خاطره بازی با مجالس باصفای آقا مجتبی

احساس یتیمی می‌کنیم ...

از وقتی یادم می آید انتخاب اولمان برای شب های قدر ماه رمضان آقا مجتبی بود. از همان بچگی حدود ساعت 11 از خانه راه می افتادیم.
کد خبر: ۱۱۴۳۵۰۰

آن موقع هنوز خیابان 15خرداد را پیاده راه نکرده بودند و ماشین را معمولا در خیابان پامنار پارک میکردیم و زیراندازها را برمیداشتیم و راه میافتادیم به سمت بازار. فقط دو شب شد که به مجلس بازار نرفتیم. یکبار به خاطر عود کردن درد دیسک کمر بابا بود و دیگری هم مربوط به شب نوزدهمی میشد که مشهد بودیم. وارد راسته بازار که میشدیم کمکم صدای جوشن خواندن به گوش میرسید. آن وقت شب راسته آهنگرها، هیچ شباهتی به روزش نداشت، عطر آویشن و زردچوبه کوبیده شده و ادویه تازه بود که به مشام میرسید. بعد وارد راسته لوازمتحریریها میشدیم. تکوتوک بعضی مغازهها کرکره نیمهبازی داشتند. بعد از یکی دو پیچ،نوبت به ورودی مسجد میرسید. از پلهها که پایین میرفتیم، یک طرف حوض بزرگ بود و بساط چایی کنارش و یک طرف شبستان اصلی مسجد. سالهای اول در رواقهای شمالی مسجد یک جایی را پیدا میکردیم و مینشستیم و اما سالهای بعد عمدتا کوچهنشینی را ترجیح میدادیم. تصویر در ذهن مانده از آن سالها تنگ خوابیدن من و برادرم در کنار هم و قرآن به سر گرفتن باباست. دعای جوشن که تمام میشد، مجری چند بیت شعر میخواند و بعد هم دعای افتتاح تا اینکه حاج آقا مجتبی شروع میکرد.

منبر حاج آقا مجتبی یک نکته عجیب داشت که هر سال خودنمایی میکرد و آن، منسجم بودن آن بود. با اینکه مجالس شبهای قدر ادامه محفل مدرسه نور خیابان ایران بود، اما حاج آقا مطلب را به گونهای مطرح میکرد که حتی کسانی که فقط همین سه شب پای منبر هستند، باز هم استفاده ببرند. تکلیف شنونده با مطلب روشن بود. از یک جایی شروع میشد و سیری منطقی را طی میکرد و استنادات را میشنید. بحث از این شاخه به آن شاخه نمیپرید و مدام جمله معترضه در میانش نمیآید. این خیلی حسن بود. در ذهنمان مجلس حاج آقا مجتبی را با هر کس دیگری که مقایسه میکردیم، این ویژگی واقعا ممتاز بود.

صحبتهای حاج آقا که تمام میشد، حاج احمد چینی چند خطی روضه میخواند و مداحی میکرد. با همان روش باصفای سنتی. کمکم که به نیمههای شب میرسیدیم، دوباره صدای حاج آقا شنیده میشد ... «قرآنها را باز کنید» ... خیلی از شبهای قدر این حدیث را میخواند که شب نوزدهم شب اندازهگیری و بررسی امور سال آینده است، شب بیست و یکم شب ثبت و ضبط امور انسانهاست و شب بیست و سوم نیز طبق روایات شب امضای ولیا... اعظم است. هر مرتبه ادب خاصی را برای دعا کردن یادآوری میکرد. اول صلوات بفرستید بعد استغفار کنید بعد دومرتبه صلوات ... دعای قرآن را میخواند. با لحنی که همه بلد بودند. تکه تکه میخواند و مردم تکرار میکردند. دومرتبه دعا را میخواند و مردم تکرار میکردند. سکوت میکرد تا هر کسی حاجت خود را مرور کند... «قرآنها را روی سر بگذارید»... بدون اضافه کردن چیزی و ذکر روضه اسم حضرت حق و حضرات آلا...(ع) را میگفت و مردم ده مرتبه تکرار میکردند. تمام که میشد به ترجیعبند همیشگی میرسید ... «یآ أَیهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَـاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکیلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَینَآ إِنَّ اللَّهَ یجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ، آقا امام زمان! ای قلب عالم امکان» ... «هفت مرتبه یا ارحم الراحمین» ... و بعد دعا میکرد. سال آخر اما اتفاق عجیبی افتاد. حاج آقا مجتبی یک مرتبه روی منبر فریاد زد: «من امشب میخواهم یک کاری بکنم، بر خلاف تمام رویهها، برای اولینبار در عمرم میخواهم این کار را بکنم. 40 سال پیش اولین فاطمیه یادم میآید شبها جلسه گذاشته بودم، این مداحها میآمدند، نوحهخوانها میآمدند، نوحه میخواندند، چند تا جمله از آن موقع یادم هست که اینها خواندند، در جگر من اثر کرد، یادمه، خوب!» صدای گریه حاج آقا لابهلای شیون جمعیت گم میشد و پیدا میشد. «امشب، مرجعیت به کنار، اجتهاد به کنار، فقاهت به کنار، عرفان به کنار، اخلاق به کنار، میخواهم امشب نوحه بخوانم» باور کردنی نبود ولی اتفاق افتاد. حاج آقا سه بیت خواند و جمعیت ضجه میزد. شانهها میلرزید و صدای نالهها بلند شده بود.

مجلس که تمام میشد جمعیت سرریز میشد در پیچ و خم بازار. مجری مراسم از کسانی که در شبستان و داخل مسجد بودند درخواست میکرد دو رکعت نماز بخوانند تا آنهایی که در کوچههای بیرونی نشسته بودند تخلیه شوند. همانطور که جمعیت تنگ همدیگر راه میرفت، یک نفر مطالبه صلوات میکرد. دیگری در حق دشمنان اهل بیت لعن و نفرین میگرفت و جمعیت بشمار بشمار گو همراهی میکردند. آن جمعیت کمکم به خیابان اصلی میرسید و هر کسی راه خود را پیش میگرفت. حالا این سالها فقط حسرت آن حالوهوا مانده است و کرور کرور آدمی که احساس یتیمی میکنند... .

مجید فضائلی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها