تابستان که تمام می‌شود، حیرانم. انگار پاییز از گوشه‌نشینی باید فرار کنم، اما نه مدرسه‌ای رسمی مرا به اجبار حضور و غیاب می‌کند و نه جهانی که شبیه حکومت‌های خودمختار در آنم.
کد خبر: ۱۱۶۵۵۹۷

اولین روز مدرسه چقدر بیتاب بودم، چقدر عجیب بود که به جشن شکوفهها نرسیدم. تا مدتها وقتی دلم نمیخواست درس بخوانم، میگفتم: من برای این درس و مدرسه را دوست ندارم که به جشن کلاس اولیها نرسیدم.

اصلا شاید نباید میرسیدم. شاید قرار بود دیر کنم یکروز. قرار بود خاطره اولین روز مدرسه من، تو باشی با آن هیبت بیایی جلوی در شیشهای راهروی مدرسه بایستی و با صدای عجیب و گیرایت، بلند بگویی خانم این دختر مرا به کلاس بپذیرید، عذرش موجه است.

من لحظه به لحظه بیشتر به تو افتخار میکنم و حس میکنم چقدر خوشبختم که مرد بزرگی مثل تو پشتم ایستاده است. هیچوقت هم حواسم نباشد که به جشن نرسیدهام و کادویی نداشتم. اولین کلمه بابا بود که بهجای راست به چپ از چپ به راست نوشتم. یادم نمیرود هیچوقت! همه خندیدند اما قرار بود تو را از آخر به اول داشته باشم نه مثل بقیه از اول تا آخر...

بیتابم ...

پاییز بی مدرسه پر از درس است و من دست خالی در جهان! چون کودکی فقیر که نه لباسی برای پوشیدن دارد و نه دفتر و قلمی برای علم، نه پدری که ثبتنامش کند.

علم ثروت است و ثروت اگر سواد و سیاهی نباشد، علم است و نگاه تازه و کیست که بفهمد تمام پاییزهای بعد از تو، دختری که مدرسه را دوست داشت اما درس را دوست نداشت، تنها به عشق گوشه نگاه تو درس میخواند. مشقهایش را تمام میکرد و دنبال نگاه تازهای از تو بود.

اما تو هیچوقت نه امضایی غیبی برایم زیر نمرههایم آوردی و نه وقت قبولی دانشگاه، دم در ورودی دانشگاه تهران جلوی چشمم ظاهر شدی.

من اما درس پشت درس، واحد پشت واحد پاس میکردم که روزی تمام کتابهای خانه را که از آن تو بود مال خودم کنم. من بیتابتر از مهرهای رسیده و گذشته، امروز در تمام فیلمهایی که میسازم صدای باد انتقاد تو را پشت کارهایم میبینم که دائم گوشزد میکنی: دختر! مرد باش و پای کار نصف و نیمهات بایست و تمامش کن. بابای نبوده، بابای رفته! گوشهای از توام که تمام نمیشوی در من، گوشهای از تو که برای بشر آرزوهایی دارد... برای بشر ثروت و علمم آرزوست.

دو روایت دخترانه - پدرانه

از قدیم تا آنجا که من یادم میآید همه میگویند دخترها بابایی هستند، یعنی دل باباها برای دخترشان غش میرود، از وقتی به دنیا میآیند لباس سفید و تور عروسی را در ذهنشان ترسیم میکنند بر تن و سر دختر یکی یک دانه شان، آرزویی نیست که پدری برای دخترش نداشته باشد، البته این سطرها به این معنا نیست که پدرها هوای پسرهایشان را نداشته باشند، اما انگار از قدیم تا بوده همین بوده، دختر تکیهاش به پدر است و پسر قدری مغرورتر و مستقلتر. این روزها پدرها و مادرهای زیادی دست در دست کودکانشان روز اول مدرسه را با لبخند و شادمانی آغاز کردهاند، ساعت را کوک کردهاند، پدر بالای سر دخترکش رفته است، دست لای موهایش کشیده، پیشانیاش را بوسیده و آرام از خواب ناز بیدارش کرده است و بعد با هم راهی مدرسه شدهاند آن هم کلاس اول آن هم روزهای اول مدرسه...

اما این تصویر زیبا برای دخترهای زیادی شبیه یک خواب و رویاست، شبیه تصویری که زهره زارعی فیلمساز امروز و فرزند شاعر توانمند شهید احمد زارعی که برای ما در یادداشت اش ترسیم کرده بود، یا کم نیستند دختران مدافع حرم که اول مهرشان بدون مهر و دست نوازش پدر گذشته است.

نرگس دخترک مهربان و زیبای یکی از همینهاست، صبح نخستین روز مدرسه
بابا اسماعیل نبود که او را از خواب بیدار کند، بابا اسماعیل یا همان شهید خانزاده معروف، شبهای زیادی را بی خوابی کشیده بود، بابا اسماعیل نرگس رفته بود تا صدها نرگس دیگر پرپر نشوند، رفته و سینه اش را مقابل گلوله داعشیها قرار داده بود، نرگس خودش صبحانهاش را خورد، کیف اش را حاضر کرد و البته با پدربزرگ راهی مدرسه شد. بابا اسماعیلِ نرگس البته زنگ آخر منتظر دخترکش بود، نه در حیاط مدرسه، در گلزار شهدا، نرگس رفت و آرام روی سنگی که میان پدر و او قرار داشت دراز کشید و گفت که اولین کلمه «بابا» بود...

شاید همه مادران شهدایی که اکنون فرزندشان کلاس اول است، فکر کنند راهی طولانی و دشوار در پیش دارند و دختر و پسرشان چقدر سختی خواهند کشید، بگذارید سری بزنیم به یکی از دختران شهید که نامش برای بسیاری آشناست، آرمیتا رضایینژاد تقریبا برای همه مردم ایران شناخته شده است، دختری که تروریستها پدر دانشمندش را مورد هدف قرار دادند، او حالا کلاس ششم است، خوب درس میخواند و هنوز اولین کلمه که «بابا» بود را فراموش نکرده است. آرمیتا مثل بابا میخواهد دکتر شود،این را یکی از آخرین تصاویری که در فضای مجازی از او منتشر شده نیز گواهی میکند، آرمیتا در روپوش دکتری.

زهره زارعی

فرزند شهید احمد زارعی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها