در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
ساعت از هفت شب گذشته است. خیابانهای شهر شلوغ و پرترافیکند. کوچههای تنگ محل خانیآباد اما از همه جا شلوغتر است. در خیابان به سمت بازار دوم ماشینها میلیمتری حرکت میکنند. خیابان شهید خالقیپور، کوچه یارمحمدی اما خلوت است. با اولین زنگ، در باز میشود. خانه دوطبقه و قدیمی است. باید از پلههای بلند بالا برویم و تا به طبقه دوم، جایی که صاحبخانه است، برسیم. بعد از عبور از پلهها، عکس بزرگ سه جوان جلب توجه میکند. زیر عکس نوشته شده است: «شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقیپور.» در خانه نیمهباز است. زنی سالخورده که چادری مشکی به سر دارد به استقبالمان میآید. از پشت چادرش اما خندهاش پیداست. او با لبهایی خندان در چارچوب در ایستاده است. اینجا خانه «فروغ منهی» خانه مادر سه شهیدی است که عکسهایشان به دیوار نصب شده است. تا مهمان ویژه مراسم برسد، منهی از پسرهایش میگوید.
35 سال خاطره
خانه درست شبیه به خانههای دهه 60 و 70 شمسی است. فرشها همه لاکیاند و پردهها هم توری است. روی مبلها گلیمهای دستباف انداخته شده است. در یکی از دیوارهای اتاق مهمان تاقچه بزرگی وجود دارد؛ تاقچهای که با کتابهای قطور و عکس هر سه پسر شهید تزیین شده است. منهی روی یکی از صندلیها مینشیند و به عکس پسرهای شهیدش نگاه میکند. به پسرانش که نگاه میکند، چشمانش از خوشی برق میزند. او میگوید: «من نهایتا 19 سال پسرانم را داشتم، ولی 35 سال است که به یادشان زندگی میکنم.» منهی توضیح میدهد که چهار پسر داشته است. پسر اول عمرش به دنیا نبوده است و زود از دنیا میرود. داوود اولین پسری است که میماند؛ سال 59 که جنگ شروع میشود، داوود به عنوان داوطلب به جبهه اعزام میشود: «22/02/62 داوود در عملیات خیبر به شهادت رسید.» خنده مینشیند روی لب منهی. آن زمان پدر پسرها، محمود خالقیپور هم در لبنان در جبههها در حال دفاع بوده است. خبر را که میشنود و به ایران برمیگردد: «به او تلفن کردیم و گفتیم که حاج داوود شهید شد. آن زمان برای ارتباط گرفتن، حاجآقا به سوریه میآمد. به من گفت که تو که یک پسرت را از دست دادی، الگویت حضرت زینب (س) باشد که تمام خانواده را از دست داد.»
مصاحبه با آوینی
«محمد انصاری» بازیکن تیم پرسپولیس، در ترافیک شبانه مانده است. ساعت از 8شب میگذرد که او خود را به خانه مادر سه شهید میرساند. مادر شهیدان خالقیپور بلند میشود و با پاهایی که میلنگد به استقبال آقای فوتبالیست میرود. وقتی میفهمد که رباط پای انصاری پاره شده، از روی بخاری خانه، تکه آجری را برمیدارد و میدهد دست بازیکن تیم پرسپولیس و میگوید: «بیا مادر... این آجر را بگذار روی زانویت تا گرم شوی.» جمع دوستانهتر میشود. منهی در بالای مجلس مینشیند و با انصاری گرم صحبت میشود: «یک روز میآیم و فوتبالت را تماشا میکنم.
میخواهم بیایم و از نزدیک ببینم که چه طور گل میزنی.» انصاری میخندد و منهی را برای بازدید از تمرینهای تیمش دعوت میکند. خندههای منهی عمیقتر میشود. انصاری و منهی حالا با هم صمیمی شدهاند. انصاری میپرسد: «مادرجان سخت نبود تحمل شهادت سه پسر.» مادر سهشهید میخندد و میگوید: «بگذار برایت یک خاطره تعریف کنم. داوودم شهید شده بود و رسول هم در جبهه بود. با پسر کوچکم امیرحسین که آن زمان تازه دو سالش بود به مسجد رفته بودیم تا علیرضا را بدرقه کنیم.» منهی مشغول بدرقه علیرضا بود که یکی از خبرنگاران صداوسیما سراغش میرود و از او میپرسد: «مادرجان شما در اینجا چه میکنید.» منهی جواب میدهد: «پسر بزرگم به شهادت رسیده است. حاجآقا و پسر دومم هم در جبهه هستند و حالا آمدهام تا پسر سوم را راهی جبهه کنم» خبرنگار از منهی میپرسد: «شما فقط همین دو پسر را دارید؟» منهی به پسر دوسالهاش اشاره میکند. خبرنگار ناراحت میشود و از میپرسد: «از دوری پسرها ناراحت نمیشوید؟» منهی اما جواب میدهد: «چرا ناراحت میشوم. ناراحت میشوم که چرا به اندازه موهای سرم پسر ندارم تا به جبهه بفرستم.» منهی میگوید: «بعدها فهمیدم که این خبرنگار، شهید آوینی است و قبل از شروع هر عملیاتی صدای من را پخش میکردند تا به بچهها روحیه دهند.» منهی میگوید که هر سه پسرانم فدای سر مردم ایران. او میگوید: «من و حاجآقا برای مردم کم گذاشتهایم. ما بدهکار ملتیم. من کاری به کسی ندارم، اما ایکاش مسؤولان قدر این ملت را میدانستند.»
مدرسهسازی به یاد شهید
ماجرای سرزدنهای انصاری به خانواده شهدا، به خانه شهیدان خالقیپور محدود نمیشود. او حالا چند سالی میشود که به خانوادههای شهدا سر میزند. او به جامجم میگوید: «دایی من هم در جبههها شهید شده است. این یکی از افتخارات من است.» ماجرای علاقه انصاری به شهدا اما به شهادت داییاش خلاصه نمیشود. ماجرای او از زمانی که بازیکن فوتبال و در تیم فجر شهید سپاسی شیراز سرباز بود، شروع شد. زمانی که با زندگی یکی از شهدا آشنا شد. او توضیح میدهد: «آن زمان روحیه خوبی نداشتم تا اینکه کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی به دستم رسید. این کتاب زندگیام را تغییر داد.» علاقه به زندگی و سیره شهدا بعد از آن بود که در دل انصاری میافتد. علاقهای که درنهایت باعث میشود تا بازیکن پرسپولیس یک مدرسه فوتبال به نام شهید هادی احداث کند: «از برکت وجود این شهید بزرگوار دوست داشتم که یک مدرسه فوتبال بسازم. این مدرسه برای نوجوانان است.» مدرسه بازیکن سرخها اما با مدارس دیگر کمی متفاوت است. انصاری میگوید، به جز این که در مدرسه به بچهها فوتبال آموزش میدهد، به مسائل دیگری هم توجه شده است: «ما به بچهها احکام و اخلاق هم آموزش میدهیم. هر کسی، با هر توان مالی در مدرسه ما آموزش میبیند. ما هم به فکر آموزش فوتبال به بچهها و هم به فکر آموزش اخلاقی آنها هستیم.» منهی از پسرهایش خاطرات زیادی دارد. بعد از پایان هرجملهاش میخندد. خندهاش را پشت دستانش پنهان میکند، اما نگاه مهربان و خندانش میگوید که در حال خنده است. شب شده است. پیرزن با نگاهی مهربان مهمانانش را بدرقه میکند تا با خاطره سه پسرش، روز دیگری را شروع کند.
عزیزترین مهمان
لیلا شوقی
جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: