تمام می‌شد، ساده‌تر و تاثیرگذارتر بود. سکانس اعدام و پیمان معادی در فکر که به معتادی در خیابان پول می‌دهد و... کمی زیادی است و اصرار بر تحت تاثیر قرار دادن و اشک در آوردن تماشاگر دارد انگار. این نکات کوچک در کارگردانی روستایی، اما مرا به یاد کارگردان محبوب من در نسل جوان دنیا، زاویر دولان، کارگردان نابغه و جوان کانادایی می‌اندازد. او هم در فیلم‌های اولش گاهی چیزهای زیادی داشت. انگار می‌خواست همه چیز را بگوید و نشان بدهد از ترس این‌که نکند تاکیدش کافی نباشد.
فکر می‌کنم با توجه به دو فیلم اولش، که سعید روستایی هم می‌تواند همان راه صعودی دولان را طی کند و در هر فیلمش بهتر و بهتر شود. خوشحالم که به سینما رفتم و این فیلم را دیدم. آشتی کردم با سینما انگار. حالا دلم می‌خواهد باز هم به سینما بروم و فیلم‌های اینچنینی ببینم. فیلم‌هایی که برایشان فروش و جشنواره و... مهم نیستند. مهم مردم ایران‌اند و مشکلاتشان. نشان دادن فراموش‌شدگان و نامرئی‌های این سرزمین. فیلم‌هایی که قصد زیبا‌نمایی یا زشت‌نمایی ندارند. فیلم‌هایی که قصد درس‌دادن ندارند. به دنبال دادن راه‌حل نیستند و فقط می‌خواهند سؤال‌هایی را مطرح کنند که دیگر از خودمان و از مسؤولان نمی‌پرسیم. فیلم‌هایی که مجبورمان می‌کنند تا چشم‌هایمان را باز کنیم و ببینیم زخم‌ها و زشتی‌های این جامعه را، بدون این‌که به دنبال مقصر باشند یا قصد امید واهی دادن داشته باشند؛ فیلم‌های اجتماعی واقعگرا که این روز‌ها کم و کمتر شده‌اند و جایشان را به فیلم‌های شعاری، دروغین یا مثلا کمدی‌های بی‌سر و ته داده‌اند.

لادن موسوی

دانشجوی دکترای سینما در دانشگاه سوربن

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها