زن جوان در دادگاه خانواده:

به خاطر پدرم طلاق می خواهم

سه سال از روزی که نیلوفر و کاوه با یکدیگر روز ازدواجشان را جشن گرفتند، می‌گذرد. جشنی که به عزا بیشتر شبیه بود. روزی که نیلوفر نمی‌دانست به خاطر رسیدن به کاوه خوشحال باشد یا در غم دوری از پدر و خانواده‌اش اشک بریزد.
کد خبر: ۹۵۲۶۱۹

نیلوفر که برای ازدواج با کاوه مجبور شد با پدرش برای همیشه خداحافظی کند، روز مراسم عقدش اشک ریخت و به این امید به خانه کاوه رفت که روزی پدرش هم او را ببخشد و با هم آشتی کنند. اما حالا که سه سال از ازدواج عاشقانه این زوج جوان می‌گذرد، مسیر زندگی مشترک آنها به دادگاه خانواده ختم شده است. نیلوفر که نتوانست در این مدت دل پدرش را به دست بیاورد، حالا به دادگاه خانواده آمده تا با جدایی از کاوه بتواند یک بار دیگر پدرش را ببیند و او را در آغوش بگیرد.

او وقتی روبه‌روی قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده تهران می‌نشیند، در باره ماجرای زندگی‌اش چنین می‌گوید: من تنها دختر خانواده‌ بودم. یک برادر دارم که او هم ازدواج کرده و سر خانه و زندگی‌اش است. برای همین از همان دوران بچگی عشق و علاقه خاصی میان من و پدرم بود. من پدرم را به طرز عجیبی دوست داشتم و وقتی حتی یک س‌ درد معمولی هم می‌گرفت، عذاب می‌کشیدم. وابستگی‌ام به پدرم خیلی شدید بود تا این‌که با کاوه آشنا شدم. بعد از آشنایی با کاوه زندگی‌ام از این رو به آن رو شد. من به شدت عاشق کاوه شدم، ولی کاوه یک بار ازدواج کرده و از همسرش جدا شده بود.

کاوه یک پسر کوچک نیز داشت که در کنار مادرش زندگی می‌کرد. اما من که این مسائل برایم اهمیت نداشت تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. مشکل هم درست ازهمین جا آغاز شد. چراکه پدرم وقتی متوجه شد من می‌خواهم با کاوه ازدواج کنم، به خاطر همسر سابق و فرزند کاوه با این ازدواج بشدت مخالفت کرد. هرچه گریه و التماس کردم فایده‌ای نداشت. از طرفی من هم نمی‌توانستم دست از کاوه بکشم. هرچه سعی کردم نشد، برای همین تصمیم گرفتم هرطور شده با کاوه ازدواج کنم.

پدرم هم راضی نمی‌شد. در نهایت آن‌قدر گریه و التماس کردم که بالاخره راضی شد من با کاوه عقد کنم. ولی پدرم گفت که اگر این ازدواج صورت بگیرد دیگر کاری با من نخواهد داشت و من هم نباید به دیدنش بروم. خیلی برایم سخت بود، ولی به خاطر عشق به کاوه پذیرفتم. با خودم گفتم پدرم الان عصبانی است و چند ماه بعد از ازدواجم دلش برایم تنگ می‌شود و مرا می‌بخشد. برای همین با کاوه ازدواج کردم و با جشن کوچکی با گریه و اشک به خانه او رفتم. آن هم به این امید که روزی پدرم مرا ببخشد و حمایتم کند. اما الان سه سال از ازدواجم می‌گذرد، ولی پدرم هنوز مرا نبخشیده و حاضر به دیدنم نیست. من که عاشق پدرم هستم، دیگر نمی‌توانم دوری‌اش را تحمل کنم. با این‌که کاوه را هم دوست دارم و با او اختلاف خاصی ندارم، اما می‌خواهم به این ازدواج پایان دهم تا شاید بتوانم دوباره در کنار پدرم باشم.

در این لحظه شوهر این زن نیز به قاضی می‌گوید: من همسرم را دوست دارم و جدایی از او برایم سخت است. ولی در این سه سال ما به جای این‌که از زندگی مشترکمان لذت ببریم، فقط غمگین و ناراحت بوده‌ایم. پدرزنم حاضر نیست کوتاه بیاید و من هم برای این‌که دیگر غم همسرم را نبینم با جدایی
موافقت کردم.

در پایان قاضی رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول می‌کند.

سیما فراهانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها