با فاطمه داروغه ، زنی که ضایعه نخاعی هم مانع پیشرفت و هنرمند شدنش نشد

روی پاهای خودم ایستاده‌ام

چوب را تراش می‌دهد، بر آن نقش‌های زیبا می‌زند و با قرار دادن تکه‌های بریده شده، طرح‌های زیبا می‌آفریند. تکه‌های بی‌جان چوب را به خط و خطوط آیات قرآن زنده و تابلوهای بی‌نظیری خلق می‌کند. علاوه بر اینها، کار با سنگ‌ها را نیز آموخته و با ترکیب چوب و فیروزه، هنرش را به رخ می‌کشد و با شرکت در نمایشگاه‌های گوناگون صنایع‌دستی، جلوه‌گری می‌کند. او که در تمامی این سال‌ها، هنرهای زیادی را آموخته و آزموده،‌ در نهایت، معرق‌کاری پاگیرش کرده و حالا چند سالی است خود را به عنوان یک معرق‌کار به جامعه هنری شناسانده است. فاطمه داروغه، 53 سال دارد و از 16 سالگی دچار ضایعه نخاعی شده؛ با این همه در تمامی این سال‌ها، نه‌تنها ناامید نشده و گوشه‌گیری و بریدن از دنیا را پیشه نکرده که فعالانه و از سر شوق، در حال آموختن بوده و توانسته به تنهایی اموراتش را بگذراند و مستقل از خانواده، روزگار را سپری کند. مشکلاتش کم نبوده، ناامیدی و خستگی کم به سراغش نیامده، اما ادامه داده و هنوز هم، در حالی که از وعده‌ها و قول‌های محقق نشده مسؤولان و مدیران دولتی و مشکلات اقتصادی مکدر است، با همان صلابت و اراده‌ای که در تمامی این سال‌ها توشه راهش بوده، ادامه می‌دهد؛ با این امید که هنرش دیده شود و بی‌توجه به شرایط خاص جسمانی‌اش مورد توجه قرار گیرد.
کد خبر: ۱۱۸۷۲۸۷

«هیچ‌گاه شب‌هایی را که پدر صبورانه، پا به پای من تا دم‌دمای صبح خیابان‌ها را می‌پیمود، از یاد نمی‌برم؛ به این امید که توان و قوت راه رفتن را به دخترکش بازگرداند و در حالی که دوباره می‌تواند شادمانه به سویش بدود، تماشایش کند.» اینها را فاطمه داروغه، با چشمانی که از یاد پدر خیس شده می‌گوید؛ اما خیلی سریع گلویش را صاف می‌کند و با لبخندی که از سرسختی و امیدش به زندگی نشان دارد، ادامه می‌دهد: 37 سال پیش بر اثر یک تصادف، قطع نخاع شدم و توانایی حسی و حرکتی‌ام را در قسمت پایین‌تنه از دست دادم. بر اثر تمرینات ورزشی و پیگیری پدر، درصد کوچکی از حس پاهایم برگشت و توانستم بنشینم و همین کافی بود تا من دوباره برای بازگشت به زندگی روزمره امیدوار شوم و شوق یادگیری را یک‌بار دیگر در درونم بیابم. این شد که دوره‌های آرایشگری، بافندگی و گلدوزی را گذراندم و از آن به بعد بود که توانستم روی پاهای خودم بایستم و کسب درآمد کنم. 16 سال در حرفه آرایشگری فعالیت کردم تا این‌که یک اتفاق دیگر،‌ برای بار دوم، مسیر زندگی‌ام را عوض کرد.

شروعی دوباره، اما سخت‌تر از قبل
سال 84 و تصادفی دیگر، شرایط را برای فاطمه سخت‌تر می‌کند. پس از این اتفاق توان انجام کارهایی را که پیش از آن می‌توانست تنهایی انجام دهد، از دست می‌دهد. ناچار آرایشگری را کنار می‌گذارد و به این فکر می‌کند که با این شرایط، چه کارهای دیگری هست که او توان انجامشان را دارد. در همین دوره فاطمه، پدر را هم از دست می‌دهد و مادرش هم که نیاز به مراقبت دارد به خانه برادرش در شهرستان نقل مکان می‌کند. او اما ماندن را انتخاب و در همان شهرری، خانه‌ای کوچک کرایه می‌کند. فاطمه آن روزها را این‌گونه توصیف می‌کند: شروع دوباره برایم دشوار بود؛ آن هم در شهرستان که امکاناتش برای فردی مثل من بسیار محدودتر از تهران است. از این‌رو ماندم و برای این‌که بتوانم به تنهایی زندگی‌ام را بگذرانم، باید به کسب و کار و درآمد فکر می‌کردم؛ پس به صنایع‌دستی رو آوردم و در کلاس‌های آموزش معرق شرکت کردم و بعد از اتمام دوره، امتحان دادم و از معاونت میراث فرهنگی شهرری مدرک گرفتم. به دنبال معرق‌کاری، آموزش‌های مربوط به پیکرتراشی، ویترای، تراش روی فلز و کار با مس و فیروزه را هم کسب کردم.
برای این‌که بتواند کارش را توسعه دهد، به فکر راه‌اندازی یک کارگاه می‌افتد؛ روی گرفتن وام حساب می‌کند و بعد از این‌که از وام ناامید می‌شود، با پیشنهاد میراث فرهنگی شهرری در همان خانه‌ای که در آن ساکن است، کارش را گسترش می‌دهد و در این میان، حمایت سازمان از او محدود به دادن مجوز مشاغل خانگی می‌شود.

وعده‌ای بی‌سرانجام!
با وجود همه مشکلات، کارش را در خانه ادامه می‌دهد و از طریق یک انجمن خصوصی که در حوزه معلولان فعالیت می‌کند و همچنین حمایت‌های مددکارش در سازمان بهزیستی در جریان برگزاری نمایشگاه‌های صنایع‌دستی قرار می‌گیرد. شرکت در نمایشگاه‌های مختلف، آغازی بود برای حضورش در میان هنرمندان صنایع‌دستی و همین می‌شود که از آن به بعد از او برای شرکت در جشنواره‌ها و رویدادهای هنری دعوت می‌شود.
از داروغه درباره درآمدش هم می‌پرسم و در پاسخ به این پرسش می‌گوید: درآمد من دائمی و پایدار نیست و بستگی زیادی به برگزاری نمایشگاه‌ها دارد. همین می‌شود که در فصولی که نمایشگاه‌ها و جشنواره‌های بیشتری برگزار می‌شود، حجم کار بسیار بالا و در زمان‌های دیگر سفارش‌های کاری کمتری دارم و به تبع آن هم درآمدی پایین‌تر. او می‌افزاید: با توجه به شرایطی که من دارم، امکان بازاریابی به شیوه‌های معمول برایم فراهم نیست. مضاف بر این‌که نه سازمان بهزیستی، نه میراث فرهنگی و نه هیچ نهاد و سازمان دیگری، دوره یا دوره‌هایی را که ضمن آنها آموزش‌های لازم در زمینه بازاریابی،‌ فروش یا ایده‌پروری به اشخاصی همچون من داده شود، برگزار نکرده است و من عملا در این حیطه‌ها سررشته ندارم. البته به تازگی بهزیستی از راه‌اندازی سایتی برای فروش صنایع‌دستی خبر داده که تاکنون به نتیجه نرسیده است.
فاطمه به‌‌رغم این‌که اهل گله و شکایت نیست و در همه این سال‌ها، به تنهایی از پس سختی‌های زندگی‌اش برآمده در جای‌جای صحبت‌هایش از کم‌لطفی مسؤولان هم سخن به میان می‌آورد. به عنوان مثال، وعده شهرداری را به خاطر آورده و می‌گوید: در یکی از همین نمایشگاه‌ها، بازدیدکنندگان شهرداری از کارهای من استقبال کردند و گفتند از این به بعد، برای هدایایی که به مناسبت‌های مختلف تهیه می‌کنند، از کارهای من استفاده خواهند کرد، اما این اتفاق نیفتاد.
همان‌طور که این هنرمند صنایع‌دستی تاکید می‌کند، این مورد تنها یکی از موارد متعددی است که در نمایشگاه‌های مختلف با آن روبه‌رو شده است. فاطمه معتقد است حضور مسؤولان در نمایشگاه‌ها و گفت‌وگو و دادن وعده به افرادی با وضعیت مشابه او، جنبه‌ای تبلیغاتی و رسانه‌ای دارد و تنها کارکردش پر کردن صفحات نشریات و انتشار عکس‌های تبلیغاتی است.

شیما رئیسی

ایران

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها