گفت‌وگوی جام‌جم با مرد سبدباف کرمانشاهی که حاضر به افزایش قیمت محصولاتش نیست

پیرمردی که امید می‌بافد

به کرمانشاه می‌رویم؛ به روستای داریان،‌ لمیده در میان دوصخره، با چشمه‌سارهای فراوان و از توابع شهرستان پاوه. همان شهری که به‌خاطر خانه‌های پلکانی‌اش به هزارماسوله معروف است. رفتن ما به داریان اما نه برای دیدن زیبایی‌ها و طبیعت این خطه بلکه به قصد دیدار پیرمردی خوشروست،‌ خالووهاب. او که نزدیک به نیم قرن از عمر خود را صرف سبدبافی یا همان ارغوان بافی کرده، هنوز و با این‌که سنی از او گذشته از آن دل نمی‌کند.
کد خبر: ۱۱۷۷۷۸۱

به‌دلیل خوشنامی وهاب دهقانی و جمعیت اندک روستا، خیلی راحت او را پیدا می‌کنیم. او با زبان و رفتار اصیلش ما را می‌پذیرد .

مثل یک هتلدار ما را به شاهانه‌ترین جای خانه‌اش دعوت می‌کند و لب به سخن می‌گشاید «بله دخترم اینها نعمت‌اند (به چوب‌های سبدبافی‌اش اشاره می‌کند). طبیعت نعمت است؛ سال‌هاست اینجا زندگی می‌کنم، اما اصلا دوست ندارم جای دیگری را برای زندگی برگزینم.» سپس در حالی که نگاهم می‌کند، می‌گوید: ما اینجا می‌مانیم. خالو وهاب از آمار مهاجرت همزبان‌هایش به کلانشهرها خبر دارد و همین موضوع او را دل‌نگران و خاطرش را مکدر کرده است. از این رو، آن‌طور که جوان‌های روستا می‌گویند، تمام تلاشش را می‌کند تا آنها را از رفتن به شهرهای بزرگ منصرف و دلخوش به ماندن در روستای آباواجدادی‌شان کند.

داریان دیگر انار ندارد

خالو وهاب بهطرزی دوستداشتنی سختکوش و راضی است. در واقع او، رضایت در زندگی را منوط به سختکوشی میداند. شش فرزند دارد و با درآمدی کمتر از دو میلیون تومان در ماه، از زندگیاش راضی است. خالو وهاب در اینباره میگوید: قانعم. اهل حرص خوردن نیستم. کسی که حرص مال دنیا را بزند سلامتش را از دست میدهد. اما من میتوانم پیشبینی کنم تا 20 سال آینده هم توان کارکردن و سبدبافی دارم. دهقان 61 ساله کارش را از 13 سالگی آغاز کرده و هیچگاه دست از کار و تلاش نکشیده تا آنجا که حتی گاهی، بهصورت شبانهروزی هم کار کرده است؛ برای همین درآمدی اندک که شاید تمام نیازهای زندگیشان را هم تامین نکند. اما بهقول خودش، کاچی به از هیچی!

چند سال قبل او باغ انار داشت؛ باغی که سالانه 18 تن از نیاز بازار به این میوه را تامین میکرد؛ اما عملیات سدسازی این دلخوشی را از خانواده دهقان گرفت و این شد که دوباره به شغل دیرین خود یعنی سبدبافی بازگشت و به همت او، حالا سبدبافی کسب و کار 120 نفر از اهالی این روستای هزار نفری شده است.

میراث راز سبدبافی را تقدیم چینیها کرد

سال قبل به سفارش صنایعدستی استان کرمانشاه در اقدامی تأمل برانگیز او را به جزیره قشم فرستادند تا راه و رسم جدید سبدبافی را از چینیها و شیوه انحصاری خود را هم به آنها بیاموزد! اما به گفته خودش در آن 9 روزی که در جزیره اقامت داشت، حتی یک قران هم از جانب سازمان مذکور، مورد حمایت مالی قرار نگرفت، چه رسد به اینکه بخواهند پس از گذراندن آن دوره، زمینه بهرهبرداری از این آموزشها را برای خالو وهاب فراهم کنند. در همین حال اما، چینیهایی که از پیرمرد ما هنرش را فرا گرفته بودند، با امکانات و حمایتی که دولت چین از آنها به عمل آورد، در اندکزمانی توانستند از آموزشهای جدید خود بهره ببرند. پیرمرد دهقان در ادامه توضیحات خود درخصوص سفرش به قشم میگوید: «من در همان سفر، از سازمان صنایعدستی برای توسعه کار خود درخواست وام کردم که تا امروز چیزی دریافت نکردهام.» درست در همین لحظه به فکر فرومیرود و دستانش بسرعت، چوبهای نازک را بازیبایی هرچه تمامتر به هم گره میزند و رج سبدهایش را بیشتر میکند. میتوان حدس زد در خیال روزهایی است که وامش را گرفته و کارش را توسعه داده و از این رهگذر توانسته جوانهای قومش را صاحب نان و نوایی کند و فرهنگ آن بوم را رونقی هرچند اندک ببخشد: اگر سرمایه و پولی از خود داشتم منتظر کمک کسی نمیماندم. خودم دست به کار میشدم و انبار مجهزی را برای چوبهایم اجاره میکردم تا بشود چوبهای سبد بافی را به مدت بیشتری نرم نگه داشت و از آنها استفاده کرد؛ زیرا چوب سبدبافی برای پیچدادن و گرهزدن نباید خشک باشد.

با توجه به شرایط آب و هوایی داریان، کار وهاب و همکارانش تنها در شش ماه از سال رونق دارد و درماههای باقیمانده، چوبها خشک شده و نمیتوان از آنها برای درست کردن محصول استفاده کرد. با اینهمه، تنها چیزی که قامت این مرد را تا به امروز راست نگاه داشته، همدلی و همیاری زنان و مردان روستاست. آنها با تمام وجود، سعی میکنند برای بافتههایشان مشتری پیدا و پای گردشگران را به روستا باز کنند؛ بدون هیچ چشمداشتی و تنها به نیت توسعه و گسترش کار.

ما روزگار جنگ را هم دیدهایم

در اینجا هیچکس بد کسی را نمیخواهد و همه خواهان پیشرفت یکدیگرند. خالو وهاب این را میگوید و ادامه میدهد: ما اهالی روستا مانند شاخ و برگ درختی کهن و تنومندیم که سایهاش برسر این آبادی گسترده است. وقتی میتوانیم رشد کنیم و سبز بمانیم و ثمر دهیم، که با هم باشیم؛ خشک شدن شاخهها به کل درخت منتقل میشود. دریانیها چشم و همچشمی و حسادت را نمیدانند. من قول میدهم تا روزی که دست همدیگر را بگیریم، هیچ دیوی نمیتواند ما را از پای دربیاورد. حالا میخواهد گرانی باشد یا بیکاری. کل ملت باید پشت هم باشند. خالو وهاب سبدباف روزگار جنگ تحمیلی را هم به خاطر دارد «ما جنگ را هم دیدهایم. آن روزها وقتی بمباران میشد یا موشکی میترکید، ترکشهایش به اطراف هم آسیب میرساند؛ مثل الان که وضعیت اقتصادی و گرانی، ترکشهایش به دورافتادهترین روستاها از جمله ما هم رسیده است. اما تا مردم و طبیعت را داریم نگرانی زیادی نداریم.»

همینطور که صحبت میکند و سرش به کارش گرم است، پرونده سبدی ارغوانی را میبندد و آن را کنار میگذارد؛ با شگرد تندی دستانش که جان دارند و جان میدهند. او 60 سالگی خود را به هنر سبدبافی گره زده و اگر بخت یاری کند و درخواستش برای وام از صنایعدستی، اجابت شود، امیدوار است که بتواند بیکاری را از بین ببرد و مهاجرت از روستا به شهر را به کمترین میزان خود برساند. تنها اگر طلسم آن وامها بشکند. لحن خالو به یکباره گلایهآمیز میشود «میبینیم که جوانان تحصیلکرده راه خود را گم کردهاند و زحماتشان در دانشگاه را بیهوده دیدهاند؛ چون پس از پایان تحصیلشان، نتوانستهاند پیشه مرتبطی را پیدا کنند و برای خود و جامعه مفید باشند. با اینحال هیچ کدام از اینها اصلا بهانه خوبی برای بیکار ماندن و بلاتکلیفی نیست. انسان سالم کار میکند و مفید واقع میشود؛ اگر بخواهد زندگی کند» . او نه تحصیلکرده است، نه سرمایهدار؛ اما 50 سال است که کار میکند و خسته نمیشود و بهانه نمیآورد. خودش را با هر شرایطی وفق میدهد تا نان سفره و لبخند خانوادهاش پایدار بماند.

امان از دلاربازی

این مرد را از شریفترین کاسبان دیدم وقتی که گفت: من جنسم را گران نکردهام . اهالی محل شاهد هستند. آخر دلار چه ربطی به شاخه درختان دارد تا من بخواهم سبدم را گران کنم؟ خیلیها چون دخل و خرجشان با هم نمیخواند و هزینههای زندگی توان را از آنان گرفته است، کالایشان را قیمتیتر از گذشته میبینند و از جیب مردم میخواهند هزینهها را جبران کنند. خب انسانی نیست. من هم در این دوره زندگی میکنم؛ من هم هزینههایم عجیب وغریب شده است؛ اما من همان خالو وهابم و سبدهایم هم همان قیمت پارسال را دارند. اگر سال پیش 20 هزار تومان قیمت جنسم بوده امروز هم تکان نخورده است.

هر که کارش بیش سودش بیشتر

چشمانش حکایت از بیخوابی طولانی دارد. او از راحتی خود میگذرد، از خواب و خوراکش. مثل الان که از استراحش گذشته و با من صحبت میکند؛ در حالی که دستانش به بافتن مشغول است. همسر خالو هم که در تمام این مدت ساکت کنارمان نشسته بود و از ما پذیرایی میکرد، یکهو به حرف آمده و میگوید: مدتی است همسرم تا دیروقت کار میکند. خدا شاهد است دیشب تا 11 شب مشغول سبدبافی بود؛ چون وجدانش میگوید که بیشتر کار کند. تولید بیشتری داشته باشد تا مجبور به گرفتن پول اضافی از خریدار نباشد. گران کردن بیدلیل را به دور از انسانیت میداند چون مرد این بیوجدانیها نیست.

قیمت همان قیمت - سبد همان سبد

میپرسم آقای دهقان سبدهای شما تا کجا رفته است؟ مشتریهایتان را میگویم؛ هنر شما به خانههای کدام شهرها پا گذاشته؟ پاسخ میدهد: والا دخترم اگر هر جای ایران مشتری باشد من خودم جنسم را برمیدارم و به آنجا میروم؛ بدون اینکه فرقی بگذارم روی قیمتگذاری خودم. همان قیمت و همان کیفیت را تحویل هموطنانم میدهم. من معتقدم جنس خوب روی زمین نمیماند. پیش آمده که مشتری عراقی هم پیدا کردهام؛ چون فامیل مادریمان در سلیمانیه عراق زندگی میکنند، بارم را کول میکنم و با گذرنامه به آنجا میروم و خداروشکر این چند بار از فروشم راضی بودهام .

ارغوانبافی هنر مردم داریان

هنر خالو وهاب در واقع هنر ارغوانبافی است؛ ارغوانبافی یا همان سبدبافی، صنعت دستی است که با گذشت سالها، همچنان در روستای داریان استان کرمانشاه، زنده مانده و بخشی از ساکنان این روستا به آن اشتغال دارند. با اینهمه هنرمندان این رشته با مشکلاتی از قبیل نگهداری از ترکههای چوب ارغوان برای استفاده در تمام فصول سال و نیز راهیابی به بازار صنایعدستی کشور دست به گریبانند. در همین راستا و برای کم کردن مشکلات پیشروی ارغوانبافان، این هنر در سال 95 در فهرست میراث معنوی ملی و به نام مردم داریان به ثبت رسیده است.

تلاش تلاش تا پیروزی

با اصرار ما کمی استراحت میکند و چشمان خود را میبندد. کمی معذب است. او را تنها میگذاریم تا راحت باشد. چرخی در روستا میزنیم و عکاسی میکنیم. بوی درختان سرو و صدای رودخانهای که زیر شاخهها گم شده است من را کمی قلقلک میدهد که روزی به اینجا بازگردم و دیگر برنگردم. چه جایی بهتر از روستا اگر امید به زندگی در آن باشد. دوباره به خانه وهاب برمیگردیم. دوباره مشغول سبدهایش شده. فکر میکردیم چرتی بزند. اما مجالی نیست به قول خودش وقت از طلا باارزشتر است. آه از نهادش بر میآید و دوباره به سر خانه صنایعدستی بر میگردد. او مرد ناامیدی نیست. چشم دارد به مدد کوچکی از این سازمان که اگر دست خالو و همه کسانی که میتوانند کارآفرینی کنند را بگیرند، صادرات بیشتر و رسمیتر میشود. تنوع محصول افزایش پیدا میکند. اگر تنها چند کارگاه و انبار مجهز برای ایشان فراهم کنند تا کارگران تمام طول سال را مشغول باشند و دیگر کسی نگران غولهای ازدواج و شغل نباشد. اگر چنین شود کسی گوشهچشمی به مهاجرت نخواهد داشت و همینجا آبادتر میشود. اگر مسؤولان بشتابند؛ تا وهاب هنوز امید دارد. تا درخت آنجا خشک نشده.

نگار قادری

جامجم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها