بعد از این که خانواده امیر حاضر نشدند به خواستگاری‌ام بیایند، مادرم همیشه کنترلم می‌کرد، تلفن‌ها را خودش جواب می‌داد و اجازه نمی‌داد حتی تا سر کوچه تنها بروم سرزنش‌ها و طعنه‌ها، خانه را برایم جهنم کرده بود تا این که تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم... .
کد خبر: ۱۰۵۵۷۲۹

دختر جوانی که به جرم سرقت از سوی ماموران کلانتری دستگیر شده بود، در حالی که اشک از چشمانش جاری بود، گفت: من روزی برای خودم کسی بودم و برو بیایی داشتم فقط یک اشتباه و فرار از خانه باعث شد به اینجا کشیده شوم.

او ادامه داد: سال آخر دبیرستان بودم که پسری حدود 20 ساله برایم مزاحمت ایجاد می‌کرد و به بهانه‌های مختلف می‌خواست بامن صحبت کند، اما هر بار من با بی‌میلی از جلویش رد می‌شدم و اعتنایی به او نمی‌کردم و فکرش را هم نمی‌کردم که یک روز عاشق او بشوم چون خودم را از او بالاتر می‌دانستم تا این که نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که تمام نفرتم تبدیل به عشق و علاقه شدید من به امیر شد.

فکر کردن به حرکات و کارهایش باعث شده بود اوضاع نامساعد خانه‌مان را از یاد ببرم، پدر و مادرم همیشه با هم درگیر بودند. سماجت امیر کم‌کم این تصور را در من به وجود آورد که دوستم دارد و این تصور برایم لذتبخش بود. سرانجام مادرم متوجه تماس‌های مکرر من و امیر شد و گفت: یا این موضوع را تمام کن یا از او بخواه که با خانواده‌اش به خواستگاری‌ات بیاید.

وقتی این موضوع را به امیر گفتم؛ گفت تلاش می‌کنم خانواده‌ام را راضی کنم ولی بعد از چند روز با من تماس گرفت و گفت، خانواده‌ام به هیچ عنوان حاضر نیستند به خواستگاری تو بیایند و می‌گویند چون شما با هم دوست بوده‌اید آینده خوبی ندارید.

بعد از این جریان مادرم مرا کنترل می‌کرد، تلفن‌ها را خودش جواب می‌داد و به هیچ عنوان حتی تا سر کوچه هم اجازه نمی‌داد به تنهایی بروم، با کوچک‌ترین مسأله‌ای الفاظی زشت در مورد من به کار می‌برد و با سرزنش‌هایش خانه را برایم جهنم کرده بود تا این که تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم، اما نمی‌دانستم به کجا، فقط می‌خواستم بروم و از این وضعیت راحت شوم. به همین خاطر در یک بعدازظهر که مادرم در خواب بود آرام از خانه آمدم بیرون و پا به فرار گذاشتم. به امیر زنگ زدم، مادرش گوشی را برداشت و وقتی فهمید من هستم، گفت: امیر هیچ کاری با تو ندارد دیگر هم به او زنگ نزن، یک ساعت بعد دوباره زنگ زدم به این امید که امیر گوشی را بردارد، اما باز هم مادرش جواب داد و این بار با عصبانیت و ناسزا گوشی را قطع کرد.

ساعت 10 شب بود که دوباره به گوشی امیر زنگ زدم، این بار خودش گوشی را برداشت، در حالی که گریه‌ام گرفته بود به او گفتم من از خانه فرار کرده‌ام و در خیابان منتظرش هستم هنوز حرف‌هایم تمام نشده بود که امیر با خونسردی تمام گفت: «بهتر است برگردی به خانه، من دیگر با تو نیستم» و بعد هم بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد.

انتظار چنین رفتاری را از امیر نداشتم، من چرا به چنین کسی اعتماد و تکیه کرده بودم. در خیابان آواره بودم، شب را با ترس در پارک گذراندم. بعد از مدتی آوارگی و شب‌ها خوابیدن در پارک با دختری به نام منیژه آشنا شدم و کم‌کم با همکاری او به یک کیف زن حرفه‌ای تبدیل شدم و بعد هم به مواد مخدر روی آوردم و در عرض چند سال به تناسب موقعیت به اعمال خلاف دست می‌زدم تا این که امروز در حال سرقت از یک خودرو دستگیر شدم.

ای کاش آن شب به جای آوارگی در خیابان پا روی غرورم می‌گذاشتم و به حرف امیر گوش می‌کردم و به خانه بر می‌گشتم و از پدر و مادرم عذرخواهی می‌کردم و کارم به اینجا کشیده نمی‌شد که حتی روی دیدن خانواده‌ام و بازگشتن به خانه را ندارم... .

درگیری والدین با یکدیگر فرزندان را فراری می‌کند

رابطه ضعیف والدین و درگیری آنها با یکدیگر در برابر فرزندان بویژه دختران باعث می‌شود رابطه عمیق عاطفی بین اعضای خانواده برقرار نشود. همان طور که ملاحظه کردید این دختر نیز برای آسایش خاطر خود و از یاد بردن جو نامساعد خانه به دوستی نامتعارف با یک پسر غریبه روی آورده و بعد از مدتی دل بستن به او به امید رهایی از دست دعواهای والدینش از خانه فرار می‌کند. نداشتن بلوغ فکری باعث شده این دختر فردی سطحی نگر و منفعل شود و بدون در نظر گرفتن پیامدهای رفتار و اعمالش، خود را در معرض آسیب‌های مختلف فردی و اجتماعی قرار دهد. این فرد توانایی کنترل احساسات زودگذر خود را نداشته و روابط حساسی در تار و پود شخصیت او نفوذ کرده و تمام وجودش را هیجان صرف تشکیل داده است؛ بنابراین قدرت تفکر و تحلیل مسائل را از او گرفته و باعث شده نقش عقل و منطق در رفتارها و تصمیم‌گیری‌های او بسیار کمرنگ شود.

رفتارهای خشونت‌آمیز و اشتباه‌ خانواده در بروز و شدت‌گرفتن این آسیب‌ها از دیگر عوامل زمینه‌ساز است، باید گفت والدین توانمند، کسانی هستند که از دانش و مهارت‌های لازم درخصوص ارتباط با فرزندان برخوردار باشند و اگر فرزندان آنان در مراحل مختلف زندگی با بحران‌های متفاوت مواجه شدند، بتوانند مشکل خود را خیلی راحت و با اطمینان خاطر نزد آنان مطرح کنند. در این پرونده همان‌طور که ملاحظه کردید مادر این دختر فاقد مهارت‌های لازم برای برقراری ارتباط با فرزند خود بوده و پدر نیز با اعمال خشونت و رفتارهای پرخاشگرانه وضعیت را حادتر کرده است تا جایی که زندگی به قدری برای وی سخت شده که حاضر شده از خانه فرار کند و دیگر به آنجا برنگردد حتی زمانی که در سخت‌ترین و بدترین شرایط حاضر نبوده به آن خانه و کنار والدینش برود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها