قتل مرد جوان با صحنه‌سازی همسرش، خاطره رئیس پلیس سابق پایگاه هشتم پلیس آگاهی پایتخت است

سفر بدون بازگشت

ماجرا برمی‌گردد به سال‌های 82 یا 83، زمانی که من رئیس پایگاه هشتم پلیس آگاهی بودم. باتوجه به آن‌که جنایت در محدوده ما رخ داده بود، پرونده به پایگاه هشتم ارجاع شد. رسیدگی به این پرونده با شکایت مرد میانسالی آغاز شد، مردی که برادرش به طرز مرموزی ناپدید شده بود.
کد خبر: ۱۱۷۹۴۷۱

مرد میانسال در رابطه با ناپدید شدن برادرش گفت: «حسام یک ماه است که به طرز مرموزی ناپدید شده و در این مدت حتی یک تماس هم با ما نگرفته. از همسرش سراغش را میگیریم که میگوید یک شب حسام به خانه آمد و گفت میخواهم به کربلا بروم. او همان شب ساکش را جمع و فردا صبح خانه را ترک میکند و بعد از آن نیز هیچ خبری از حسام نمیشود. چطور ممکن است حسام دست به چنین کاری بزند، درحالی که او همیشه قبل از هر سفری با ما تماس میگرفت. دلم گواه بد میدهد و فکر میکنم برای برادرم اتفاق بدی افتاده است.»

زمانی که این پرونده به ما ارجاع شد، همزمان بود با اینکه عدهای از ایرانیها به کربلا میرفتند و این مسافرت زیارتی خیلی رواج پیدا کرده بود، به همین دلیل بعید به نظر نمیرسید که مرد جوان به زیارت رفته باشد. از طرفی یک حادثه ریزش پل نیز در کربلا داشتیم و تعدادی ایرانی در این حادثه جان باختند و صدمه دیدند و بی خبری از حسام را میشد به حساب شوک او از دیدن این حادثه گذاشت.

با اینکه رفتن به کربلا امر محالی در آن زمان به نظر نمیرسید، اما رفتن حسام مشکوک به نظر میآمد، چرا که او بدون هیچ صحبتی با خانوادهاش به این سفر رفته بود. معمولا در چنین سفرهایی افراد با خانوادههایشان تماس میگیرند و از آنها خداحافظی میکنند.

رفتار مشکوک زن جوان

بعد از شکایت برادر حسام، همسرش را به پایگاه احضار کردم و از او خواستم در رابطه با ناپدید شدن شوهرش بگوید. زن جوان به نام الناز، همان حرفهایی را گفت که برادرشوهرش گفته بود، اما در کل احساس کردم که او حقیقت را نمیگوید و سعی دارد با اظهارات دروغین مسیر تحقیقات ما را تغییر دهد.

با آنکه به او شک کرده بودم، اما چیزی به روی خودم نیاوردم و در مقابل برادرشوهرش به الناز گفتم: «ممنونم که در این رابطه ما را همراهی کردید، اظهارات شما با توجه به تحقیقات ما کاملا درست بود.»

دستوری برای کنترل نامحسوس

بعد از رفتن زن جوان، از قاضی پرونده خواستم تا دستور قضایی برای کنترل نامحسوس الناز را داشته باشم. حس میکردم او حقیقت را به زبان نمیآورد و بازیر نظر گرفتن زن جوان، اطلاعاتی در رابطه با ناپدید شدن حسام به دستمان خواهد رسید. حدود یک ماه به صورت شبانهروزی الناز تحت کنترل نامحسوس ما درآمد و در تحقیقات متوجه شدیم با شخصی در تماس است.

سراغ مرد جوان که مهندس یک ساختمان نیمهساز بود، رفتیم و از او در رابطه با تماسهایش با الناز پرس و جو شد، اما مرد جوان منکر هر گونه آشنایی با الناز بود و گفت: «شمارهای که شما از آن حرف میزنید، مدتهاست که دست یکی از کارگران افغان من به نام حفیظ است.

من برای انجام کارهایم این خط را خریدم و به حفیظ دادم و نمیدانم او با چه کسی در ارتباط است.»

باتوجه به اظهارات مهندس جوان، حفیظ بازداشت شد و تحقیقات از او صورت گرفت، اما مرد افغان منکر هر گونه ماجرایی بود و ادعا میکرد که اصلا الناز را نمیشناسد و با او هیچ ارتباطی نداشته است. درحالی که مرد افغان منکر ماجرا بود، ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد. به افسر پرونده گفتم با همسر حسام تماس بگیرد و از او بخواهد به پایگاه بیاید.

روبه رویی متهمان

قبل از اینکه الناز به اداره بیاید، از یکی از همکارانم خواستم حفیظ را انتهای سالن بنشاند، طوری که الناز به محض ورود او را ببیند. اما هیچ حرفی بین آنها رد و بدل نشود. بالاخره الناز آمد و وارد دفترم شد. صورت رنگ پریده الناز حکایت از دیدن حفیظ داشت، زن جوان کاملا ترسیده بود و بسختی میتوانست روی پاهایش بایستد. از او خواستم روی صندلی بنشیند و قبل از اینکه حرفی بزند شروع به صحبت کردم و گفتم: «تو گفتی که شوهرت کربلا رفته درحالی که همدستت همه چیز را اعتراف کرده و تمام جرمها را به گردن تو انداخته، او میگوید حسام را تو کشتهای.»

اعتراف به جنایت تلخ

زن جوان ناگهان شروع کرد به گریه، با صدایی آرام که بسختی شنیده میشد، گفت:« حفیظ دروغ میگوید، او همسرم را کشته است. چند وقت پیش خانهمان به تعمیرات نیاز داشت و حفیظ به عنوان کارگر بنا به خانهمان آمد. حضور او در خانهمان، باعث شد به صورت پنهانی با او ارتباط برقرار کنم. بعد از مدتی به حفیظ علاقهمند شدم و زمانی که او از این علاقه با خبر شد، به من درخواست ازدواج داد. اما همسرم سدراه ما بود. به حفیظ گفتم برای آنکه با من ازدواج کنی همسرم را بکش. او هم قبول کرد و نقشهای طراحی کردیم تا حسام را بکشیم. شب حادثه زمانی که حسام خواب بود به حفیظ زنگ زدم و او همراه پسر عمویش آمد. در خانه را باز کردم و آنها وارد شدند، حفیظ با چوب ضربهای به سر همسرم زد و بعد او را با پارچهای خفه کرد. برای آنکه بتوانیم او را از خانه خارج کنیم، جسد را مثله کرده و آن را داخل دو چمدان گذاشتیم، حفیظ جنازه را داخل خودرو گذاشت و به سمت ورامین رفتیم و در نیزارهای اطراف آنجا او را رها کرد.»

آزادی متهم بیگناه

به دنبال اعترافات زن جوان، حفیظ هم اعتراف کرد و پسر عمویش نیز دستگیر شد. شبانه راهی نیزارهای ورامین شدیم تا جسد را پیدا کنیم اما خبری از چمدانها نبود. در تحقیقات مشخص شد که چمدانها توسط پلیس ورامین کشف شده است. به آگاهی ورامین رفتیم و در آنجا راز ماجرای دیگری فاش شد.

ماجرای دوم از این قرار بود که همزمان با قتل حسام؛ مرد افغانی در منطقه ورامین ناپدید میشود. در تحقیقات پلیسی چمدانهایی که جنازه حسام داخل آن بود کشف میشود و با این احتمال که جسد مثله شده متعلق به همان مرد افغان است که چند روز قبل ناپدید شده، هم اتاقی مرد افغان به اتهام قتل او بازداشت میشود.

باتوجه به آثار و علائم روی جسد مثله شده و اعترافات متهمان، مشخص شد جسد کشف شده متعلق به حسام بوده، نه مرد افغان. با برملا شدن این راز، مرد افغان دیگری که متهم به جنایت شده بود، آزاد میشود. پرونده عجیبی بود، یک افغانی به اتهام قتل بازداشت شد و بیگناهی افغان دیگر ثابت و او آزاد شد.

بعد از بازسازی صحنه جنایت و تکمیل تحقیقات متهمان به زندان انتقال داده شدند. حسام به خاطر اعتمادی که به مرد افغان کرده بود، کشته شد. در تمام سالهای خدمتم دو پرونده قتل را رسیدگی کردم که قربانیانش به خاطر اعتماد به فردی او را وارد خانهشان کرده، اما این اعتماد شکسته شده و صاحبخانه به قتل رسیده بود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها