سریال‌های انقلابی و عنصری به نام بازیگر

شمایل قهرمان های آشنا

در سال‌های ابتدایی دهه 60 که فقط دو شبکه تلویزیونی به پخش تولیدات خود می‌پرداختند، سریال‌هایی با مضامین انقلابی روی آنتن می‌رفت که به لحاظ کیفی آنچنان که باید نبود، اما به مرور این نوع از آثار کیفیت بهتری پیدا کرده و مخاطبان بیشتری را جذب خود کردند. علاوه بر فیلمنامه باید به یکی دیگر از وجوه شاخص این آثار اشاره کرد که آن هم چیزی جز بازیگر نیست.
کد خبر: ۱۱۱۶۴۷۰

بازیگرانی که به شخصیت‌ها جان بخشیده و گاه آنها را گوشه‌ای از ذهن مخاطبان خود حک می‌کنند. حال نگاهی به این بازیگران و نقش‌هایشان در سریال‌های مرتبط با انقلاب اسلامی و سال‌های ابتدایی پس از پیروزی انقلاب می‌اندازیم.

گلچهره سجادیه و بهزاد فراهانی در «رعنا»

یکی از شاخص ترین آثاری که در آن به شکل مستقیم به انقلاب پرداخته نشده و قصه حول‌محور خانواده‌ای می‌چرخد که فرزند جوانشان در بحبوحه انقلاب از منزل خارج و ناپدید شده است. داوود میرباقری در کنار دیالوگ‌های درخشان و کادربندی‌های هوشمندانه‌اش، در انتخاب بازیگران که کم تعداد هم هستند فوق‌العاده عمل کرده است. گلچهره سجادیه که در آن سال‌ها در اوج دوران بازیگری‌اش قرار داشت، نقش رعنای سالخورده و آسیب‌دیده از استبداد پهلوی را با ظرافت بسیار بازی کرده و با توجه به سکون جسمی نقش از عضلات صورت و نگاهش برای ایفای هرچه بهتر نقش بهره گرفته است. در نقطه مقابل او برادرش(منصور) قرار دارد که در دهه 50 به جرگه ثروتمندان پیوسته و اصرار زیادی هم به ازدواج پسرش(پوریا) با خواهرزاده‌اش دارد و این در حالی است که جوان نقاش انقلابی که با پسر رعنا آشنایی دارد، وارد خانه آنها می‌شود. فراهانی در نقطه مقابل سجادیه به یک بازی بیرونی متکی بر حرکات اندکی اغراق شده صورت و دست متوسل شده و شخصیتی را خلق کرده که به باور مخاطب می‌نشیند. البته در کنار این دو نباید از بازی‌های خوب و به اندازه رویا تیموریان و پرویز پرستویی هم به سادگی عبور کرد که مکمل‌های فوق‌العاده‌ای برای فراهانی و سجادیه بوده‌اند.

«میعاد در سپیده دم» و جمشید جهانزاده

در سینما و تلویزیون ایران با بازیگرانی مواجه هستیم که همواره در نقش‌های مکمل ظاهر شده و در اغلب مواقع هم بازی‌های استانداردی را به نمایش می‌گذارند. یکی از آنها جمشید جهانزاده است که تعداد زیادی نقش مکمل خوب در کارنامه دارد و یکی از آنها در میعاد در سپیده‌دم است. وی در نقش یک جاسوس حرفه‌ای موساد که براحتی هم مرتکب قتل می‌شود، درخشان ظاهر شده و نقشی را که کاملا براساس کلیشه‌ها نوشته شده را جان بخشیده است. وی در این نقش یک بازی بیرونی کنترل شده را به اجرا در آورده و شر مطلق را در برابر قهرمان داستان به تصویر کشیده است.

حامد بهداد و «یک مشت پر عقاب»

اصغر هاشمی پس از سریال پرمخاطب آپارتمان، این‌بار سراغ روایتی پرفراز و نشیب از خانواده‌ای ایرانی در سال‌های میانی دهه 50 رفته که درگیر ماجرایی پیچیده و سرشار از توطئه می‌شوند. تعدد شخصیت‌ها، دست هاشمی را در انتخاب بازیگر باز گذاشته و آن را به یکی از نقاط قوت کار تبدیل کرده است. در این بین نقش حامد بهداد بیش از همه به چشم می‌آید که مهم‌ترین دلیل آن هم متفاوت بودنش است. او برخلاف بازی‌های سینمایی‌اش در دهه 80، به یک بازی نسبتا درونی روی آورده و بسیاری از حرکات تند دست و صورتش را از آن حذف کرده است. به همین خاطر هم بازی بهداد در نقش جوانی از طبقه متوسط که خواهرش به شکل مشکوکی کشته شده، به باور مخاطب نشسته و عزادار بودنش را در کنار کنجکاوی هایش برای یافتن سرنخی از قاتل خواهرش می‌پذیرد.

مجید مظفری، فرخ نعمتی، سیروس گرجستانی و «شب می‌گذرد»

یکی از سریال‌های شاخص تلویزیون درباره انقلاب و مبارزان سیاسی که از قصه‌ای جذاب بهره گرفته و خرده داستان‌هایش هم سروشکل مناسبی دارد. راما قویدل برای انتخاب نقش‌های اصلی و مکمل کار که زیاد هم به نظر می‌رسند، هوشمندانه عمل کرده و اغلب نقش‌ها را به بازیگرانی متناسب با آنها واگذار کرده است. برای نمونه می‌توان به مجید مظفری در نقش مبارز سیاسی یک شهر کوچک اشاره کرد که پس از حبسی چند ساله به زادگاه خود بازگشته تا تنها فرزندش را که در خانه قاضی شهر بزرگ شده پس گرفته و انتقام خون همسرش را هم از قاضی بگیرد. تم انتقام به این شخصیت کیفیت خاصی بخشیده و ظلمی که به او رفته مخاطب را به همذات‌پنداری وا می‌دارد. در طرف مقابل، فرخ نعمتی با قامتی کشیده و چهره‌ای استخوانی در نقش قاضی زورگوی شهر قرار دارد که دختری را به فرزندی قبول کرده و حال پس‌از گذشت چند سال خود به دخترخوانده‌اش علاقه‌مند شده است! نعمتی پیچیدگی‌های درونی این شخصیت را عالی اجرا کرده و یک ضد قهرمان باورپذیر را خلق کرده است. گرجستانی برخلاف مظفری و نعمتی نقش فرعی‌تری را بازی می‌کند که از دل یکی از داستانک‌های سریال مشهور لاست بیرون کشیده شده است. پدری که سال‌ها پیش همسرش را طلاق داده و از پسرش هم هیچ حمایتی نکرده اما با از بین رفتن کلیه‌هایش سراغ پسرش آمده و با چراغ سبز نشان دادن به او یکی از کلیه‌هایش را پیوند می‌زند و پس از آن دوباره پسر را از خود می‌راند! نکته مهم درباره این شخصیت که ریاست ساواک شهر را به‌عهده دارد، همین پیچیدگی‌های هولناکش است که گرجستانی آن را به شکلی باورپذیر خلق کرده است.

ستاره اسکندری و «تا صبح»

زنان نقش مهمی در پیروزی انقلاب داشته و بخشی از آنها به‌عنوان زندانی سیاسی، سال‌هایی را در زندان‌های ستمشاهی گذرانده‌اند. در مجموعه‌های تلویزیونی ساخته شده درباره انقلاب، کمتر به آنها پرداخته شده اما اندک نمونه‌ها از کیفیت شاخصی برخوردار هستند. یکی از آنها را ستاره اسکندری در تا صبح به کارگردانی مجید جوانمرد و محمدعلی باشه‌آهنگر جان بخشیده و ماندگار کرده است. زنی باسواد و با اندیشه‌های ضدشاهنشاهی که پای عقیده و آرمان خود ایستاده و ذره‌ای هم پا پس نمی‌کشد تا در نهایت به حکم دادگاه به شهادت می‌رسد. نزدیک بودن این شخصیت به یک قهرمان کلاسیک، کار را برای اسکندری راحت‌تر کرده تا با پررنگ‌تر کردن آن مخاطب را به همذات‌پنداری با خویش وادارد. در این میان خرده داستان‌های اطراف این شخصیت هم به بهبود کیفیت نقش کمک شایانی کرده و مخاطب را هر چه بیشتر با او درگیر می‌کند.

آتیلا پسیانی و «انقلاب زیبا»

یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های این سریال که ریشه در پیش از انقلاب دارد، مامور عالی‌رتبه ساواک است که پس از سال‌ها به بهانه ازدواج دخترش زیبا به ایران بازگشته و کتابی نوشته که در آن اسرار زیادی را فاش کرده است، اما این همه ماجرا نیست چرا که او همچنان همان آدم خشن و قسی‌القلب پیش از انقلاب است که برای انجام کاری نیمه تمام وارد ایران شده است. آتیلا پسیانی که ایفای یک ضدقهرمان فوق‌العاده به نام میشل گنج‌بخش فیلم روز شیطان را در کارنامه دارد، بهترین انتخاب ممکن برای نقش پدر زیبا بوده که بخوبی از عهده اجرای آن برآمده است. وی چند لایه بودن این شخصیت را با استفاده از تکنیک‌های کلیدی بازیگری به اجرا درآورده و بیشترین تمرکز خود را روی چشمان نافذ خود گذاشته است. در این بین حضور همبازی خوبی همچون مجید مظفری هم در ارتقای کیفیت کار پسیانی بی‌تاثیر نبوده که شاهد آن هم سکانس‌های دو نفره آنهاست.

«کیمیا» از حسن پورشیرازی و مهراوه شریفی‌نیا تا مهدی سلطانی سروستانی

بخش مهمی از سریال صد قسمتی کیمیا ساخته جواد افشار مربوط به ماه‌های نزدیک به پیروزی انقلاب است که زندگی شخصیت‌های اصلی آن را تحت تاثیر قرار می‌دهد. خانواده پارسا نمونه کوچکی از جامعه ملتهب آن سال‌های ایران است که وقایع انقلاب کاملا روی آنها اثر گذاشته و به باور مخاطبان هم می‌نشیند. استوار پارسا با بازی حسن پورشیرازی یکی از بهترین شخصیت‌های کیمیا به حساب می‌آید که پس‌زمینه مناسبی برایش تدارک دیده شده و برای سرسختی و کله‌شقی‌اش نیز توجیه مناسبی وجود دارد. پورشیرازی این فراز و فرودهای پارسا را عالی از کار درآورده و کنشمند بودنش به دل مخاطبان می‌نشیند. در جبهه مخالف، شهرام کامفر مامور عالیرتبه امنیتی قرار دارد که در قبال بیرون آوردن خواهرزاده پارسا از زندان کمیته مشترک، از او برای حمل یک محموله سری مشکوک استفاده می‌کند. مهدی سلطانی برای ایفای این نقش انتخاب خوبی بوده که تمام پیچیدگی‌های درونی و لایه‌لایه بودن شهرام را به تصویر کشیده است. مردی که از یک سو در زندان بشدت با زندانیان سیاسی برخورد می‌کند و از سوی دیگر رفتار مهربانانه‌ای با فرخ و همسر جوان پا به ماه خود دارد. مهراوه شریفی‌نیا هم به عنوان شخصیت مرکزی سریال کیمیا که نقش مهمی در پیشبرد داستان دارد، حضوری متقاعدکننده داشته و تا حدود زیادی به روحیات یک دختر انقلابی سال 57 نزدیک شده است.

پولاد کیمیایی و سرگرد آسایش «ششمین نفر»

بهمن گودرزی در این سریال سراغ قصه‌ای معمایی با پس زمینه سیاسی رفته و قهرمان خود (سرگرد آسایش) را به‌دنبال خون روی زمین ریخته شده پدرش روانه یک بازی پیچیده می‌کند. بازی‌ای که یک سر آن ساواک حضور داشته و بخش دیگرش در گروه‌های مبارز انقلابی قرار دارد. پولاد کیمیایی که سابقه بازی در نقش قهرمان در فیلم‌های پدرش مسعود کیمیایی را دارد، انتخاب هوشمندانه برای نقش سرگرد آسایش است که برای حل معمایی پیچیده از جان خود هم می‌گذرد. وی در نوع ادای دیالوگ‌ها و بازی در سکوت هم رویه اشاره شده را ادامه داده و گاه لحظات درخشانی را شکل می‌دهد که بیش از هر چیز مدیون حضور وی در این نقش است.

از آرش مجیدی تا لیلا زارع با «ارمغان تاریکی»

مجید به‌عنوان قهرمان داستان شخصیت چند لایه‌ای دارد که مخاطب را با فراز و نشیب‌هایش همدل و همراه کرده و به‌دنبال خویش می‌کشاند. جوان هنرمندی که صرفا به‌دنبال علاقه‌اش به زنی جوان(مهری) وارد سازمان مجاهدین شده و پس از ازدواج برنامه‌ریزی شده با دختری انقلابی به نام سارا، از آرمان‌های پوچ این سازمان متنفر شده و همراه با سارا وارد ماجراهای هولناکی می‌شود. آرش مجیدی در نمایش این شخصیت سست و متزلزل که چیزی هم از سیاست و بازی‌های آن نمی‌داند، حضوری گرم و تاثیرگذار داشته و مخاطب را با پریشان حالی هایش همراه می‌کند. در طرف دیگر سارا با بازی به اندازه لیلا زارع حضور دارد که تصویری آشنا از دختران جوان انقلابی اوایل انقلاب را با خود دارد. زارع در تصویر کردن چنین شخصیتی موفق نشان داده و علاقه‌اش به مجید هم از جنس آدم‌های آن روزگار است که از فرم افتادن چهره‌اش به‌خاطر اسیدپاشی منافقین را به همین واسطه تحمل می‌کند.

حامد کمیلی و سارا بهرامی و قصه امیر و «پروانه»

امیر به‌عنوان شخصیت‌محوری کار، متقاعدکننده از کار درآمده و مخاطب را به همذات‌پنداری با خود وامی‌دارد. همچنین تردید را می‌توان شاخص‌ترین وجه شخصیت امیر دانست که در همه ابعاد زندگی‌اش حضوری فعال داشته که در نوع رابطه‌اش با دیگر شخصیت‌ها بسیار تعیین‌کننده است. کمیلی هم حضوری پرفروغ در نقش امیر داشته و به تردیدهای بی‌پایانش نسبت به انتخاب پروانه یا دلبستگی‌های سیاسی‌اش جلای خاصی بخشیده است.

پروانه که بخش مهمی از قصه حول محور او می‌چرخد، دختری مغرور از خانواده‌ای ثروتمند و صاحب نفوذ است که به پس از آشنایی با امیر به اصطلاح پوست انداخته و تغییر ماهیت می‌دهد. با این تفاوت که تغییرات یاد شده با توجه به زمینه‌چینی‌های صورت گرفته توسط فیلمنامه‌نویس، واقعی و دور از اغراق از آب درآمده است. سارا بهرامی که در آن ایام هنوز بازیگر شناخته شده‌ای برای عموم مخاطبان نبود، انتخاب هوشمندانه‌ای برای نقش پروانه بود که شکنندگی موجود در نقش را با توجه به میمیک چهره‌اش بخوبی به نمایش گذاشت و مخاطب را عمیقا تحت‌تاثیر قرار ‌داد.

محمد جلیلوند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها