کارهای روزمره تمام شده و در یک عصر زیبای بهاری خودم را سرگرم کندن پوست پرتقال می‌کنم. با این‌که فصل این میوه گذشته ولی رنگ و عطر دل‌انگیز آن هنوز از آن میوه‌ای دلفریب ساخته و در این واپسین روزهای بودنش در میوه‌فروشی‌ها همچنان از آن استقبال می‌شود. رنگ آن نارنجی براق و عطرش مفرح و شادی‌بخش.
کد خبر: ۹۰۲۰۵۴

بعد از این‌که میوه را پره پره کردم به سراغ پوستش می‌روم. خیال دارم خلال پوست پرتقال درست کنم تا بتوانم از آن به عنوان اسانسی ترش و شیرین در آشپزی استفاده کنم. خلال پوست پرتقال برای من بسیار پرکاربرد است و همیشه از آن برای خوشبوشدن انواع برنج، خوراک، شربت، مربا و ... استفاده می‌کنم. به همین دلیل هیچ‌گاه به‌راحتی از کنار پوست پرتقال نمی‌گذرم و همیشه در پایان از آن خلال درست می‌کنم تا بتوانم از آن انواع و اقسام بهره‌ها را ببرم.

پوست پرتقال تلخ است و من باید ابتدا تلخی آن را بگیرم تا بعدها در حین پخت غذا یا مربای من را تلخ نکند. خلال‌ها را چندبار در آب می‌جوشانم تا تلخی برود و گاهی اگر بخواهم طعمی شیرین داشته باشد کمی شکر به آب در حال جوشیدن آن اضافه می‌کنم. با به کاربستن همین ترفندهای زیرکانه پوست خوش‌عطر پرتقال را از تلخ به شیرین تبدیل می‌کنم تا بتوانم در هرجایی که دلم می‌خواهد از آن بهره ببرم. و این هنر کدبانوگری و آشپزی است.

خوب، این بسیار خوشحال‌کننده است و من بابت بلد بودن این ترفند هنری بسیار مسرورم. این‌که با چندبار جوشاندن بتوانم یک ماده تلخ را به شیرین تبدیل کنم نوعی شاهکار هنری است. اما پس از چند لحظه فکرکردن از خود می‌پرسم چرا این کار را در مورد دیگر میوه‌های زندگی انجام ندهم؟ مگر زندگی من سرشار از میوه‌های تلخ و شیرین نیست؟ پس من چرا تاکنون به جنبه‌های شیرین و معطر آنها کار نداشته‌ام و براحتی به دلیل تلخ بودن یک گوشه از آنها از کنارشان گذشته‌ام، بی‌آن‌که تلاشی در گرفتن تلخی همان میوه کرده باشم؟!

همسرم مرد خوبی است و من او را با جان و دل دوست دارم. مسئولیت‌پذیر است و هرگاه برای من یا دخترمان اتفاقی بیفتد سریع خود را برای کمک به ما می‌رساند و هرکاری که از دستش بربیاید، انجام می‌دهد. او زندگی اش را وقف محبت به ما کرده و من از او بابت این محبتش به راستی ممنونم.

اینها بخش شیرین وجود اوست، اما حقیقتش نوعی تلخی هم در زندگی من با او وجود دارد که همواره آزارم می‌دهد و نمی‌توانم با آن کنار بیایم؛ آن هم این است که علاقه‌ای که او به من دارد را با عشقش به مادرش مقایسه می‌کنم به طور قطع درمی‌یابم که مادرش را به مراتب بیشتر از من دوست دارد. عزیزترین کس من اوست اما من عزیزترین او نیستم. این سخت است. نوعی تلخی است که حالا باید شیرینش کنم. کمی فکرمی کنم و احساس می‌کنم راهش را پیداکرده ام. اولاً باید این را قبول کنم که عشق به مادر و همسر کمی متفاوت است.

او در مقام مادر یک عمر بدون هیچ چشمداشت و توقعی به فرزند خود محبت کرده، اما من چندسال است که با شوهرم ازدواج کرده ام و محبت‌هایم هم چندان بی‌توقع نبوده است. پس باید از این به بعد بیشتر از اینها عشق نثار کنم و فداکاری بورزم. از این گذشته، می‌توانم بیشتر از قبل مادرشوهرم را به جمع خانوادگی‌مان دعوت کنم تا شوهرم با بودن میان مادر، همسر و فرزندش حس بهتری داشته باشد و به خود من هم بیش از پیش علاقه‌مند شود. به همین راحتی تلخی این میوه از بین می‌رود و شیرین می‌شود.

دخترم هم موجود نازنینی است و مثل هر فرزندی برای پدرومادرش یک دنیا عزیز است. اما در چندماه اخیر و با رسیدن او به سن بلوغ احساس می‌کنم بشدت از من فاصله گرفته و ترجیح می‌دهد تمام حرف‌های خصوصی‌اش را تنها برای دوست و رفیق‌هایش بازگو کند. این‌که می‌بینم دختر عزیزم به من اعتماد ندارد و همسن‌هایش را به مادرش ترجیح می‌دهد قلبم را به درد می‌آورد و ناراحتم می‌کند. میوه نازنین من کمی تلخ شده است و من نباید اجازه بدهم این اتفاق بیفتد.

از این به بعد کمی به او نزدیک‌تر می‌شوم و برخی خاطرات دوران پرهیجان دوران نوجوانی‌ام را برایش تعریف می‌کنم تا او بیشتر با من احساس نزدیکی کند و حس کند می‌تواند به مادرش اعتماد داشته باشد. اگر هم حرفی از درونیاتش را به من گفت برعلیه او موضع نمی‌گیرم و حتی اگر با آن موضوع خیلی مخالف بودم با زبانی آرام جریان را برایش شرح می‌دهم و گزینه‌های دیگری را در اختیارش قرار می دهم.

شغلم معلمی است و به راستی این شغل را دوست دارم. ارتباط خوبی با شاگردان دارم و تاکنون توانسته‌ام درحد قابل قبولی کار کنم و بازده خوبی از کلاسم ارائه دهم. اما گاهی اوقات از بعضی حرکت‌های شاگردان می‌رنجم و احساس می‌کنم آنها آن‌طور که باید و شاید معرفت ندارند. من برای آنها معلم بدی نیستم اما بچه‌ها گاهی حرف‌هایی می‌زنند و ناسپاسی‌هایی می‌کنند که خستگی را بر تنم باقی می‌گذارد.

برای گرفتن تلخی این میوه هم باید دست به کار شوم. از این به بعد هرچند جلسه یک‌بار دقایقی وقت می‌گذارم و با آنها صحبت می‌کنم. تلاش می‌کنم با زبانی خوش به آنها فهم و ادب بیاموزم و یادشان بدهم که فهم و ادب یک نوجوان تا چه اندازه برای بزرگ‌تر او مهم است. بچه‌ها به بزرگ‌تری که با آنها با زبان مناسب حرف بزند احتیاج دارند و این حقیقت را می‌پذیرم که من و برخی از همکارانم هیچگاه وقت کافی برای صحبت با شاگردان و نزدیک شدن با آنها صرف نکرده‌ایم. من باید این میوه را کاملا شیرین کنم.

از آپارتمانی که در آن زندگی می‌کنم، راضی‌ام، اما احساس می‌کنم خانم مسنی که در واحد کناری زندگی می‌کند کمی عبوس و ترشروست و دیدن گاه به گاه چهره اخموی او اوقاتم را تلخ می‌کند. گرفتن تلخی این میوه هم در برنامه‌هایم است. از این به بعد گهگاه وقتی غذایی خوشمزه مثل آش یا قورمه سبزی درست کردم یک ظرف داغ هم برای او می‌کشم و در خانه‌اش می‌برم.

این پیرزن تنهاست و کسی به او سر نمی‌زند. پس عبوس و ترشرو بودن آن تعجبی ندارد. آنچه محتاجش است، کمی محبت است و من در مقام همسایه باید تاحدی که می‌توانم نثارش کنم. حتی گاهی پای درددلش می‌نشینم و به او پیشنهاد می‌دهم اگر می‌خواهد او را به دکتر ببرم و برایش دارو تهیه کنم.

و همین طور به دیگر میوه‌های زندگی فکر می‌کنم و برای گرفتن تلخی‌های آن راه چاره می‌اندیشم. زندگی سراسر میوه‌های نصف تلخ و نصف شیرین است. مسلما شیرینی و طعم خوش نعمت خداوند است و تلخی هم به آن دلیل وجوددارد تا من تلاش کنم و با استعداد فطری که پروردگار در وجودم ودیعه گذاشته به حلاوت تبدیلش کنم. به راستی زندگی چقدر شیرین و لذتبخش است اگر بتوانم تمام تلخی هایش را بگیرم و تنها خوبی‌هایش را باقی بگذارم.

زندگی را هم می‌شود مثل پوست پرتقال تلخ شیرین کرد، با کمی گذشت، ذره‌ای مهربانی، اندکی خوشرویی، با یک خسته نباشید ساده، با یک دوستت دارم گفتن از ته دل، به همین راحتی . زندگی‌تان شیرین باد.

سارا آذرخش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها