گزارش تپش از ماجرای ناپدید شدن مرموز 5 کودک

چشمان منتظر...

پنج کودک با پنج سرنوشت متفاوت و معماگونه که پلیس را سال‌هاست در برابر پرونده‌هایی پیچیده قرار داده است.
کد خبر: ۱۱۴۴۸۰۶

چند سالی است که چهرههای آشنای فضای مجازی و اعلامیه های روی در و دیوار شدهاند به امید کوچکترین خبری از سرنوشت آنها. مادران زهره، امیرعلی، دنیا و ابوالفضل سال هاست که چشمانتظار بازگشت فرزندان خود به خانه هستند و پدران در تلاش برای یافتن گمشدگان خود. آنها قبول ندارند که کودکانشان کشته شدهاند و می گویند که آنها را ربودهاند. مادران شبها چشمان خود را می بندند و برای کودکان لالایی میخوانند تا شب را آرام بخوابند. پدران سر سفره برای آنها بشقاب میگذارند تا جای خالیشان را فراموش نکنند. پلیس هم سرنخی از این کودکان پیدا نکرده و پروندهشان هر سال قطورتر میشود بدون اینکه به نتیجه برسد.

پسرم را در باغ گل دیدم، اما...

ابوالفضل ده بهار از زندگیاش گذشته بود. او و خانوادهاش در جاده سیمان مشهد زندگی میکردند. پدر آرزوهای زیادی برای پسرش داشت. عصر 18اسفند 95 بود که او برای بازی با بچههای محل از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت. اکنون نزدیک به دو سال است که خانوادهاش چشمانتظار بازگشت او به خانه هستند. خانه هنوز بوی پسرشان را میدهد. ترس و نگرانی هنوز در صدای پدر موج میزند. سعی میکند مادر و بقیه اعضای خانواده را دلداری دهد. آنها هنوز چشم به راه ابوالفضل هستند.

پدر چشمانتظار میگوید: آن روز پسرمان برای بازی رفت که دیگر بازنگشت. زمانی که غیبت او طولانی شد به خیابان رفتم ولی کسی آنجا نبود. اطراف را جستوجو کردم اما خبری از پسرم نبود. گفتم شاید برای بازی به خانه همسایهها رفته باشد. یکبهیک بهخانههای آنها سرکشی کردم اما خبری نبود و انگار هیچ کس ازاو خبری نداشت. آنها گفتند زودتر از پسرم، به خانه بازگشتهاند و نمیدانند او کجاست. زمانی که همه محله را جستوجو کردیم و خبری از او نشد، رفتیم کلانتری محله، آخرین عکس او و نشانی لباسهایی را که به تن داشت به ماموران دادیم. پروندهای تشکیل شد. به ما گفتند بروید اگر خبری از او شد خبرتان میکنیم. حتی بهزیستی،پزشکی قانونی و بهشت رضا هم رفتیم ولی در آنجا نبود . وی ادامه داد: ما هم بیکار ننشستیم. اعلامیه گم شدن او را به در و دیوار شهر نصب کردیم. افراد زیادی به ما زنگ میزدند.

گاهی آنها با تماس هایشان دلداریام میدادند و میگفتند بزودی پسرمان پیدا میشود. گاهی نیز افرادی که تماس میگرفتند به دروغ میگفتند پسرمان را در فلان محل و شهر دیدهاند. برای اینکه ردی از او پیدا کنیم به این نشانیها میرفتیم اما بینتیجه بود.

پدر نگران میگوید: حتی یک نفردر تماس با ما مدعی بود پسرمان را ربوده و باید برای آزادیاش پنجمیلیون تومان پول بپردازیم در غیر این صورت او را خواهد کشت. این تماس هم دروغ بود و آن فرد فقط میخواست از ما اخاذی کند که موفق نشد. اما این همه ماجرا نبود. این تماسهای نگرانکننده ودروغها تمامی نداشت. اعضای خانواده غم دوری از فرزندم را داشتند و از سویی با این تماس افراد غریبه بیشتر وحشت به جانمان میافتاد که نکند بلایی بر سر او آمده باشد. شب و روز نداشتیم .

وی افزود: زمانی که پرونده گم شدن پسرم تشکیل شد، پلیس تحقیقات و جستوجو برای یافتن او را آغاز کرد. حتی دو مرد معتاد را بازداشت کرد. از آنها تحقیق کردند تا شاید ردی از پسرمان پیدا کنند که معلوم شد آنها پسرم را نمیشناسند و از سرنوشت او بیخبر هستند.

پدر نگران گفت: من، مادرش و بقیه اعضای خانواده همچنان چشمانمان به در خانه دوخته شده است تا شاید از پسرمان خبری شود و بازگردد. در این سالها چندبار خواب او را دیدهام که در یک باغ پر از گل است اما دیواری میان من و اوست.

9 سالی که مثل 9قرن گذشت

یازدهم مرداد سال 88،آغاز سفری بیبازگشت برای زهره ده ساله بود. دختری که حالا 19 ساله شده و 9سال است پدر و مادرش چشم انتظار بازگشت او هستند. از اراک راهی شمال شدند. حدود ساعت3 بعدازظهر پدر کنار رودخانه کرج توقف کرد تا ناهاری بخورند و کمی استراحت کنند.

زهره برای بازی از محل اتراق دور شد.

رفت و دیگر بازنگشت. مادر دلنگران شد و از پدر زهره خواست به دنبال دختر برود. پدر جستوجو را آغاز کرد، اما اثری از زهره نبود.

پدر زهره میگوید: فاصله ما تا رودخانه حدودا 200 متر بود. بلافاصله با هلال احمر تماس گرفتم تا آنها هم برای پیدا کردن دخترم به کمکمان بیایند. نیروهای امدادگر هلال احمر چالوس رسیدند. چند متر پایینتر هم نیروهای دیگری از هلال احمر در حال انجام کاری بودند که به جمع ما پیوستند. علاوه بر این کارگرانی هم که اطراف آنجا کار میکردند، به جستوجو پرداختند. ما گشتیم و گشتیم و این گشتن ما 9سال به طول انجامیده و هنوز خبری از دخترم نشده است.

وی ادامه داد: از محل کارم نیروی حرفهای آوردم و جستوجو کردند، اما اثری از دخترم نبود. بومیهای منطقه وقتی دلنگرانی مرا دیدند به کمکم آمدند. پلیس میگفت داخل سد افتاده و ما مسیر را گشته بودیم و این احتمال دور از ذهن بود. فاصله ما از سد چند کیلومتر بود. در این مدت کودکان دیگری هم در همان منطقه ناپدید شدند که پیدا نشدند. چند بار به پلیس آگاهی رفتم، اما هنوز نتیجهای نگرفتهایم.

مادر زهره هم میگوید: 9 سال چشم گشودن و ندیدن عزیز زندگیمان همچون 9 قرن گذشت. تحمل دیدن جای خالیش را نداریم. پدرش کار و زندگی را رها کرده و در به در به دنبال زهره میگردد. شبها خواب ندارد. دلهره، لحظههای امید و ناامیدی همواره با من است و لحظهای رهایم نمیکند. در این 9 سال، کابوس همراه همیشگی خوابهایم شده است.

وی ادامه داد: زهره بچه بسیار باهوشی بود. پنج ترم کلاس زبان رفته بود. آن سالی که گم شد شاگرد ممتاز ناحیه دوی آموزش و پرورش شده بود.

دختر آرامی بود. یک خال کنار لبش داشت. خوشاخلاق بود. چند بار به خوابم آمد و گفت: «مامان حالم خوبه نگرانم نباش»، چند بار هم یکی از نزدیکانم که فوت کرده به خوابم آمد و گفت: «دخترت پیش ما نیست. دنبالش بگرد».

اینها نشانهای از طرف خداست که باعث شده من و پدرش از پیدا کردنش ناامید نشویم. از مردم و مسئولان کمک میخواهیم تا این فراق 9 ساله پایان یابد. امیدمان به لطف خداست و راضی هستیم به رضای او.

آخرین بازی کودکانه مقابل خانه

دنیا ، چهار ساله، مرداد سال 94 وقتی برای بازی جلوی خانهشان در یکی از محلههای شهر انزلی رفت، دیگر بازنگشت. نزدیک سه سال است والدینش چشم انتظار او هستند. شاید هیچ وقت فکر نمیکردند یک روز چنین سرنوشتی برای دختر شیرین زبانشان رقم بخورد و آنها را در غم بزرگی فرو ببرد. مادر و پدر هنوز با چشمانی تر به در حیاط چشم دوختهاند تا شاید دنیایشان پا به خانه بگذارد و غم این سه سال را از وجودشان دور کند. دوری از دنیا، آنها را خیلی رنجور و نگران کرده است؛ ولی امیدشان برای یافتن او هنوز رنگ نباخته است.

پدر دنیا که هنوز شیرین زبانیهای او را با همه جزئیاتش بهخاطر دارد، میگوید: از وقتی او گم شد آرامش از خانهمان رفت. بهخاطر این که در محلهمان چند نفر خلافکار و معتاد زندگی میکردند، اجازه نمیدادم دخترم برای بازی به کوچه برود. میترسیدم یکی از همین افراد خلافکار به فرزندم آسیب برساند یا او را با خودرویش زیر بگیرد. آن روز ما مهمان داشتیم و همسرم درحال فراهم کردن مقدمات غذا بود.

دخترم هم در حیاط بازی میکرد. دقایقی نگذشته بود که همسرم دیگر صدای دنیا را نشنید. او زمانی که ازروی بالکن به بیرون نگاه انداخت، دید خبری از او نیست. سراسیمه به خیابان رفت و کوچه و محلههای اطراف را جستوجو کرد، اما از دنیا خبری نبود .

وی ادامه داد: همسرم مرا و دیگر اعضای خانواده را با خبرکرد. همه تا صبح در جستوجوی دخترم بودیم که موفق به یافتن او نشدیم. رفتیم کلانتری و گمشدن او را خبردادیم. من و بقیه اعضای خانواده و فامیلها نیز هر جایی را که به فکرمان میرسید سر زدیم، اما ردی از او نبود. حتی گمان کردیم شاید داخل مرداب افتاده باشد. از غواصها برای جست وجو در آنجا کمک گرفتیم. آنها چند بار مرداب را بررسی کردند،اما دخترم را پیدا نکردند. دیگر به ما اطمینان دادند او باید زنده باشد، چرا که وی را در مرداب پیدا نکردهاند.

پدر چشمانتظار میگوید: افراد زیادی وقتی اعلامیه گمشدن دنیا را دیدند با ما تماس گرفتند و مدام میگفتند ردی از او دارند که برای گفتن آن باید مبلغی به آنها پول دهیم. یکی میگفت اگر 30 میلیون تومان به او بدهیم در زمان کوتاهی اورا پیدا میکند و تحویلمان میدهد. اما این همه ماجرا نبود، حتی یک نفر از همین تماسگیرندگان توانست ما را فریب دهد. آن مرد مدعی بود کارآگاه خصوصی است و با توجه به نفوذی که در ادارههای پلیس دارد میتواند در کمترین زمان ممکن فرزندمان را پیدا کند. وام گرفتیم و 30 میلیون تومان را جور کردیم و به او دادیم، اما بعد از گرفتن پول ناپدید شد. شکایت کردیم و ماموران دستگیرش کردند. در تحقیقات مشخص شد از خانواده دختر گمشده دیگری هم این پول را گرفته است. همان اوایل که دخترم گم شد، پلیس به پسر معتاد همسایهمان که رفتارهای مشکوکی داشت، مظنون شد. او مدتی بازداشت شد اما معلوم شد او در ناپدید شدن دنیا نقشی ندارد و آزاد شد. بعد از آن هم دیگر پلیس احتمال داد دختر من ربوده شده است. به همین خاطر در این سالها هر بار که پلیس آدمربا یا کودک آزاری را بازداشت میکند ما را فرا میخوانند تا متهم را ببینیم شاید تا ردی از فرزندمان از او به دست بیاوریم.

صدای امیر علی هنوز در گوش مادر است

امیرعلی سه بهار از زندگی اش گذشته بود ، او19 آذر سال 93 هنگام بازی در حیاط خانه مادربزرگ پا به خیابان گذاشت و ناپدید شد . ازآن زمان تاکنون نزدیک به چهارسال از گمشدن این کودک می گذرد و تلاش های پلیس که احتمال ربوده شدن وی را میدهد تاکنون بینتیجه مانده است.

هر وقت زنگ خانه یا تلفن به صدا درمیآید روزنه امیدی به دل مادر مینشیند تا شاید بار دیگر پسرکش را ببیند اما افسوس که نام و نشانی از فرزند گمشده اش نیست. زهرا هنوز ته صدایش می لرزد و غم دوری از پسرش وجودش را گرفته است. او به این امیدزنده است که یک روز کسی خبری از جگر گوشه اش برایش بیاورد . او درباره ماجرای ناپدید شدن فرزندش به جام جم می گوید: امیرعلی نخستین فرزندم بود. آن زمان پدرم فوت کرده بود و به خانه او در روستای ده نو شهرستان دورود استان لرستان رفته بودیم. آن روز در خانه مراسم سوگواری و روضه داشتیم. پسرم را به حمام برده و لباسهای جدید به تنش کردم. بعدهم همراه بچههای فامیل در حیاط مشغول بازی شد.

وی ادامه داد: هوا کمی بارانی شد که بچههای دیگر بهخانه آمدند. اما امیرعلی خواست کمی دیگر در حیاط بازی کند و بعد بیاید. پنج دقیقه نگذشته بود که دلشوره عجیبی وجودم را گرفت. به حیاط آمدم. اطراف را که نگاه کردم از پسرم خبری نبود. به خیابان رفتم و اطراف را جستوجو کردم اما ردی از او نبود. با فریادهایم بقیه اعضای خانواده به خیابان آمدند و همان موقع با دیدن چهره نگران و گریان من متوجه گمشدن پسرم شدند. من و همه اعضای خانواده آرام و قرار نداشتیم و برای یافتن امیرعلی بسیج شدیم. کوچه های اطراف روستا را جستوجو کردیم. به پلیس خبردادیم. سراغ او را از اقوام و همسایه های پدری گرفتیم. پزشکی قانونی ، بیمارستانها و حتی بهزیستی را جستوجو کردیم. اما بینتیجه بود .

مادر جوان ادامه داد: همان موقع پلیس متوجه دوربین مداربسته آشپزخانه ای حوالی خانه مان شد اما زمانی که آن را بررسی کرد متوجه شد دوربین شکسته و تصاویر چند خودرو را ثبت کرده است. از آن موقع خانهمان بویغم گرفت . نمیدانستیم چه بلایی سر او آمده است. وی از افرادی میگوید که با دادن نشانیهای واهی از فرزندشان حال آنها را بدتر کردهاند: بعداز اینکه پسرم گم شد ما اعلامیههای مختلف به درودیوار روستا و محلههای شهرمان نصب کردیم و شمارهمان را در آن درج کردیم تا شاید کسی با ما تماس بگیرد و ردی از پسرمان بدهد که اینگونه نشد . افرادی با ما تماس میگرفتند و میگفتند پسرم را در فلان شهر دیدهاند. حالمان را با گفتههای دروغشان بدتر میکردند. یادم میآید مردی بعداز خواندن اعلامیه گمشدن پسرم با ما تماس گرفت. او مدعی بود اگر به او 150 میلیون تومان پول بپردازیم ،جای فرزندم را به ما میگوید چراکه نزد وی است. برای اینکه اعتمادمان را جلب کند صدای کودکی را از پشت خط تلفن برایمان پخش کرد . صدای آن کودک شبیه پسرم نبود. به ماجرا مشکوک شدیم و به پلیس خبردادیم. زمانی که برای پرداخت پول با آن مرد قرار گذاشتیم، ماموران موفق به دستگیری این مرد شدند. با تحقیق از او معلوم شد دروغ گفته و هدفش فقط اخاذی بوده است.

مادر چشمانتظار به خوابی اشاره می کند که در این سالها تکرار شده است و ادامه می دهد: در این سالها چندبار خوابش را دیدم که گریه میکرد و میگفت مامان بیا و مرا ببر. من پیش یک آقا هستم. حتی نام آن مرد را هم میگفت که من او را نمی شناختم. امیدوارم یک روز او را دوباره ببینم.

مطمئنم پارسا زنده است

پارسا قندی پسر خردسالی است که تیر ماه سال گذشته در حوالی امامزاده هاشم، بهطرز مشکوکی ناپدید شد. خانوادهاش نزدیک به 11 ماه است که چشمانشان به در خانه دوخته تا شاید کسی نشانی از جگر گوشهشان، برایشان بیاورد و این دوری را پایان دهد. دوچرخهای که پدر بتازگی برایش خریده هنوز گوشه حیاط است و آنقدر که آفتاب خورده، رنگ و رویش رفته.

پدر دوچرخه را جابهجا نمیکند تا دوباره پارسا برگردد و خندان و بوقزنان طول و عرض کوچه را رکاب بزند و بچهها را نوبتی سوار دوچرخهاش کند. پدر پارسا هنوز چشم انتظار اوست و در جستوجوی روزنهای است تا او را به فرزندش برساند. وی درباره ماجرای گمشدن پارسا میگوید: روز 11 تیر سال 96 داشتیم از مسافرت شمال برمیگشتیم. نرسیده به امامزاده هاشم، تونلی است به اسم وامه، نبش این تونل، یک تفریحگاه به اسم «نقش شاه» وجود دارد. ما برای استراحت و خوردن ناهار آنجا ایستادیم و بساطمان را پهن کردیم. میخواستیم برای گرمکردن غذا آتش درست کنیم، برای همین با پارسا و بچهها رفتیم که چوب جمع کنیم. من زودتر آمدم. وقتی بقیه بچهها آمدند، دیدم پارسا نیست. پرسیدم پارسا کجاست. گفتند پشتسرمان داشت میآمد. هرچه گشتیم پارسا را پیدا نکردیم. وی افزود: در آن اطراف خانوادههای دیگر هم بودند، همه وقتی متوجه ماجرا شدند با ما به سمت رودخانه و صخرهها آمدند و به دنبالش گشتیم؛ اما پیدا نشد که نشد. در عرض چند ثانیه زندگی ما از این رو به آن رو شد و پسرم را از دست دادیم. دو خانواده در آنجا بودند که لنگه کفش پسرم در حوالی محل استراحت آنها پیدا شد، اما آنها گفتند پسرم را ندیدهاند.

بعد هم که دیدند ما در جستوجوی پسرمان هستیم از آنجا رفتند. نمیدانیم واقعا آنها در ماجرای ناپدید شدن پسرمان نقشی داشتند یا نه؟ پدر همچنان امید به یافتن فرزندش دارد و میگوید: از زمانی که او مفقود شده به پلیس آگاهی آمل رفته و شکایت کردیم. حتی از آن دو خانواده هم تصویر چهرهنگاری تهیه کردهایم؛ اما هیچ ردی از آنها نیست. غواصان هلال احمر رودخانه و اطراف را جستوجو کردند، اما ردی از پسرم به دست نیامد. وی گفت: بدون هیچ استثنایی هر پنجشنبه به محل حادثه میروم، چادر میزنم و تا جمعهشب آنجا را میگردم. بارها طناب وصل کرده و به رودخانه رفته و آنجا را جستوجو کردهام؛ رودخانه، جنگل و صخرهها، اما هیچ نشانهای از پارسا نیست. مطمئنم که پسرم به رودخانه نرفته؛ پارسا بشدت از آب میترسید. پارسا از آب وحشت داشت و هیچوقت سمت آن نمیرفت. پدر پارسا ادامه داد: ما تا آخرین لحظه امیدمان را از دست نمیدهیم. مرتب با خودم میگویم اگر پارسا غرق شده یا در آن اطراف دچار حادثهای شده باشد، باید تا الان ردی یا نشانهای از او پیدا میشد؛ اما هیچ چیز نیست. همینها باعث میشود که امیدوار شویم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها