گفت‌وگو با میلاد دخانچی؛‌ فعال رسانه‌ای

مرغ غرب غاز نیست

متولد شصت و سه است. زاده زاهدان و بزرگ شده قم. تاریخ و ادبیات و مطالعات فرهنگی خوانده است. فعال رسانه‌ای بهترین عنوانی که جلوی اسمش می‌نوشت. سرش درد می‌کند برای کارهای پر درد سر. روزی که نشستیم برای گفت‌وگو در خلال صحبت‌ها گفت، دارد می‌رود کانادا برای دفاع از رساله دکترایش. میلاد دخانچی را می‌گویم. کسی که در حوزه برنامه‌سازی همیشه متفاوت ساخته و اجرا کرده و با توجه به تحصیلاتش به نوعی تخصصی با مباحث تاریخ معاصر و علوم انسانی و فلسفه در برنامه‌های این حوزه صاحب سبک و نظر است. تماس گرفتم برای گفت‌وگو پذیرفت و این سطور حاصل سه ساعت گپ و گفت من و میلاد دخانچی است. یک چایی بریزید و بسم ا....:
کد خبر: ۱۱۶۳۳۹۱

شغل پدر؟

آموزش و پرورشی بود.

دخانچیها اهل کجا هستند؟

دخانچیها دو دستهاند، ترک و قمی ما اهل قم هستیم.

واقعا دخانچی بودید؟

پدر پدربزرگم سیگارساز بوده اما پدربزرگم نه.

یک اتفاق مهیب کودکی؟

اصابت بمب به خانه عمهام و شهادت خانوادگی آنها در قم.

دغدغه این روزهای میلاد دخانچی؟

تلاش برای حفظ نظام در عین حال تغییر و اصلاح صحیح ساختار آن.

یک کتاب تاثیرگذار عمرت؟

توسعه مبانی تمدن غرب آوینی.

حرف حساب آوینی چه بود؟

نه فقط آوینی بلکه یک قرن است که این سوال را از خودمان میپرسیم که در مواجهه با جبر دوره جدید که غرب است، در تمدنش، در تکنولوژیش، در ساختارهای سیاسیش خودش را نشان میدهد، عاملیت ما مسلمانها چیست و چه باید بکنیم. آیا این موضوع را به مثابه جبر قبول کردهایم؟ اگر قبول نکنیم سلفی و داعش و وهابیت و ... هستیم. ما یک جریان مسلمان هستیم که این جبر را قبول داریم.

الان سینمای اسلامی داریم یا نداریم؟

آوینی طبق تئوری اپرتوز میگوید این دستگاه یا مکانیزم فرهنگ مخصوص به خودش را دارد و به محض اینکه دوربین را هوا میکنید جبر همراهش میآید. سوالی که آوینی میپرسد این است که اگر منظور از سینمای اسلامی این است حرف بیخودی است و چنین چیزی نداریم و ذات و اقتضای مخصوص خودش را دارد اما من سینماگر عاملیتی دارم، از پیشینه فرهنگی خودم، از روحم، از روانم، از سنت و تاریخم میتوانم اصطلاحا تسخیر کنم، اولین بار شادمان متفکر سکولار ایرانی از واژه تسخیر استفاده میکند.

بنابراین سینمای اسلامی نداریم اما سینمای مسلمانها را داریم. و این وجه روشنفکری مهجورترین وجه آوینی است. هرچند خیلی تلاش شده که وجوه مختلفش کشف شود. اصلا این پارادوکس آوینی و چیزی که باعث میشود هر سال این سوال را بپرسیم که آوینی این بود یا آن بود دقیقا همینجاست. گاهی یک حرف مذهبی میزند و گاهی یک حرف خیلی روشنفکرانه، او این وسط ایستاده است هم مثلا حرف کسروی را تایید میکند هم کشف الاسرار و پاسخ امام به کسروی را. به همین دلیل پارادوکس دارد.

زیاد گریه میکنید؟

نوجوانی و قسمتی از جوانی خیلی با گریه عرفانی عجین بودم. الان هم خیلی دور نشدهام و یکی از نعمتهایی که خدا به من داده است این است که میدانم چطور گریه کنم، گریه معنوی. گریه نای از درد غریزی است اما همینکه به گریه معنوی دسترسی دارم یک تکنیک و توانایی است.

میلاد دخانچی کسی است که سالها مرغ همسایه جاهای دیگر را دیده است، واقعا مرغ همسایه غاز است؟

انسان دوره جدید در رابطه با طبیعت به یک واقعگرایی رسیده است و من باید در همین عالم یک بهشت جدید را درست بکنم و در حال تلاش کردن است و برای تلاشش نتیجه گرفته است که میتوانیم بگوییم نتیجه مخرب است، بحرانآفرین است، برای محیطزیست ضرر دارد، اما نمیتوانیم تلاش را نادیده بگیریم یا اینکه مرغش واقعا غاز نیست، تلاش کرده و به این معماری، به این بزرگراه، به این تکنولوژی رسیده است. ولی معامله کرده و یکسری چیزها را از دست داده نمونهاش سوال قبلی است، مثلا نمیتواند گریه کند و به تکنیک گریه کردن دسترسی ندارد، کل جریان پست مدرنیته غربی این را فریاد میزند و تئوریزه میکند که ما این را از دست دادهایم، با خرد کانتی یک سری چیزها را از دست دادهایم، چطوری میتوانیم احیا کنیم، من میبینم و میفهمم و درک میکنم فیلسوفهای پست مدرن غربی را که دست و پا میزنند که نمیتوانند راه حلی ارائه کنند، مرغ همسایه از این منظر غاز است که برایش زحمت کشیده و دسترسی به چیزی پیدا کرده و ماهم نمیتوانیم بدون تلاش زیاد و سختی به آن برسیم. درغیر این صورت، یک نزاع فلسفی است که باید زود حلش کنیم و نمیتوانیم وسط بایستیم و هر دو را بخواهیم و هیچ تلاشی نکنیم، این تنبلی فلسفی تجلی بیرونی دارد در کار و زندگی ما و نباید از آن غافل شد و نقدش نکرد ولی به همان اندازه یک میراث تمدنی داریم و یک شعار نیست. مثل همین گریه کردن که تکنولوژیهای ضمیر نام دارد.

در غرب خبری هست یا نیست؟

اگر کسی از من بپرسد در غرب زندگی کنم یا نه؟ قطعا توصیه میکنم سه ماه، شش ماه، یکسال زندگی در غرب را تجربه کند ولی برای دراز مدت توصیه نمیکنم. چون یک روزمرگی بشدت کشنده دارد.

ایران امروز حسین منصور حلاج میخواهد یا بوعلی سینا یا امیرکبیر؟

هرسه بدون شک، هر کدام نماینده یک جریانی هستند که جایشان خالی است. همان اندازه که برای اصلاح ساختارهای سیاسی به امیرکبیر احتیاج داریم، به همان اندازه در روشنفکری و فلسفه روزگار جدید ضعف داریم و به همان اندازه هم در معنویت ضعیف شدهایم معنویت رسمی بیکار کرد شده، یعنی همان چیزی که باعث گرایش مردم به عرفانهای حلقه، نژاد پرستی و... شده.

هنر نزد ایرانیان است و بس؟

نه! فاشیسم مشهودی در این جمله هست.

در لحظههایی که دلتان میگیرد چه کاری میکنید؟

دقیقا نمیدانم دل گرفتن یعنی چه.اما یکی از چیزهایی که حالم را خوب میکند این است که هرچند وقت یکبار یک سری مساله در ذهنم ایجاد میشود که امتداد دغدغههای فلسفی و اندیشه ام است یا زندگی روزمره، که بعضی وقتها در ذهنم به این مسائل میپردازم و به ایدههای جدیدی میرسم.

تاثیرگذارترین آدم زندگی شما؟

سیدمرتضیآوینی.

شاگرد خلفی هستید؟

بستگی دارد، شاگرد خلف گاهی باید عصیان کند، شیخ مفید شاگرد شیخصدوق بوده که کتاب تصحیحالاعتقادات را مینویسد و کتاب استادش را تصحیح میکند. هیچوقت از سیطره او خارج نشدهام.

هیچوقت خوابش را دیدهاید؟

شاید، تصاویر پراکندهای از خواب در ذهنم هست.

چه برنامههایی ساختهاید؟

دلینک، گره، جیوگی ۱,۲، فاز و سختانه.

در برنامه سختانه نقدهایی به نحوه اجرای شما بود که انگار بازجویی بود و یک لحن ساختگی داشت؟

وجه انتقادی و پرسشگری یک بحث بود و بحث دیگر لحن بود، من لحنی را اتود زدم که به این نتیجه رسیدم جواب نمیدهد، ایده این بود که وقتی فارسی را آبجکتیو صحبت میکنیم، بی طرفانه صحبت میکنیم، ناخودآگاه یک لحن مخصوصی پیدا میکند که مثلا میگویند مثل بی.بی.سی اجرا میکند، یعنی چی، یعنی یک نوع روایت یک نوع اتفاق که مثلا بیطرفانه است.

همزمان با این لحن قصد چالش همداری، در عین حال نباید چالش سختی به نظر برسد، همه اینها در کنار هم من را به یک لحنی رساند. «سختانه» یک تجربه انجام نشده بود و تجربه خوبی بود.

اولین تجربه خروج از وطن؟

کانادا، صبح یکشنبه، هوا ابری، با خواهرم در محله جدید قدم زدیم. که مصادف با نیمه شعبان بود.

با آدمهای غربی خیلی گفتوگو داشتهاید و دارید، اگر بخواهید شخصی را به اسلام دعوت کنید، از آپشنهای اسلام در قرآن، کدام را معرفی میکنید؟

از نگاه سکولار دین قرارداد انسان با خودش است. دنبال شکل ایده آل خودش و زندگی اش است و درباره آن تخیل میکند، همان انسان کامل، این قرارداد دین است و همیشه در بستر فرهنگ بازخوانی میشود. پیامبر اسلام بهترین قرارداد را نوشته.

یک کتاب که همه فکر میکنند خواندهاید اما نخواندهاید؟

جنایات و مکافات.

چه کاری باید انجام بدهید؟

نمیدانم، احساس میکنم پروژهای هست که من باید انجام بدهم شاید هم در حال تخطی و شانه خالی کردن هستم.

حاج کاظم آژانس شیشهای؟

نماد شیزوفرنی که خاصیت انقلابی بودن است که توسط یک عقل مصلحتاندیش دولتی (سلحشور) در حال کنترل شدن است و این فیلم مرگ این شیزوفرنی را تئوریزه میکند.

سلحشور بودن نام خانوادگی همان عقل مصلحت اندیش به نظرت عمدی نیست؟

این نظام ماست که از روز اول با امام بحث تناقضها و تعارضها بین خرد انقلابی و دینی و واقعیتها مطرح میشود و طی یک فرآیندی مفهوم مصلحت متولد میشود و بعدا مجمع تشخیص مصلحت نظام ایجاد میشود، جز معدود ساختارهای حکمرانی هستیم که برای یک مفهوم، ما به ازای ساختاری داریم و یک نهاد ایجاد کردهایم و هاشمی نماد آن است.

رضا امیرخانی؟

دورهات گذشته مربی.

علی پروین؟

با وجود اینکه دورت گذشته مربی اما همچنان هستی.

محسن حججی؟

عاقبت به خیری یک معنا و مفهومی دارد، میتوان آن را خط زد و به جای آن نوشت محسن حججی.

یوسفعلی میرشکاک؟

برادهها و ته مانده شیزوفرنی انقلابی ایران که در آن عرفان و ادبیات هم دیده شود.

امیر تتلو؟

دست پرورده «سلحشور»های نظام.

الهی خدا یکی مثل خودت را نصیبت کند، این
در حق شما دعاست یا نفرین؟

یک سری از وجوه من سازنده است و یکسری هم هیولا طور و مخرب، بستگی دارد کدام قسمت نصیب شود.

هیچ وقت خسته شدید یا بریدید؟

خسته شدم اما نبریدم.

چه چیزی شما را خیلی عصبی میکند؟

نفهمی افرادی که برای مصلحتشان کاری انجام میشود.

بزرگترین دسته گلی که در زندگی آب دادهاید؟

بچه که بودم بعد از ویدئوگیم، مسئولش نبود که پول را به او بدهیم، و با پسرخاله از سر شیطنت بچگی فرار کردیم و بچهها دنبال ما آمدند و پسرخالهام را کتک زدند، نمیدانم چرا این کار را کردیم چون بچههای بدی نبودیم.

عشق کودکی داشتید؟

بله، دختری که در مسیر مدرسه میدیدم.

میلاد دخانچی از چه چیزی میترسد؟

ابراز علاقه به شخص یا چیزی که شنیده نمیشود ترسناکترین تجربه بشر است، چون هم تحقیر و هم امید دارد.

آخرش چه اتفاقی میافتد؟

همهاش ربط دارد به آیه معروفی که ما سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهیم مگر اینکه خودشان بخواهند، آخرش به اراده ما ربط دارد، اراده جمعی که فعلا خواب است.

حرف آخر؟

همه آدمها یک ندای درونی دارند که آنها را به یک سمت و سویی میخواند، گاهی به حق گاهی به باطل.بعضیها با ندای درونی هیچ ارتباطی ندارند، افرادی موفقند که در هر سطحی ندای درونی را میشنوند.

حامد عسکری

شاعر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها