در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
1. وقتی گلآقا گفته قلم عبید زاکانی و دهخدا در دست شما -ملانصرالدین - بوده، آن هم در 23سالگی! ما دیگر چه بگوییم در تمجید قلمتان؟ گفتنیها را گلآقا گفته است. راست هم گفت که چراغها در حال روشن شدن هستند و طنز در حال جان گرفتن. فقط کاش میماند تا چراغانی شدن شهر را هم میدید.
اما خوب شد که نیست تا ببیند بالاخره اشک لبخند را درآوردی. عوض همه خندههایی که حوالهمان کردی و بر لبمان نشاندی، مثل پایان همه طنزهایت، بیت آخرت ناسروده ماند و خوب شد که گلآقا نیست وگرنه چه اشکها که از او میستاندی؛ آنچنان که از سیدمهدی شجاعی و موسوی گرمارودی! چقدر خندهدار شده مرگ. خوب به بازی گرفتیاش. ابهتش ریخت گرچه عاقبت محتوم و مختوم همه ما ست؛ اما فقط شما میتوانستی از یک تراژدی تمام عیار، کمدی بسازی و مگر طنز همین نیست...؟ «دوباره کار طنزمون به غم خورد»...
2. «باز، یه هوا دلم گرفته امروز/جون شما، دلم گرفته امروز»... «قربون شکل ماه هر چی مرده» خوش به حال شما که «رفتی و گم شدی و پیدا شدی»...به جای همه ما «شب تو بیابون خدا بساط کن/اون جا بشین با خودت اختلاط کن» و بلند بلند با همان سبیلهایی که هر تارش تضمین بود بخوان «دل که نلرزه، جز یه مشت گل نیست/ دلی که توش غصه نباشه، دل نیست/این در و اون در زدناش قشنگه/ به سیم آخر زدناش قشنگه» و به حال ما بغض کن و برایمان سنگ تمام بگذار و بگو « سجل و مدرک نمیخواد که گریه/ دستک و تمبک نمیخواد که گریه/رو لبمون همیشه خنده پیداست/ میخندیم، اما دلمون کربلاست» و بگذار بغضمان بترکد که ما دلمان شکسته و به قول شما «آدم دلشکسته، بش حرج نیست» شما فقط بگو «چطور شد؟ تموم شد، کجا رفت؟/ مثل پرنده پر زد و هوا رفت/ سرزده آفتاب از پشت بوم/ ما موندیم و یه قصه ناتموم/ قربون دورهای که خوشبینی بود/ تار سبیلها چک تضمینی بود». شما زمزمه کردی اما صدایت در همه گوشها ماند: «آی جماعت، چطوره احوالتون؟/چی مونده از صفای پارسالتون؟/نگین فلانی از لطیفه خسته است/ خداگواهه من دلم شکسته است/ با خنده شماس که جون میگیرم/ برای تکتک شما میمیرم». ما هم بیخنده شما میمیریم که «شهر بدون مرد، شهر درده»
3. آنقدر که سواد من قد میدهد ملانصرالدین خان که گلآقا در ناصیهاش آتیه چراغانی میدید و او را میراثدار عبید و دهخدا، سر تعارف و از این قبیل تملقگوییها و اغراقها مفتخر به این وصف نشد که نه گلآقا اهلش بود و نه او محتاجش! سند حقانیتش هم آثار مکتوب او و شاگردانی هستند که مستقیما متاثر از او و راهی که او آغاز کرد، بوده و هستند.
«تذکرة المقامات» نام یکی از ستونهای هفتهنامه گلآقا بود که در آن شرح حال شخصیتهای سیاسی ایران به چاپ میرسید. این ستون که نقیضه «تذکره الاولیا»ی عطار نیشابوری بود با قلم ابوالفضل زرویی و با نام مستعار ملانصرالدین هر بار سراغ یکی از چهرههای دولتی میرفت. «تذکره المقامات» قطعا یکی از بهیادماندنیترین ستونهای طنز سالهای پس از انقلاب و یکی از بهترین نمونههای نقیضهسازی در طنز فارسی است.
جناب ملانصرالدین در 18 سالگی سردبیر مجله گلآقا بوده و طبیعی است که ستوننویسی طنز در مطبوعات از دستاوردهای ابداعی او باشد. بعد از ستون تذکرهالمقامات بود که سایر روزنامهها و نشریات به اهمیت طنز پی بردند. تذکرهالمقامات، هم تراز نقد ادبی را بالا برد و هم آستانه تحمل انتقاد را. خاصیت زبان طنز او این بود و دلیل وسعت مخاطب و تاثیرگذاری و اهمیتش هم همین بود.
یکی دیگر از راههایی که نورچشمی گلآقا گشود، ورودش به عرصه آموزش طنز فاخر بود. موسس مرکز طنز حوزه هنری بود و جلساتی که در حوزه هنری و فرهنگسراها برگزار میشد بهواسطه وجاهتی بود که او به شعر طنز معاصر داد و گرنه شعر طنز بعد از ایرج میرزا به سمت هزل و سقوط میرفت.
و اما نکته پایانی اینکه جناب ابوالفضل زرویی نصرآباد به شعر طنز خدمتی مشابه خدمت رفیق شفیقش قیصر امینپور نسبت به شعر انقلاب ارائه کرد. «شکستن حصار قالبهای کهن در خدمت معنا»
زرویی اولین کسی بود که در حوزه طنز، شعر نیمایی سرود و این راه تازه را به روی جوانترها گشود.
4. زمستان هوا سرد است!
به روی بینیام از سقف منزل میچکد باران، زمین یخ، دست یخ، پا یخ، کمر یخ، سینه یخ، دل یخ
غلط کردم اگر هنگام گرما «اوخ و اَخ» کردم خدایا!
پاک، یخ کردم!. چراغی دارم ای یاران که هر سالی در این ایام بارانی زمن چیزی عجایبناک و هشت الهفت! میخواهد چراغم، «نفت»می خواهد!
چراغی مانده از اجداد من باقی ـ الا یا ایها الساقی ـ ! دمش سرد است و آهش گرم اما حیف، خاموش است!
الا ای مرد نفتی، مرد روغن مال چرکین جامه، در بگشا! منم، من! مرد سرما خورده بی حال
منم، من! مرد هالوی کوپن دار مشنگ بیخودی خوشحال! نباشد بشکه ات خالی، زبانم لال!هوا سرد است و جانسوز است یکی میگفت: «روز اول هر سال نوروز است ـ و گرما میرسد از راه» صد و سی روز و اندی مانده تا نوروز صدوسی روز طاقتسوز به فکر نفت باید بود ـ از امروز!
علی از من کتاب و کیف میخواهد حسن کفش و ثریا دامن و مهری جهاز و اصغری قاقا! زنم از من لباس پشمی و زربفت میخواهد در این احوال وانفسا چراغم نفت میخواهد! ستایش باد خیاطان ایران را که ارزانی به ما بیچارگان کردند تنبان رامربا، لوله قوری، صنوبر، طبل تو خالی الک، دفتر، سماور، اشک! یعنی کشک!خداوندا! دلم، غمگین و لرزان است و پر درد است وزیر نفت و بنزینا! هوا سرد است!
5. تراژدی شاعر و اتوبوس «در سه پرده»
من اینجا شعر میگویم تو آنجا شعر میگویی خلایق شعر میگویند و ما هم شعرمی گوییم و بعضی معر میگویند و میخوانند عجب رویی ! مرا از روح شبنم تاب آهو رنگ سیمابی ملالی نیست، برای شعر گفتن هم دگر امروزه حالی نیست من از اعماق گردآلود دودآلود میآیم !
رئیس محترم، ز فردا، گر اتول یاری کند من زود میآیم !
کلامم بوی شلغم ناک احساسی است، ـ آبی رنگ ـ گلابی را چرا خوردند با گردو، بگویید آی آدمها ! چه تنگ است این طرف، آقا برو یک ذره آنورتر ! چرا هل میدهی جانم؟! چه شیرین است سوهان قم ای فریاد !
برادر جان !چرا کفش تو پایم را نمیفهمد؟ !چرا له میکنی پای مرا با کفش
بی احساس گل مالت !
بزن راننده در را، من رسیدم باز کن در را ! نرو من ماندهام اینجا الا ای مرد بیانصاف! وا کن در به جان مادرت وا کن که دیرم شد !چرا رفتی ؟ بمان لختی ! ولی افسوس… خدایا ! بار الها ! کردگارا ! خالقا! ربا ! محیطی وحشتآور ناک و دلگیر است و راهی نیست دگر تا چند فرسخ آن طرفتر ایستگاهی نیست خداوندا تو میدانی که آنجا ایستگاهم بود راهم بود.. ! خدا را شکر در وا شد !کنون چون برق خارج میشوم تا باز گردم این مسافت را چه خوشحالم! ولی ای وای در را بست و پایم ماند ! کجا ای لامروت ؟ پای من مانده است در وا کن اگر مردی بیا پایین و دعوا کن !
ولی انگار راه افتاد… ای فریاد… ای بیداد…
من اینجا شعر میگویم دو ماهی رفته از آن روز تاریخی من اینجا شاد و شنگولم لبم از خنده لبریز است
هوایی جالب آلودآورانگیز است!
من اینجا خفتهام بر روی تختی نرم و مهتابی سرم بر بالشی از پشم مرغابی !
عجب خوابی! کنار تخت من جمعند طفلانم: ثریا، سوسن و کبری و صغری، مهری و نرگس حسن، جعفر، علی، محمود و اصغر با زنم لیلا !چه خوشحالند که میبینند من فهمیدهام احساس شرمآگین شبدر را !
و بر تخت مریضستان و با این پای مصنوعی تو پنداری که من با پای سالم شعر میگویم !
عزیزم! همسرم لیلا !
تو میدانی که من با پای چپ هم شعر خواهم گفت !
6. پارهترین قسمت دنیا
کفشهایم کو؟!…
دم در چیزی نیست.
لنگه کفش من اینجاها بود !
زیر اندیشه این جاکفشی !
مادرم شاید دیشب کفش خندان مرا برده باشد به اتاق که کسی پا نتپاند در آن. هیچ جایی اثر از کفشم نیست نازنین کفش مرا درک کنید کفش من کفشی بود کفشستان!
که به اندازه انگشتانم معنی داشت… پای غمگین من احساس عجیبی دارد شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد شست پایم به شکاف سر کفش عادت داشت!...
نبض جیبم امروز تندتر میزند از قلب خروسی که در اندوه غروب کوپن مرغش باطل بشود…
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق که پی کفش، به کفاش محل خواهد داد.
«خواب در چشم ترش میشکند» کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
«یاد باد آنکه نهانش نظری با ما بود» دوستان ! کفش پریشان مرا کشف کنید! کفش من میفهمید که کجا باید رفت، که کجا باید خندید.
کفش من له میشد گاهی زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی توی صفهای دراز.
من در این کله صبح پی کفشم هستم تا کنم پای در آن و به جایی بروم که به آن« نانوایی» میگویند !
شاید آنجا بتوان نان صبحانه فرزندان را توی صف پیدا کرد باید الان بروم… اما نه !
کفشهایم نیست !
کفشهایم… کو ؟!
7. «به دوست هرچه دهد اهل دل نگیرد باز/ حریف عشق چنین میدهد به دلبر دست»
حسن ختام مثنوی معنوی ابوالفضل زرویی نصرآباد اما این بیت از قصیده «دست» او ست که مقدمهای شد تا همین امسال کتاب «ماه به روایت آه» ش در نیستان چاپ شود و برگی به کتابهای روضهخوان عالم اضافه گردد.
یازده سال قبل در سی و هشت سالگی، آقای لبخند در غم قیصر شعری سرود که اکنون امانتدارانه در چهل و نه سالگی به او بازمیگردانیم:
درد، درد، درد، درد
در وجود گرم و مهربان مرد
خانه کرد
مرد مهربان از این هوای سرد
خسته بود
درد را بهانه کرد
آه، آه، آه، آه
باز هم صدای زنگ و بغض تلخ صبحگاه:
- ای دریغ آن که رفت …
- ای دریغ ما، دریغ مهر و ماه
دوستان نیمه راه
رود، رود، رود، رود
رود گریه جماعت کبود
در فراق آن که رفت
در عزای آن که بود
«دیر ماندهام در این سرا… » ولی شما، عزیز
«ناگهان چقدر زود…»
زهرا شعبان شمیرانی
فرهنگ و هنر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: