گاهی به فیلمی که به تازگی وارد شبکه نمایش خانگی شده است

«انار فارس» با فیلمنامه‌ای نارس

«انارهای نارس» اولین تجربه مجیدرضا مصطفوی فیلمی است درباره زوج جوانی که درگیر فقر و آرزوهای دوست‌داشتنی خود هستند.
کد خبر: ۸۳۷۵۸۵
«انار فارس» با فیلمنامه‌ای نارس

زمان قید شده در پشت جلد 79 دقیقه است که در همان گام اول نشانه‌ای است برای یک قصه کوتاه و فاقد داستانک‌های فرعی که با شروع یک سوم ابتدایی کاملا به چشم می‌آید.

همان قصه کمرنگ هم آن‌قدر دیر شروع می‌شود (تقریبا دقیقه 25) که مخاطب با فیلم همراه نمی‌شود.

اما چرا قصه دیر شروع می‌شود؟‌ اصلی‌ترین دلیل شاید کلیشه‌ای بودن ذات داستان و تلاش نویسنده برای متفاوت کردن آن است که نافرجام می‌ماند.

شاید اولین نکته انتخاب بازیگر نقش انسی است که به نظر نگارنده و با وجود گرفتن جایزه از یک جشن خصوصی سینمایی و تلاش قابل احترام آنا نعمتی انتخابی اشتباه است.

چهره و نوع بیان این بازیگر توانمند هرگز در قالب یک زن فقیر قرار نمی‌گیرد و حتی لنگیدن پا هم کمکی به این موضوع نمی‌کند که البته در یکی دو صحنه هم این موضوع راکورد دارد و جای دو پا با هم عوض می‌شود!

نکته دوم و مهم دیگر که خود شامل دو اشکال اساسی دیگر است: اول این‌که به دلیل چند صحنه و دیالوگ مشخص مانند صحبت‌های مهران رجبی درباره ارتفاع بلند ساختمان محل کار ذبیح و حرف‌های کارگران در سکانس ایستگاه مینی‌بوس، بیننده از حادثه‌ای که برای ذبیح اتفاق می‌افتد غافلگیر نمی‌شود و کاملا منتظر آن است و بنابر‌این حادثه فوق عامل پیش برنده‌ای در روایت اصلی محسوب نمی‌شود.

دوم این‌که حضور یک پیرزن در خانه‌ای با وسعت زیاد در حالی که نسبت مشخصی با صاحبخانه مقروض و خارج‌نشین ندارد هیچ حس همدلی به‌وجود نمی‌آورد و این سوال پیش می‌آید که چرا در مقابل فقر زوج جوان باید به طوبی سادات برای این‌که در این عمارت بنشیند و آهنگ‌های قدیمی گوش کند حق داد؟‌ همین دو عامل کلیدی باعث همراهی نشدن و سکون قصه می‌شود.

نکته بعد سکانس‌ها و صحنه‌هایی است که به‌طور مستقل زیبا و آرتیستیک است، اما پیوندی با کلیت قصه پیدا نمی‌کند.

برای مثال صحنه سرازیر شدن آب ماشین لباسشویی اگر هم در ذهن مولف اثر مفهوم مشخصی داشته، در اجرا به دلیل ناپیوستگی با کل قصه کمکی به فضای اثر نمی‌کند.

از این دست صحنه‌ها در فیلم به تناوب تکرار می‌شود و به دلیل ناتوانی قصه در حرکت پویا به‌سمت جلو صرفا در حد چند پلان یا سکانس چشمنواز باقی می‌ماند. این نکته در مورد شخصیت‌ها هم اتفاق می‌افتد.

برای نمونه پسر صاحبخانه یا مادرش کاربردشان در قصه چیست؟‌ مهران رجبی که در یک سوم میانی حضور فعالی دارد به ناگاه ناپدید می‌شود و کارکردش را از دست می‌دهد.

این منفرد بودن سکانس‌ها و حتی شخصیت‌ها باعث می‌شود این عناصر به یک وحدت موضوعی و تماتیک مشخص نرسند و تمام پیش‌بینی‌های مخاطب درست باشد و اساسا غافلگیری اتفاق نیفتد.

اما شاید زیر بنای تمام بحث‌های اشاره شده در سطور بالا ریتم و ضرباهنگ فیلم است. توجه کنیم که با وجود کوتاه بودن زمان نسبی نسبت به آثار سینمایی استاندارد باز هم فیلم ریتم کندی دارد و در برخی صحنه‌ها دلیل این کشدار بودن پلان‌ها نامشخص است.

صحنه‌های بیمارستان کاملا نمونه خوبی برای این طولانی بودن بی‌دلیل است که تکرار آن در تماشای اثر خسته‌کننده می‌نماید.

این ریتم کند و زمان طولانی برخی پلان‌ها شاید اگر نبود فیلم در نهایت در زمانی 50 دقیقه‌ای می‌توانست به پایان برسد که آن وقت یک قصه فرعی مشخص برای استحکام فیلم الزامی می‌نمود.

بجز این یکسری سوالات در فیلم وجود دارد که پاسخی برای آن پیدا نمی‌شود. این‌که دکتر مهربان به یکباره چطور وارد قصه می‌شود و این‌قدر راحت با انسی درد دل می‌کند و بعد ناپدید می‌شود، دستکش کودکی‌های ذبیح چه کاربردی دارد؟‌ چرا پدر و مادر ذبیح متوجه حادثه برای پسرشان نمی‌شوند؟‌

طوبی سادات و کامران چه نسبتی با هم دارند و قصه آنها چیست؟‌ استفاده از کبوتر، تخم یا پرلک‌لک صرفا برای رساندن خبر حاملگی انسی است که دلیل بی‌رغبتی او برای بارداری نیز نامشخص است.

این بی‌پاسخ ماندن ابهامات به ماهیت ضد قصه بودن اثر بر‌می‌گردد که نه از روی عمد، بلکه به دلیل ابتر ماندن فیلمنامه است.

اولین تجربه سینمایی مجیدرضا مصطفوی فیلمبرداری زیبا و قابل تاملی دارد که نوید حضور یک استعداد جوان در حوزه تصویر را می‌دهد.

بهرنگ ملک‌محمدی - قاب کوچک

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها