با 3 عکاس که عکس‌هایشان از حادثه تروریستی دیروز اهواز دست به دست شد، گفت‌وگو کرده‌ایم

راویان شجاع دلهره

باز هم این هنر عکس بود که توانست بازنمای واقعیت چرک ترور دیروز باشد؛ همزمان که صفیر گلوله‌های کثیف تکفیری‌ها در آسمان اهواز می‌پیچید، صدای شاتر شیرمردان و شیرزنانی هم که جانشان را کف دستشان گرفته بودند و لحظات پردلهره را ثبت می‌کردند به گوش می‌رسید. حتما عکسی را که در آن فاطمه رحیماویان عکاس خبرگزاری فارس درازکش روی زمین و دوربین‌به‌دست دیده می‌شود، دیده‌اید. همکار ما حسام آبنوس با رحیماویان گفت‌وگو کرده و از او درباره آن لحظه عجیب پرسیده است. عکاس عکسی که رحیماویان را نشان می‌دهد، مهدی پدرام‌خو از خبرگزاری مهر است و فکرش را بکنید که او در موقعیت خطیرتر و پشت به تروریست‌ها عکس را گرفته است. محمدصادق علیزاده هم با عکاس آن عکس گفت‌وگو کرده. آن یکی عکس را هم حتما دیده‌اید؛ کودکی را که هدف دو تیر تروریست‌ها قرار گرفته و در آغوش رزمنده‌ای دیده‌ می‌شود؛ عکس آن‌قدر در شبکه‌های اجتماعی چرخیده که حالا به نماد مظلومیت بی‌پناه‌های دیروز تبدیل شده است. عکس را بهراد قاسمی ثبت کرده و در خبرگزاری ایسنا منتشر کرده است. اول از همه از او درباره سرنوشت کودک خردسال می‌پرسیم که می‌گوید بی‌اطلاع است. حالا اخبار غیررسمی از شهادت کودک نوشته‌اند؛ بی‌صبرانه منتظریم این خبر تکذیب شود و داغ اهواز به خون کودک بی‌گناه دوچندان نشود. این تصویر برای همیشه در خاطر می‌ماند. حالا دارند ترکیبی از آن را با سکانس معروف فیلم «ماجرای نیمروز» اینجا و آنجا منتشر می‌کنند؛ جایی که کمال، نیروی عملگرای حفاظت اطلاعات سپاه، کودک خردسال را که ترور شده بود به آغوش دارد... در این ترکیب، فاصله 1360 تا 1397 نه 37 سال بلکه فقط یک فریم است. صابر محمدی هم با این عکاس حرف زده. این سه گفت‌وگو با سه عکاس را بخوانید؛ آنها راویان پر دل و جرأت دلهره‌های دیروزند.
کد خبر: ۱۱۶۵۸۰۵

بهراد قاسمی، عکاس خبرگزاری ایسنا عکاس کودک مجروح، میگوید با عینک شکسته عکاسی کرده است

با تروریستها چشم در چشم شدم!

لطفا ماجرا را از ابتدا تعریف کنید.

من عکاس خبری هستم و در اهواز زندگی میکنم؛ برای ایسنا و رسانههای دیگر عکس میگیرم. برای این مراسم هم مامور به عکاسی بودم. تشریفات رژه در حال برگزاری بود. پیشاهنگهای سپاه رژه اول را ترتیب دادند. بعد نیروی انتظامی و ارتش آمدند و سرآخر نوبت به سپاه رسید. آخرهای رژه سپاه بود که تیراندازی شروع شد.

آنطور که در پخش زنده مراسم میبینیم، تیراندازی شروع میشود اما سربازانی که رژه میروند، به کار خود ادامه میدهند و چند لحظه طول میکشد تا متوجه ماجرا شوند. چرا؟

چون فضا ایجاب میکرد گمان کردم که تیراندازی، جزو برنامههای رزمایش است. لابد آنها هم همین فکر را کردهاند. من نشسته در حال عکاسی بودم.

در ابتدای امر چطور متوجه شدید که تیراندازی مربوط به رزمایش نیست و تروریستی است؟

دیدم کسی از ارتش و سپاه تیراندازی نمیکند و شک کردم. بعد، جایگاه شلوغ شد. محافظهای امامجمعه و استاندار کلتهایشان را بیرون کشیدند، پایین پریدند و به سمتی شلیک کردند و فهمیدیم که تیراندازی تروریستی است.

در این لحظه شما کجا بودید؟

دقیقا روبهروی جایگاه. کسانی که در حال رژه بودند دویدند آن سوی خیابان و پشت خودروهای آتشنشانی و آمبولانس پناه گرفتند. عینکم افتاد و یک شیشهاش شکست. خم شدم عینکم را برداشتم و با همان یک شیشه به چشم زدم. بدون عینک نمیتوانستم عکاسی کنم. ابتدا از دویدن مردم و آن التهاب عکاسی کردم. تا آخر هم با همین عینک یکشیشهای عکس گرفتم. دو دوربین دستم بود و آماده بودم کاملا.

تروریستها کجا بودند؟ شما آنها را دیدی؟

آنها بعد از تیراندازی اولیه، خودشان را به جلوی جایگاه رساندند. من یکیشان را از نزدیک و یکی را از دور دیدم. یکیشان به سمت من آمد. خوابیدم و دوربینم را پنهان کردم.

نتوانستید از او عکسی بگیرید؟

نه، چشم در چشمش بودم و اگر دوربینم را میدید احتمالا الان با شما حرف نمیزدم. دوخشاب را به هم چسبانده بود. ایستاد و خشاب عوض کرد. همه اینها را از نزدیک میدیدم. محافظها به سمتشان شلیک میکردند. دومین تروریستی را که دیدم از دور بود. او با تیر کلت یکی از محافظهای امامجمعه کشته شد.

چند عکاس آنجا بودند؟

هشت عکاس یا شاید بیشتر.

میتوانستید فرار کنید... در رسانهتان کسی انتظار نداشته حتما عکس به دستشان برسانید.

در آن لحظهها فقط به این فکر میکردم که باید عکس بگیرم. به خودم گفتم اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد خب میافتد، پس فرصت را از دست ندهم برای عکاسی.

ماجرا چقدر ادامه داشت؟

به نظرم حدود ده دقیقه طول کشید. منقطع بود البته؛ طوری بود که فکر میکردیم دیگر تمام شده است؛ بلند میشدیم اما دوباره شروع میکردند.

از عکسی که گرفتید و حالا معروف شده، بگویید...

یکی از بچههای سپاه را دیدم که کودکی را به آغوش داشت و بلافاصله عکس گرفتم.

از سرنوشت کودک خبر دارید؟

هنوز نه. [البته در ابتدا هم نوشتیم که خبرهای غیررسمی، شهادت کودک را مخابره کردهاند اما در خبرهای رسمی، شهادت کودکی چهارساله تایید شده است. کودکی در این عکس میبینیم حتما بیش از چهار سال دارد].

چند تیر خورده بود؟

ظاهرا دو تیر؛ یکی زیر کمرش و یکی هم به پایش.

در گوشه تصویر هم کسی را میبینیم که با ظاهری نسبتا آسوده در حال فیلمبرداری با گوشی تلفن همراهش است؛ به عنوان یک عکاس حرفهای از دست این شهروند خبرنگاران پیگیر بیملاحظه عصبانی نمیشوید؟

البته وقتی عکس را گرفتم گمان کردم که او هم مجروح شده و به زمین افتاده. به همین دلیل هم او را در قاب جا دادم. حالا که شما میگویید دقت میکنم و میبینم که بله، در آن شرایط در حال فیلمبرداری است.

وقتی این عکس را گرفتید تیراندازی تمام شده بود؟

نه، ادامه داشت.

فاطمه رحیماویان، عکاس خبرگزاری فارس از لحظه عجیب عکاسیاش در لحظه دلهره میگوید

اصلا نترسیدم!

از حادثه و حضور خودتان بگویید.

من از سال 92 عکاسی میکنم و بتازگی به خبرگزاری فارس اضافه شدهام. حدودا 12 روز است که عکاس فارس شدهام. برای پوشش تصویری رفته بودیم که آن اتفاق افتاد. قصد اولیه من این بود که نمای باز مراسم را بگیرم. برای همین از جایگاه فاصله گرفته بودم. نزدیک گروه موزیک بودم که با ابزار و آلات موسیقیایی خودشان، وظیفه تامین مارش نظامی رژه را برعهده داشتند. حدود 5/9 صبح بود که درگیری شروع شد. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. درگیری هم سنگین بود. صدای تیراندازی برای لحظاتی همه چیز را تحتالشعاع خودش قرار داد و باقی قضایا را هم که میدانید.

کمک نظامیان برای خروج زن و بچه مردم از صحنه درگیری در نوع خودش جالب بود!

بله! نظامیان و سربازانی که حضور داشتند از زن و بچه مردم محافظت میکردند. مشخص بود که حفظ سلامتی آنها برایشان مهم بود. سعی داشتند آنها را از مهلکه دور کنند. توی تصاویر هم مشخص است که بخشی از مردم از جمله تعدادی از زنان و بچهها روبهروی جایگاه قرار گرفتهاند. دوستان نظامی بچهها را از مهلکه دور و از زنان هم مراقبت میکردند. روی همین حساب به من هم اجازه نزدیک شدن به محل اصلی درگیری را نمیدادند.

از کانون اصلی تیراندازی چقدر فاصله داشتید؟

فاصله زیادی داشتم. همان ابتدا هم گفتم. چون قصد داشتم نمای باز مراسم را بگیرم از جایگاه فاصله گرفته بودم.

نترسیدید؟

هر کسی به من زنگ میزند میگوید شما خانم هستی و از عکس گرفتن از آن صحنه ترسیدی یا نه؟! خیلی راحت و صریح بگویم؛ من نترسیدم. حتی اگر به من اجاز میدادند، مینشستم و عکس میگرفتم ولی خب اجازه نمیدادند و به همین دلیل هم من مجبور بودم درازکش عکس بگیرم.

برای عکاسی محدودیت داشتید؟

ماموران امنیتی حاضر در صحنه اجازه عکاسی از بعضی صحنهها را نمیدادند و ما را از عکاسی کردن از این صحنهها منع کردند. البته حق هم داشتند. غیر از عکاسها، تعدادی از مردم هم دوربین دستشان گرفته بودند و مشغول تصویربرداری و عکاسی بودند. به همین دلیل هم نیروی انتظامی مصر بود که کسی عکاسی نکند. من هم با اینکه کارت خبرنگاری و عکاسی داشتم از بعضی صحنهها اجازه عکاسی نداشتم. به هر حال این محدودیتها وجود دارد و ما هم باید بپذیریم. در موارد مشابه در کشورهای خارجی هم چنین محدودیتهایی وجود دارد. من هم طبق اصول حرفهای پذیرفتم. با این حال موفق شدم از بعضی صحنهها که شما هم دیدهاید عکاسی کنم. ماموران نظامی و امنیتی، زن و بچه مردم را راهنمایی و هدایت میکردند از این صحنهها عکس گرفتم که روی خروجی خبرگزاری فارس هم منتشر شده است.

موفق شدید تروریستها را هم ببینید یا از آنها عکاسی کنید؟

نه! امکان گرفتن عکس از تروریستها را پیدا نکردم. آدم اگر توانایی داشته باشد و بتواند کاری را انجام دهد آن را انجام میدهد. شاید اگر به صحنه نزدیکتر بودم، میتوانستم از تروریستها هم عکاسی کنم.

مهدی پدرامخو، عکاس خبرگزاری مهر از عکسی میگوید که دختر عکاس را سر زبانها انداخته است

او جای من تیر خورد

در یکی از معروفترین عکسهای دیروز، یک عکاس سوژه شما شده است؛ از ثبت این تصویر بگویید!

خانم رحیماویان بتازگی به خبرگزاری فارس پیوستهاند. توی این مراسم هم نزدیک هم بودیم. تیراندازی شد درِ وروی یکی از پادگانهای نزدیک به مراسم باز شد و مردم را به سمت این پادگان هدایت کردند. تعدادی از نظامیان و نیروهای امنیتی، بخشی از زنان و بچهها را به سمت این پادگان هدایت میکردند. تعدادی از این خانمها را هم کنار دیوار جمع کرده بودند که آسیب نبینند. خانم رحیماویان هم یکی از آنها بود. در آن صحنه هم درازکش مشغول عکاسی بود که من هم ایشان را سوژه کردم و آن لحظه ثبت شد.

از لحظه شروع حادثه بگویید.

یکی از یگانهای سپاه از مقابل جایگاه عبور کرده بود. یگان بعدی در حال رژه رفتن بود که تیراندازی شروع شد. اول فکر کردیم این هم بخشی از مراسم است، اما بعد از چند لحظه که مشخص شد یک حادثه تروریستی است بلافاصله مجری مراسم از پشت تریبون فریاد زد که همه روی زمین بخوابند. بعد هم حدود ده دقیقهای تیراندازی ادامه داشت.

نکته جالب عکسها، کمک نظامیها و نیروهای مسلح به مردم بخصوص زنان و کودکان است.

بله برای خود من هم جالب بود. با شروع تیراندازی، تعدادی از نظامیها شروع به هدایت مردم به نقاط امن کردند. برای رفتن به یکی از این مناطق امن، جمعیت باید از روی یک جوی عریض جدول که عمق زیادی هم داشت میگذشت. تعدادی از نیروهای سپاه و ارتش مشغول شده بودند و زن و بچهها را از روی این جوی جدول عبور میدادند. یک صحنه جالب دیگر هم اتفاق افتاد که گفتنش خالی از لطف نیست. قبل از آنکه در پادگان برای مردم باز شود، دو نفر از نیروهای گروه موزیک که طبل میزدند پشت درختی پناه گرفته بودند. به نظرم سرباز بودند. وقتی در پادگان باز شد یکیشان رو به دیگری کرد که طبل را بردارند به سمت پادگان بروند که از تیراندازی در امان باشند. جالب آنکه رفیق همراهش امتناع کرد. میگفت تو برو اما من میمانم و کمک میکنم و جفتشان ماندند.

نترسیدی؟!

خب این صحنهها و حوادث، هیجان و آدرنالین خودش را دارد. نمیگویم ترسیدم یا نترسیدم، اما تمام فکر و ذکرم این بود که بتوانم لحظات بیشتری را ثبت کنم.

یکی از نظامیانی که از افسران نیروی انتظامی بود و کنار من هم قرار گرفته بود، تیر خورد و مجروح شد. من دقیقا کنار او بودم. شاید اگر او نبود من به جایش تیر خورده بودم. گزارش تصویری که خبرگزاریمهر منتشر کرده این تصویر را میتوانید ببینید. تعداد سوژههای آن عکس چهار نفر هستند. سمت راستی یک افسر سپاهی است. سمت چپی هم یک افسر ارتشی است و نفر وسط هم افسر نیروی انتظامی است که بدن مجروح همرزمش را روی دوش انداخته و به سمت نیروهای امدادی میبرد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها