در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
شاید زمانی آدمها آرامتر بودند و به همه چیز دقیقتر نگاه میکردند، حتی وقتی انار میخوردند برعکس امروز که با شتاب از کنار همه چیز عبور میکنیم و حتی انار خوردن سخت و وقتگیر شده! با من موافق هستید؟
این برداشت را از کجا آوردهای؟ آمار گرفتی؟
نه. براساس چیزهایی که در خودم و آدمهای اطرافم در جهان واقعی و مجازی میبینم به این برداشت رسیدهام.
نه اینطور نیست. دقیق بودن و عمیق شدن ربطی به دیروز و امروز ندارد. عدهای حساستر هستند و با دقت بیشتری نگاه میکنند، یک عده هم حساسیت کمتری دارند و دقیق نگاه نمیکنند. حتی ممکن است عدهای که دیروز عمیق نگاه میکردند، امروز به دلایلی نتوانند دقیق ببینند. این به روحیات آدمها و به فرهنگ آدمها بستگی دارد. کار شاعر، هنرمند یا نویسنده این است که یک بار دیگر آن چیزهایی را که مردم به راحتی از کنارش میگذرند دقیقتر ببیند و نشان بدهد.
بدون تردید آدمهای زیادی قبل از شعر شما به انار نگاه کرده و مجذوب نظم و درخشش و زیبایی دانههای انار شدهاند، اما خب یک نفر و برای یک بار تمام این زیبایی را به نظم سروده است.
خدا را شکر که آن یک نفری که منظور شماست، من هستم.
چه حسی داشتید وقتی این شعر را گفتید؟
بارها این قصه را تعریف کردهام؛ مثلا یک بار در برنامه خندوانه بود. فکر میکنم تعریف دوبارهاش تکراری است.
شاید عدهای نشنیده باشند. در ضمن شنیدن هر ماجرایی در هر زمانی لطف و تاثیر خاص خودش را دارد!
این شعر، شعر جبهه است. با چند نفر از دوستانم در تهران قرار بود برای کیهان بچهها درباره میوهها شعر بگوییم. جنگ شروع شد و هنوز مقاومتی به آن صورت شکل نگرفته بود که با گروه شهید چمران در جنگهای نامنظم شرکت کردم. بعد از ماجراهایی چند نفر از ما حدود 30 ساعت بدون آب و غذا دور از پادگان گرفتار و زمینگیر شدیم. هیچ راهی نداشتیم جز اینکه منتظر بمانیم. بالاخره بعد از چند روز که آمدند ما را ببرند برایمان کمی نان خشک و آب و چند انار آوردند. من خواستم کمی ادب به خرج بدهم و به جای حمله به آب و نان، یک انار برداشتم و بالا و پایین انداختمش. وقتی آن را شکافتم دانههایش بیرون پرید و مرا به یاد گردنبند یاقوت مادرم انداخت. این تولد شعر انار بود. نوشتم صد دانه یاقوت دسته به دسته و ... بقیه را در راه برگشت به پادگان سرودم و فرستادم تهران. قبل از اینکه از منطقه برگردم چاپ شده بود.
این قصه مرا به یاد قهرمان فیلم دورافتاده میاندازد که برای روشن کردن آتش روزها و روزها تلاش میکند و وقتی از جزیره غیر مسکونی نجات پیدا میکند و به قلب تمدن برمیگردد، توجهش به یک فندک جلب میشود. با یک حرکت آن را روشن میکند و به شعلهای چشم میدوزد که همیشه به همین سادگی در دسترس بوده، اما حالا برایش معنای دیگری داشت. شما هم چنین حسی داشتید؟
نه. قرار بود برای میوهها شعر بگوییم. من انار را که دیدم به این فکر کردم که قرار بود کار دیگری بکنیم و حالا جای دیگری هستیم. این شد که شعر انار را سرودم.
رابطهتان با یلدا و سنتهای اینچنینی چطور است؟
به نظرم به هیچ عنوان نمیتوان از این سنتها غافل شد. عدهای در برهههای زمانی سعی کردند با این سنتها مخالفت کنند ولی موفق نشدند، بعد سعی کردند اسم این سنتها را تغییر بدهند و حتی رسمشان را، باز هم موفق نشدند.
این تلاشهای بیفایده نشان میدهد سنتها را نمیتوان به این شکل عوض کرد. پیامبر ما هم وقتی مبعوث شد، سنتها را به رسمیت شناخت و بسیار آهسته در آنها تغییر ایجاد کرد تا آنجا که در زمان حیات پیامبر برخی از سنتهای جاهلی از بین نرفتند و بعدها تغییر کردند. از پیغمبر نمیتوان جلو افتاد. بنابراین سنتها باید بمانند.
چه چیزی در این سنتها باعث شده ماندگار شوند؟
پشت این سنتها دلیل خاص و ویژهای نخوابیده. در روزگار مشخصی دلیل و فایده مشخصی داشتند و بعدها عملکردشان را از دست دادند ولی دیگر به مذاق جامعه خوش آمده و ماندگار شده بودند. شاید اگر به سراغ اهل فن بروید درباره یلدا و دلایلش خیلی چیزها بگویند مثل اینکه یلدا تولد خورشید است و امثال آن اما هزاران رسم دیگر هم بوده که پایدار نمانده است. آنهایی که ماندهاند با جایی از دل آدمها در طی سالیان سال، گره خوردهاند. نمیشود این گره را به سادگی باز کرد.
یلدا با کجای دل آدمها گره خورده است؟
اینکه کنار هم جمع میشویم، با هم حرف میزنیم، قصه میگوییم، انار میخوریم، هندوانه میخوریم و به هم لبخند میزنیم که غصهها را فراموش کنیم. من اگر به جای آن آدمهای پرکینهای بودم که میخواهند آداب و رسوم را برهم بزنند، در تاریخ میگشتم و چیزهایی را پیدا و زنده میکردم تا پیوندهای اجتماعی قویتر شود. این حداقل چیزی است که سنتهایی مثل یلدا با خود میآوردند. اصل قضیه این است که ما بهانههایی نیاز داریم برای اینکه دور هم جمع شویم. تا نوروز کمی مانده، پس یلدا بهانه خوبی است برای این کار.
دور هم بودن و شعر خواندن و قصهگفتنها برای شما چقدر جذاب است؟
دیدن کسانی که دوستشان داریم و دوستمان دارند، عالی است. هر کسی بودن در چنین جمعی را دوست دارد؛ میخواهد خواهر و برادر و خواهرزاده و برادرزاده باشد یا میخواهد دوست باشد. بهانه خوبی برای آشتی کردن هم هست. آدمهایی که به هر دلیل با هم قهر هستند، ته دلشان بدشان نمیآید با هم آشتی کنند. این فرصتها بهانهای میدهد راحتتر چیزی را که از ته دل میخواهیم عملی کنیم.
اما یلدای امسال کمی متفاوت است. وضعیت اقتصادی خوب نیست و شاید برای عدهای یلدا خیلی هم دلپذیر نباشد!
روزگاری بوده که نانی برای خوردن نداشتیم. قحطی بوده و گرفتاری... ولی مثل قهرمان فیلمی که به آن اشاره کردید، کسی که چیزی را بخواهد، برای به دست آوردنش تلاش خواهد کرد. یلدا از همه دورانهای سخت عبور کرده و به ما رسیده است. شاید یلدا بر اساس زمان و مکان و امکانات تغییر کرده باشد، اما از بین نرفته، پس حالا هم از بین نخواهد رفت. مردم باز هم دور هم جمع خواهند شد و باز هم یلدا را جشن خواهند گرفت ولو با دشواریهای بیشتر و امکانات کمتر. خوبی ماجرا این است که همه مثل هم هستیم و شرایط همدیگر را درک میکنیم
آذر مهاجر
ادبیات و هنر
.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: