توران میرهادی، زنی که هنرش تربیت انسان‌ها بود

پیرزن چشم ما بود

توران خانم یا همان توران میرهادی، استاد برجسته ادبیات کودکان کشور است که در سال 1306 در تهران متولد شد و آبان سال 95 هم دار فانی را وداع گفت.
کد خبر: ۱۱۶۲۶۷۳

توران خانم از همان کودکی به ادبیات علاقه بسیار زیادی داشت و در 13 سالگی زندگینامه ژاندارک را خواند و در 17 سالگی با خواندن شاهنامه فردوسی با آن پیوند ناگسستنی پیدا کرد. او علاوه بر آموزش زبان و ادبیات فارسی، از مادر زبان آلمانی را نیز فراگرفت و پس از آن به فراگرفتن زبانهای فرانسه و انگلیسی پرداخت. پس از پایان دوره دبیرستان در سال 1324ش. در رشته طبیعی دانشکده علوم به تحصیل پرداخت. در این هنگام، مبارزه با بیسوادی در ایران تازه آغاز شده بود و آموزگاران برجستهای همچون جبار باغچهبان و محمد باقر هوشیار، جوانان را به کار سوادآموزی فرا میخواندند. توران میرهادی از آنها روش سوادآموزی را فرا گرفت و با مقوله آموزش و پرورش آشنایی یافت. با پایان گرفتن جنگ دوم جهانی، در سال 1325ش. در هنگامه ویرانی و گرسنگی در اروپا، به فرانسه رفت و در رشته روانشناسی تربیتی در «سوربن» و همزمان در رشته آموزش پیش از دبستان و ابتدایی در کالج «سوینه» پاریس درس خواند.توران خانم پس از بازگشت به ایران و در سال 1334ش. به نام برادر از دست رفتهاش، کودکستان فرهاد و بعدها، دبستان و راهنمایی فرهاد را بنیاد نهاد. کتاب «جستوجو در راهها و روشهای تربیت» گردآمدهای از تجربههای او در در ازای 25 سال سرپرستی مدرسه فرهاد است. مهمترین ویژگی توران خانم هم همین بود. او انسان تربیت میکرد، آن هم با وجود مشکلات و محدودیتها در دورههای مختلف. در بخشی از فیلم مستندی که بتازگی از توران میرهادی ساخته شده است، شاگردهای او که همگی پا به سن گذاشته هستند دور هم جمع شدهاند تا شعرهایی را که از توران خانم یاد گرفتهاند برایش بخوانند. بهانه بازگو کردن این سه خاطره از توران خانم هم همین مستند «توران خانم» است که این روزها دور جدید اکرانش شروع شده و یادآور این زن بزرگ حوزه آموزش و فرهنگ است.

صفر تا سکو

مدرسه فرهاد کتابخانه نداشت. فکر کردیم: چهکار کنیم؟!... چیزی نداشتیم، نه پول، نه کتاب و نه کتابدار، هیچی. به بچههای مدرسه گفتیم میخواهیم برای مدرسه کتابخانه درست کنیم. گفتند: «چهجوری؟!» گفتیم: «هرکسی در خانه یک کتاب دارد، بیاورد و بدهد به کتابخانه مدرسه و کارت عضویت بگیرد». یک کارت قشنگ کوچولو درست کردیم و به بچهها اعلام کردیم هرکس یک کتاب بدهد، یک سال عضو کتابخانه میشود. بچهها کتاب آوردند، موش و گربه عبید زاکانی، کلیله و دمنه و قصههای گوناگون چاپ سنگی. هرچه توی خانه کتاب داشتند، برای ما آوردند. سال اول، حدود 50 کتاب داشتیم. گفتیم خوب است خود بچهها این کتابخانه کوچک را اداره کنند. نماینده هر کلاس میآمد، کتاب میداد و میگرفت و در کتابچهای که داشت، مینوشت: (مثلا) علی این کتاب را آورد یا آن کتاب را برد. خیلی ساده و راحت. به کلاسچهارمیها (آن موقع مدرسه فرهاد هنوز پایه پنجم و ششم نداشت) گفتیم: «بچهها! شما میتوانید برای بچههای کلاس اول کتاب بنویسید؟! یک کتاب ساده باشد که بچههای کلاس اول بتوانند بخوانند. میتوانید خودتان هم نقاشیاش کنید». بچهها کمی فکر کردند، بعد دفترچههای نقاشیشان را برداشتند و قصههایی را که برای بچهها نوشته بودند، نقاشی کردند. ما اسم این کتابها را گذاشته بودیم: کتابهای دستساز.

سال بعد، کتابخانه مدرسه فرهاد 200 جلد و سال بعد از آن، 500 جلد کتاب داشت. حتی بچهها کتاب علمی هم نوشتند و به کتابها اضافه کردند. نشانهاش اولین فرهنگنامه کودک و نوجوان ایران است که بچهها تنظیم کردند. خیلی ساده بود، خیلی ساده. به بچههای کلاس اول گفتیم: «درباره چه میخواهید بنویسید؟!» تکلیف نوروزیاش کردیم. گفتیم: «یک کاغذ نقاشی بردارید، یک جانور انتخاب کنید و دربارهاش هر اطلاعاتی دارید، بنویسید. عکس هم اگر دارید، بچسبانید». به بچههای کلاس دوم گفتیم: «بهار است. همه درختها غرق گل و شکوفه میشوند. اطلاعاتشان را دربیاورید، بنویسید، نقاشی کنید. عکس هم اگر میتوانید، بچسبانید». به کلاسسومیها گفتیم: «شما سفر نمیروید؟! هرجا را تماشا میکنید، هرچه دلتان خواست دربارهاش بنویسید و نقاشی کنید. بعد از عید با خودتان بیاورید.»

بعد از عید که آمدند، نقاشیها و مطالب همه کلاسها جمع شد. معلمها گفتند: «ما به نوشتههای شما دست نمیزنیم، فقط تصحیح مختصری میکنیم». بچهها 60-50 جانور معرفی کرده بودند و این اولین فرهنگنامه موضوعی شد که رفت توی کتابخانه و بچهها اجازه داشتند هروقت اطلاعاتی میخواستند، از این فرهنگنامه استفاده کنند. این داستان، 25 سال ادامه داشت... کتابخانهای که با 50کتاب راهاندازی شده بود، وقتی مدرسه را در سال 1358، به آموزشوپرورش تحویل میدادم، حدود 14هزار و 500 جلد کتاب داشت.

قوی شو!

در مدرسه به شاگردان میگفتیم: «نزن و نگذار تو را بزنند!»؛ نمیگفتیم: «هرکه زد، تو هم بزن!». شاگردان میپرسیدند: «چگونه؟!». پاسخ ما این بود: «با قوی شدن از نظر جسمی، فکری و اجتماعی». میپرسیدند: «اگر حمله کرد، چه؟!» جواب میشنیدند: «دستهای مهاجم را چنان محکم بگیر که نتواند بزند. در چشمهایش چنان جدی و مهربان نگاه کن که خجالت بکشد. چنان آرام از او بپرس: چه شده؟ که سر درددلش باز شود و از زدن پشیمان شود». ما شاهد دوستیهای بسیاری شدیم که چنین شکل گرفتند.

7 ماه تاثیرگذار

چند سال پیش دختر خیلی خوبی به کلاس ششم ابتدایی مدرسه فرهاد آمد. خیلی خوب با هم کار کردیم. این دختر شش ـ هفت ماه بیشتر در مدرسه ما نبود. بعد هم گواهینامه کلاس ششماش را گرفت و مقطع تحصیلیاش عوض شد. خداحافظی کرد و به دبیرستان رفت.

حدود هشت سال بعد، از همان دختر یک کارت دریافت کردم. از آمریکا فرستاده بود. از دختری که فقط چند ماه با ما بود، انتظار نداشتم ما یا محیط مدرسهاش را شناخته یا خاطرهای از ما داشته باشد. بههرحال، کارت خیلی قشنگی فرستاده بود، با چند جمله کوتاه. من هنوز این کارت را نگهداشتهام. او نوشته بود:

در تمام دوران تحصیل، آن هفت ماه، تعیینکننده سرنوشت من بود. این کارت چیزی به من داد که همیشه از آن استفاده میکنم، و آن این است که اگر معلم در کلاس، یک ساعت کار درست بکند، یک عمر بچههای آن کلاس را سازندگی کرده است. این یعنی لحظههای معلم، گمشدنی نیستند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها