در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
از پایه پنجم شروع میکنیم. حکایت درخت گردکان درباره مردی سخن میگوید که از مسیری عبور میکند و با دیدن درخت گردو و بوتههای خربزه با خود میگوید: «درخت گردکان به این بلندی، درخت خربزه ا...اکبر...» به این منظور که اگر درخت گردو با آن میوه کوچک آنقدر بلند است درخت خربزه به این بزرگی چقدر بلند
خواهد بود؟!
گر چه عبارت فوق مثلی است که اگر در جای خود به کار رود صحیح است، اما اینجا ما آن را جزئی از حکایت میدانیم. اولین سوال این است که چرا مرد باید از عبارت «درخت خربزه» استفاده کند در حالی که عاقل و بالغ است و با توجه به ادامه متن میداند که خربزه روی درخت نمیروید. البته همین پرسش است که بنیان کل حکایت را زیر سوال برده و آن را متزلزل میکند زیرا هیچ پاسخی با آن مطابقت نخواهد داشت. آیا شخصیت کودک است؟ خیر. آیا آن مرد، نادان است؟ خیر، حتی او مردی متفکر و نکتهسنج به تصویر کشیده شده است. پس آیا قصد لطیفهگویی با خود داشته؟ خیر (که حتی اگر داشته باشد هم ایراد حکایت سر جایش باقی میماند). اگر کودکی این عبارات را به کار میبست ماجرا وضعیت بهتری پیدا میکرد. شاید میتوانستیم بپذیریم کودک نمیدانسته که خربزه روی بوته میروید.
پس قطعا باید به جای عبارت فوق چنین عبارتی داشته باشیم: «درخت گردکان به این بلندی، بوته خربزه ا... اکبر ... ». عبارتِ زیبایی شد؟ خیر. برعکس زیباییاش را از دست داد زیرا مقایسه میوه یک درخت با میوه یک بوته اصلا نمیتواند جذاب باشد و عقلانیت نمیتواند از این قیاس برای خود طنز بسازد. باید حداقل یک متغیر وابسته، ضمیمه شده به خصوصیتی ثابت مقایسه شوند تا در آن جذابیتی پدیدار شود. مثلا شاید طنزپردازانه باشد اگر بگوییم: «جنگنده F16 به این بزرگی، جنگنده F35 ا...اکبر» چون دو هواپیما (خصوصیت ثابت) را با دو شماره متفاوت (متغیر وابسته) بررسی میکنیم و این منطق آمیخته با بیمنطقی، حالتی بذلهگویانه به وجود میآورد. اما آیا حتی ذرهای منطقی است اگر بگوییم: «جنگنده F16 به آن بزرگی، کفش شماره 35 ا...اکبر»؟
به همین دلیل بوده که نویسنده حکایت بهنادرستی از واژه درخت برای خربزه استفاده کرده است تا به حکایت خود طعم طنز بدهد. اینطور به نظر میرسد که این حکایت به شکل لباسی نامتناسب بر تن این مثل پوشانده شده است.
ارزش علم
حالا سراغ درس «ارزش علم» از کتاب فاسی چهارم میرویم. حکیمی قصد سفر میکند. کشتی در مسیر اسیر توفان میشود، حکیم از تکههای چوب کمک میگیرد و بعد از مدتی از هوش میرود، درحالی که بیهوش است، آب او را کنار ساحلی میبرد. ماهیگیری او را میبیند، به شهر میرود و درباره حکیم با دیگران صحبت میکند. خبر در میان مردم شهر پخش میشود و به گوش امیر میرسد، کوچک و بزرگ به دیدن حکیم میآیند. امیر از او درباره چیزی که روی ماسههای ساحل مینویسد سوال میکند. حکیم نوشته است: «بیاموزید آنچه آموختنی است، به دست آورید آنچه ماندنی است.»
در صفحه 38 و 39 تصویر مرد ماهیگیر، حکیمِ از هوش رفته و دو جمله حکیم که روی ماسه نوشته شده، دیده میشود: «بیاموزید آنچه آموختنی است. به دست آورید آنچه ماندنی است.». این تصویر دقیقا مربوط به فاصله زمانی بین پاراگرافهای سه و چهار است، یعنی حد فاصل این که حکیم از هوش میرود و زمانی که چشم باز میکند.
اولین سوال این است که چرا باید جملات حکیمانه حکیم در این تصویر نقش بسته باشد در حالی که حکیم هنوز به هوش نیامده است؟ وقتی ماهیگیر حکیم را میبیند او باید درحال نوشتن روی ماسه باشد ولی در تصویر درس، بدون در نظر گرفتن این مساله پند حکیم روی ماسه نوشته شده است. آیا به این دلیل که سمت چپ تصویر فاقد جزئیات است بایستی ترتیب زمانی داستان را درهم شکست؟
پرسش دیگر این که وقتی ماهیگیر حکیم را میبیند که تازه به هوش آمده چرا باید به تنهایی برود و از او با مردم شهر صحبت کند؟ چرا حکیم را به طرف شهر راهنمایی نمیکند؟ آیا حکیم در گِل فرورفته یا مثل بوتهای یا درختی توان حرکت ندارد؟ این در صورتی است که حکیم به هوش آمده، کاملا سالم است و درحال نوشتن روی ماسههای ساحل است .
اما پرسشی مهمتر از پرسشهای قبل وجود دارد. به فرض اینکه حکیم نخواهد به طرف شهر برود و در کنار ساحل بنشیند، چقدر زمان میبرد مرد ماهیگیر به شهر برود و درباره حکیم با دیگران صحبت کند تا خبر در میان مردم شهر بپیچد و نهایتا به گوش امیر برسد و کوچک و بزرگ همراه امیر به طرف ساحل بیایند؟ نظر دانشآموزان ممتاز مدرسه بدون آن که دخالتی در نظرات آنها داشته باشم یک تا دو هفته است. من هم گفته آنها را تایید میکنم. حتی اگر این مدت را دو روز در نظر بگیریم باید دوباره پرسید در این مدت چرا حکیم باید در آن مکان نشسته باشد و به جای خبر گرفتن از شهر، روی زمین پند بنویسد؟
بلدرچین و برزگر
در دو مثال قبل، ترتیب زمانی یا سیرمنطقی داستان رعایت نشده اما در داستان بلدرچین و برزگر کتاب فارسی سوم روح داستان یعنی درون مایه دچار مشکل است.
یک جفت بلدرچین با جوجههای خود در کشتزاری زندگی میکنند. روزها دنبال غذا میروند و شبها به لانه برمیگردند. شبی جوجهها به پدر و مادرشان اطلاع میدهند صاحب مزرعه به کمک همسایهها قصد درو کردن مزرعه را دارند. جوجهها نگرانند و مادرشان به آنها اطمینان میدهد که نترسند و کسی لانه آنها را خراب نمیکند. شب دوم جوجهها میگویند کسی به کمک کشاورز نیامد و آنها فردا با اقوامشان کشتزار را درو میکنند. پدر جوجهها سعی میکند آنها را از نگرانی درآورد: «نترسید، فردا هم کسی نخواهد آمد و آشیانه ما پا برجا خواهد ماند». شب سوم جوجهها اطلاع میدهند که اقوام برزگر هم به کمک آنها نیامدند و تصمیم بر این شده که برزگر و پسرش به تنهایی مزرعه را درو کنند. بعد از شنیدن این خبر پدر و مادر جوجهها به هم نگاه میکنند و میگویند: «اینجا دیگر جای ما نیست. فردا لانه ما خراب میشود ...»
این حکایت دارای ده پارگراف است که بندبند آن حرکتی است به سوی همذات پنداری با بلدرچینها. اگر میخواهید بدانید که بیشتر با برزگر همذاتپنداری کردید یا بلدرچینها، از خود بپرسید دلم به حال کدام یک بیشتر سوخت؟ برزگری که همسایهها و حتی اقوامش برای درو به کمک او نیامدند یا بلدرچینهایی که هر شب از ترس خراب شدن لانهشان با هم گفتوگو دارند و بهزودی قرار است از آنجا فرار کنند؟ وقتی این سوال را از دانشآموزان میپرسم اکثر قریب به اتفاقشان دستشان را به نفع بلدرچینها بالا میبرند.
پایان این همراهی البته سرخوردگی است چون بلدرچینهای خوب، اسیر تصمیم خوبِ برزگرها میشوند. درگیری بین دو نفر که حق دارند و بیگناهند، شرایط خاصی میطلبد که در این داستان رعایت نشده است. همچنین در این داستان دو نقش متناقض به بلدرچینها داده شده است، یکی مخرب برای زمینهای کشاورزی، یکی محق برای زندگی در طبیعت و کاملا بیگناه و ترسیده از تصمیم برزگرها.
در این درس بحث بر سر این است که آیا وجود چهار بلدرچین در مزرعه زیانآور است؟ اگر شما میگویید بله، باشد. پس چرا آنقدر بلدرچینها محق، مظلوم و صادق نشان داده شدند و همه روایت از زبان بلدرچینها و به نفع بلدرچینها نوشته شده است؟ اما اگر زیانآور نیستند چرا باید لانهشان خراب شود و ازآنجا فرار کنند؟ اگر فکر میکنید خراب شدن لانه بلدرچینها اهمیتی ندارد باید ادامه مطلب را بخوانید.
بجز دانشآموزان میتوان اظهارات دیگری را بررسی کرد که قابل توجه است. به عنوان مثال فردی در وبلاگ شخصیاش بدون این که قصد نقد درس را داشته باشد اظهار میکند که آن موقع خیلی دلش برای بلدرچینها سوخته و آرزو داشته برزگر داسش را پیدا نکند؛ اما الان که بزرگ شده فکر میکند بلدرچینها گر چه کم بودند (چهار عدد) ولی میتوانستند تاثیرات مخربی بر جای بگذارند و در نتیجهگیری پایانی خود مینویسد: «نباید هیچ وقت دشمن رو دست کم گرفت و نباید وقتی به هدفت صدمه میزنن دلت براشون بسوزه» در واقع هنوز درگیری ذهنی بر سر این مساله در ایشان وجود دارد که چرا بلدرچینها باید آواره شوند. نویسنده وبلاگ، خود را اینطور قانع میکند که چون همان تعداد بلدرچین میتوانند برای مزرعه مضر باشند. با توجه به این نتیجهگیری است که فردی در ذیل مطلب این وبلاگ نوشته است: «گاهی هدف وسیله را توجیه میکند» و اینگونه برداشتها از درس حاصل تقابل «کتاب خوبم همیشه درست میگوید» با فرآیند ذهنی و منطقی خود فرد است. پس یکی از اساسیترین سوالات این است که چرا پند و عبرتِ «به خود متکی باش» باید با از بین رفتن لانه بلدرچینها همراه شود؟ شاید فکر کنیم حق برزگر است که محصول خود را برداشت کند. بله همینطور است، اما در این صورت بهتر است برای درونمایه «روی پای خود بایست» داستان دیگری بنویسیم زیرا از هر واقعیتی نمیتوان داستان نوشت. داستان چیزی بین آرمانگرایی و واقعیتگرایی است.
در این داستان تمرکز روی بلدرچینهاست. برای مثال گفتوگوی بلدرچینها مستقیم است و گفتوگوی برزگرها غیرمستقیم. کودکان (والبته سایر مخاطبان) سعی میکنند بلدرچینها را شخصیت اصلی این داستان بدانند و در داستانِ کودکان، شخصیت اصلی نباید شکست خورده باشد، حتی اگر کار انسان مهم تر از زندگی حیوان باشد. البته باید توجه کرد وقتی به اجسام بیجان یا حیوانات شخصیت میبخشیم یعنی ارزش آنها را تا حد یک انسان بالا میبریم. چرا؟ چون ما انسانها که از همهمخلوقات برتریم حاضر شویم از زندگی حیوانات عبرت بگیریم. به همین دلیل است که به راحتی از داستانهای کلیله و دمنه عبرت میگیریم ؛ و گرنه چه کسی حاضر است از شغال و میمون رسم زندگی بیاموزد؟
این درس نیز از این قاعده مستثنا نیست. حرف زدن بلدرچینها با هم و در واقع شخصیت دادن به آنها باعث میشود خراب شدن لانهشان به اندازه خراب شدن خانه یک انسان اهمیت پیدا کند پس باید هنگام نوشتن داستان خیلی خوب به این موضوع دقت کرد.
برای هر کسی باعث افتخار است که نامش در کتاب فارسی بدرخشد اما باید توجه کرد این آثار باید با دقت فراوان نگاشته شوند. این که در به روی نویسندگان و شاعران معاصر بسته شود مورد انتظار نیست. آن چیزی که از آموزش و پرورش انتظار میرود مطالعه همه جانبه آثاری است که برای کتابهای درسی پیشنهاد میشوند. امیدوارم بهزودی مشکلات فراوان کتابهای درسی، بهخصوص فارسی رفع شده تا دانشآموزان زیباترین، پرمغزترین و خاطرهانگیزترین درسها را از دوره دبستان به خاطر بسپارند.
مرتضی شفاییانمقدم
معلم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: