مادر مهربان سینمای ایران:

دلم برای دورهم بودن‌ها‌ تنگ ‌می‌شود

گفت‌وگو با پروانه معصومی خیلی شیرین و جذاب است، آن‌قدر مهربانانه و باحوصله حرف‌هایت را می‌شنود و به پرسش‌هایت پاسخ می‌دهد که دوست داری این گفت‌وگو ساعت‌ها طول بکشد و تو از حرفایش حظ کنی و با شنیدن آنها آرام شوی.
کد خبر: ۸۳۱۴۳۰

دلم برای دورهم بودن‌ها‌ تنگ ‌می‌شود

وقتی به تلفن همراهش زنگ زدم که می‌خواهم گفت‌وگویی کاملا خانوادگی با او داشته باشم، متواضعانه پذیرفت و قرار شد بعدازظهر همان روز به او زنگ بزنم.

تلفن خانه‌اش در شمال را هم داد و فقط تاکید کرد آن را در اختیار کسی دیگر نگذارم، چون او تلفن منزلش را به هر کسی نمی‌دهد.

از حسن اعتمادش خوشحال شدم و سر قرار به او زنگ زدم. صبورانه حدود یک ساعت و نیم وقت گذاشت و از خودش، علاقه‌هایش و همه دلمشغولی‌هایش حرف زد.

پروانه معصومی در 71 سالگی آن‌قدر پرشور از عشق و زندگی و مهربانی حرف می‌زند که گویی با زنی جوان و پرانرژی در آستانه 25 سالگی همصحبت شده‌ای... این گفت‌وگوی خواندنی پیش‌رویتان است.

خانم معصومی لطفا قبل از هر چیز بگویید الان چه می‌کنید و کجا هستید؟

من اکنون 18 سال است که از تهران شلوغ به یکی از روستاهای شمال در 35 کیلومتری رشت به نام «طاهر گوراب» کوچ کرده‌ام و اینجا همراه پسرم نیما زندگی می‌کنیم؛ در دل طبیعت و در یک محیط آرام و رویایی.

چه شد که توانستید بی‌خیال تهران شوید، چون معمولا کسانی که در این شهر زندگی می‌کنند کمتر قادرند به شهرستان برگردند.

در تهران خانه‌ای از خودم نداشتم و در منطقه دربند اجاره‌نشین بودم. اجاره‌نشینی هم سخت بود و با پس‌انداز اندکی که داشتم نمی‌توانستم در تهران جایی بخرم.

پسرم هم معمار است، با هم تصمیم گرفتیم با آن مقدار پس‌انداز کم بیاییم و در شمال زمینی بخریم و خودمان آن را بسازیم.

این خانه را براساس آنچه دوست داشتم ساختیم، خانه‌ای در میان یک باغ بزرگ که دور تا دور آن را درخت و گل و گیاه پوشانده و من در آن احساس راحتی و آرامش عجیبی دارم.

خانه درست مثل یک آکواریوم شیشه‌ای است که از هر طرف به بیرون نگاه می‌کنی طبیعت را می‌بینی.

پس همسایه‌ای نزدیک‌تان نیست؟

به فاصله نزدیک نه، کسی نیست. تا حدود 200 متری آن هیچ کس نیست و بعد از این مسافت یکی دو خانواده در ویلاهایی که از جاده فاصله دارد، زندگی می‌کنند.

تنهایی و دوری اذیت‌تان نمی‌کند؟

نه خیلی کار دارم و مشغولم. باور کنید آن‌قدر سرگرم خواندن و نوشتن و تحقیق هستم که گذر زمان را متوجه نمی‌شوم. دنبال موضوعی در این کتاب و آن کتاب گشتن و خانه‌داری همه وقت من را پر کرده است.

البته بگویم از همه کارهای خانه‌داری فقط آشپزی را دوست دارم‌. حتی نمی‌توانم یک دستمال به دست بگیرم برای گردگیری، چون بشدت به خاک حساسیت دارم و حتی با دستکش نمی‌توانم این کار را انجام دهم، بنابراین برای کارهای دیگر خانه باید از کسی کمک بگیرم.

یکی از سوالات من این است که بدانم در آن روستای زیبا و خوش آب و هوا چگونه روز خود را شب می‌کنید؟

اول این‌که من عاشق آشپزی و شیرینی‌پزی هستم. اگر از شب قبل برای ناهار فردا تصمیم بگیرم می‌خواهم چه درست کنم، کارم راحت‌تر است. از اول صبح مشغول تهیه ناهار می‌شوم. چون ما اصلا غذای کنسروی یا فریزری نمی‌خوریم.

من بجز گوشت و مرغ و کمی هم ماهی دیگر هیچ ماده غذایی را فریز نمی‌کنم، چون می‌دانم آنها‌ با فریز شدن سالم‌تر می‌ماند وگرنه همان سه قلم را هم تازه تازه می‌گرفتم و استفاده می‌کردم.

فست‌فود و سوسیس کالباس را هم معمولا نمی‌خوریم، ولی چون به هر حال خیلی خوراکی‌های خوشمزه‌ای هستند، شاید دو ماهی یکبار وقتی به رشت می‌روم مقداری تهیه و با آن غذایی آماده کنم.

ظهر آن روز هم به نیما می‌گویم «امروز غذای ناسالمی داریم».‌ 95 درصد شب‌ها هم معمولا غذای سبکی مثل نان و پنیر و سالاد و میوه می‌خوریم.

چون هم من و پسرم بشدت استعداد چاقی داریم، بنابراین باید خیلی مراقب افزایش وزن باشیم. چون چاقی همه سیستم بدن انسان را به هم می‌ریزد.

بیشتر چه غذایی درست می‌کنید؟

به طور وحشتناکی عاشق قرمه‌سبزی هستم. به گونه‌ای که برای صبحانه بجز‌ تخم‌مرغ نیمرو، اصلا نمی‌توانم غذای گرم و پختنی بخورم، اما اگر موقع صبحانه بوی قرمه‌سبزی را بشنوم راحت می‌توانم به جای نان، پنیر، شیر، مربا و... پلو و قرمه‌سبزی بخورم!

از این پرسش‌های معمولی کمی بگذریم، دوست دارم درباره والدین خودتان حرف بزنید؟

پدر و مادر من ازدواج عاشقانه‌ای داشتند، بسیار به هم عشق می‌ورزیدند و برای هم احترام قائل بودند و من همین مساله را در موفقیت فرزندان و طرز زندگی خواهر و برادرهایم موثر می‌دانم.

مادر من زن بسیار زیبایی بود، زیبایی وصف‌نشدنی و غیرمتعارفی داشت. چشم‌های خاکستری، ابروان مشکی، پوستی سفید و مهتابی و موهای شبقی، ریز قامت و ظریف. بگذارید خاطره‌ای برایتان بگویم: من فرزند سوم خانواده هستم.

فرزند اول دختری بود که فوت می‌کند، بعد خواهر بزرگ‌تر و بعد من و سپس سه دختر دیگر. من خوب یادم هست که وقتی خواهر کوچک به دنیا آمد و مادرم متوجه شد دختر است، خیلی ناراحت شد و مدام گریه می‌کرد.

پدرم کرد و مادرم اهل تهران بود. او فکر می‌کرد یک مرد کرد حتما دوست دارد پسری داشته باشد، به همین دلیل خیلی اظهار ناراحتی می‌کرد از به دنیا آوردن 5 دختر.

وقتی آخرین خواهر من به دنیا آمد من هشت ساله بودم. یادم هست زمانی که مادرم را از بیمارستان به منزل آوردند؛ پدرم خانه را چراغانی کرد و جشن مفصلی گرفت و مهمانی بزرگی داد

که مادرم غصه نخورد و بداند او از به دنیا آمدن دختر‌ها ناراحت نیست و همیشه می‌گفت هر کدام از این دخترها نعمتی هستند که خدا به خانواده ما داده است، تا این‌که بچه هفتم و هشتمش پسر شد.

پدرم خیلی به مادرم احترام می‌گذاشت. من یادم هست وقتی پدر به منزل می‌آمد و کلید را در قفل می‌چرخاند صدا می‌زد، خانم؟ و اگر ما مثلا می‌گفتیم مادر خانه نیست، داخل نمی‌آمد و برمی‌گشت. یعنی خانه بدون مادر از نظر او هیچ بود. این‌قدر به یکدیگر ابراز علاقه می‌کردند.

خاطره دیگری که دارم و من فکر می‌کنم خانم‌ها باید خیلی رعایت کنند بویژه خانم‌های خانه‌دار این است که پدر من چون شغل آزاد داشت، ظهرها برای ناهار به منزل نمی‌آمدند.

ولی مادرم موقع کشیدن غذا اول از گل و روی غذا برای او می‌کشید و کنار می‌گذاشت و هر گاه ما می‌گفتیم مادر! آقاجان که ناهار نمی‌آید، می‌گفت: شاید یکبار دلش خواست بیاید.

می‌خواهم بگویم احترامی که این دو به یکدیگر می‌گذاشتند، باعث شده بود ما هم به خواهران بزرگ‌ترمان بگذاریم. یعنی من هرگز یادم نمی‌آید خواهر بزرگ‌ترم ـ که ناگهان هم از بین ما پر کشید و رفت ـ را «تو» خطاب کرده باشم.

با این‌که رابطه بسیار صمیمی با هم داشتیم، ولی احترام خاصی در خانه برای بزرگ‌تر قائلیم و این «شما» گفتن بین ما فاصله ایجاد نمی‌کرد، ولی احترام را باید به یکدیگر می‌گذاشتیم.

حتی برای خرید که می‌رفتیم، مادر می‌گفت اول خواهران بزرگ‌تر باید کفش و لباس انتخاب کنند و بعد کوچک‌ترها.

نمی‌دانم من دکتر روان‌شناس نیستم که بخواهم آنالیز کنم، ولی پدر و مادر الگوی مناسبی برای فرزندان هستند. ما الان هم خواهران مهربانی برای هم هستیم. اکنون یک خواهرم در شاهرود است و دو خواهرم در تهران.

یکی اقدسیه می‌نشیند دیگری کریمخان، ولی فقط کافی است یکی به کمک نیاز داشته باشد، بسرعت به داد هم می‌رسند. من الان برای مواقعی که فیلمبرداری دارم و باید در تهران باشم گاه یک یا دو ماه خانه خواهرم هستم و بخشی از خانه‌‌اش در اختیار من است.

به احترام به بزرگ‌تر اشاره کردید، چیزی که در نسل جدید کمتر رعایت می‌شود و واقعا در خانواده‌ها کمرنگ شده است؟

خیلی بد است، واقعا فاجعه است. این‌طوری به شما بگویم اگر پدر ما در طول روز 20 بار به خانه می‌آمد و ما خواهر و برادرها بودیم، حتما 20 بار جلوی پایش بلند می‌شدیم.

کسی به ما نگفته بود، این کار را انجام دهیم، ولی ما از رفتار پدر و مادر با یکدیگر آموخته بودیم باید احترام بزرگ‌تر را داشته باشیم.

گاهی پدر می‌گفت بنشینید دخترها، راحت باشید، ولی امکان نداشت ما بار دیگر که داخل خانه می‌شد، بلند نشویم. احترامی که به او می‌گذاشتیم خیلی لذتبخش بود.

پدرم فردی متدین و مذهبی بود، ولی هیچ چیز را به ما اجبار نمی‌کرد. ما را آزاد می‌گذاشت تا خودمان انتخاب کنیم. این خیلی مهم است، هیچ آموزه‌ای را نمی‌توان با زور به بچه‌ها تحمیل کرد. پدر و مادرها باید بدانند خصلت‌های نیکو باید ملکه ذهن فرزندان شود.

همه نقش‌هایی که شما در فیلم‌ها بازی کرده‌اید، قشنگ است، بخصوص فیلم‌هایی که نقش مادر را داشته‌اید، شما کدام نقش خود را خیلی دوست دارید؟

نقشی که در فیلم «گل‌های داوودی» داشته‌ام و بعد هم «ناخدا خورشید». نقش‌هایی که سخت، ولی دوست‌داشتنی بود.

در فیلم «طوبی» نقش زنی را دارید که قربانی شوهر قاچاقچی و موادفروش می‌شود و به همین دلیل هنگام جابه‌جایی هروئین دستگیر شده و هفت سال حبس می‌کشد. نظرتان درباره مشکل اعتیاد در خانواده‌ها چیست؟

من اعتیاد را بزرگ‌ترین و مهم‌ترین چالش خانواده‌های امروزی می‌دانم و ریشه آن را هم در دور بودن اعضای خانواده از هم باید جستجو کرد.

الان به مدد اینترنت و گوشی‌های هوشمند دیگر در خانه کسی دور هم نیست. قابلمه‌ای غذا پخته می‌شود، هر کس برای خودش غذا می‌کشد، یکی پیتزا سفارش می‌دهد، دیگری می‌گوید می‌روم ساندویچ بخرم.

حالا هر کس سرش در گوشی موبایلش است و دیگر کسی در خانه باهم حرف نمی‌زند. حرف زدن دیگر مفهومی ندارد. من فکر می‌کنم بتدریج آدم‌ها «کلام» را فراموش می‌کنند. در گذشته تا همه اعضای خانواده دورهم نبودند، غذا خورده نمی‌شد.

بنابراین اگر برای کسی مشکلی پیش می‌آمد، همان دورهم بودن‌‌ها کمک می‌کرد دیگری از حال او خبردار شود و کمکش کند. حالا والدین آن‌قدر از بچه‌ها دور هستند که وقتی می‌فهمند بچه‌شان معتاد شده که دیگر کار از کار گذشته و بچه آلوده شده است.

زندگی‌های ما الان دورهم بودن را ندارد. خانواده یعنی چه؟ یعنی دور‌هم بودن و قسمت کردن شادی‌ها و دردها با یکدیگر.

اگر این دور‌هم بودن‌ها باشد، من فکر می‌کنم داستان اعتیاد، کشمکش‌های میان زن و شوهرها، طلاق و... خیلی کم می‌شود. دلم برای آن دورهم بودن‌ها تنگ می‌شود. خیلی هم تنگ می‌شود.

البته تاکید می‌کنم آن کسی که در خانواده نقش اصلی را دارد، مادر است، مادر هسته اصلی خانواده است و او هست که می‌تواند خانواده را با طراوت نگه دارد و طوری از شوهرش نگهداری کند که وقتی او به خانه برمی‌گردد، احساس کند وارد بهترین و زیباترین جای دنیا شده است نه این‌که از خانه فراری باشد.

با این حساب کدبانوی خوب از نظر شما چگونه زنی است؟

فکر نمی‌کنم چیزی از یک زن کم بشود اگر صبح شوهرش را هنگام رفتن بدرقه کند. مشکل اینجاست ما تعریف درستی از خانه‌داری نداریم، فکر می‌کنیم خانه‌داری یعنی شستن و سابیدن و وایتکس‌کاری.

من نمی‌دانم این کارها به چه دردی می‌خورد وقتی همسر آدم دل خوشی از خانه نداشته باشد. نظافت خیلی خوب است، اما همه زندگی این نیست. زندگی رسیدگی‌های مهم دیگری لازم دارد. حواسمان باید به ابعاد دیگر زندگی باشد.

به نظر شما چگونه می‌توان احساس خوشبختی کرد؟

این برمی‌گردد به آموزش‌هایی که در بچگی دیده‌ایم. وقتی ما به داشته‌های خودمان قانع باشیم و حسرت نداشته‌ها را نخوریم، حتما خوشبختیم.

ببینید من الان یک مانتویی دارم، خیلی هم دوستش دارم و از نظر من زیباست، ولی وقتی مدل دیگری را تن دوستم می‌بینم و دلم بخواهد آن را داشته باشم.

دیگر مانتوی خودم به نظرم قشنگ نیست و تمام تلاشم را معطوف به دست آوردن آن می‌کنم و آسایش را تا رسیدن به آن از خودم سلب می‌کنم. بنابراین من معتقدم هرکس به هرچه دارد قانع باشد، خوشبخت است.

شما یک فرزند پسر دارید که با او زندگی می‌کنید. نظرتان درباره تک‌فرزندی چیست؟

گمان می‌کنم تک‌فرزندی بیشتر به ضرر همان فرزند است، تا به ضرر پدر و مادر. من به دوران کودکی خود که نگاه می‌کنم، می‌بینم ما خواهرها و برادرها در کنار هم چه کودکی و نوجوانی زیبایی داشته‌ایم و حتی سالمندی زیبایی هم خواهیم داشت.

بچه که بودیم هفت هشت نفر ما بودیم، بچه‌های همسایه هم می‌آمدند و ما یک کودکستان بودیم با همه خاطرات خوب کودکی، اما پسر من تنهاست و این از تنهایی حتما برایش خوب نخواهد بود.

خانم معصومی نظرتان درباره عضویت در شبکه‌های اجتماعی چیست و اصولا به این نوع ارتباطات در فضای مجازی مانند وایبر، تلگرام و... اعتقاد دارید؟

ببینید من نمی‌خواهم همه این نوع ارتباطات را نفی کنم، اما می‌خواهم بگویم باید مراقب ابزارهایی که باعث می‌شوند ما در خانه با هم حرف نزنیم، باشیم.

من الان یک گوشی ساده دارم که فقط با آن مکالمه می‌کنم و پیامک می‌فرستم. اگر می‌خواهم مطلبی بخوانم و درباره چیزی تحقیق کنم، از رایانه استفاده می‌کنم.

این باعث می‌شود حداقل وقتی پای رایانه نیستم، دیگر خودم باشم و حواسم به اطرافیانم باشد. بنابراین من عضو هیچ شبکه اجتماعی نیستم و دوست هم ندارم که باشم.

امروزه شاهد افزایش آمار طلاق هستیم، زندگی‌هایی که فقط چند ماه دوام می‌یابد و زود به جدایی می‌انجامد، دلیل آن را چه می‌دانید.

من همیشه می‌گویم اگر طلاق بد بود، دین ما آن را مباح نمی‌کرد. پس در شرایطی که دو نفر می‌بینند دیگر هیچ راهی برای ادامه یک زندگی وجود ندارد و کارد به استخوان رسیده، طلاق بهترین گزینه است.

ولی واقعا نمی‌توانم بفهمم در زندگی‌های امروزی چگونه در مدت کوتاهی دو نفر تصمیم به ازدواج می‌گیرند، در حالی که پسر جوان به زور درآمدی 600 ـ 700 هزار تومانی دارد، به اندازه سال تولد نامزدش مهریه تعیین می‌کند و ‌ چند ماه بعد هم‌ جدا‌ می‌شوند.

ببینید من در منطقه‌ای کوچک و یک روستا زندگی می‌کنم و فرصت این را دارم که تحقیق کنم، بروم بچرخم و با آدم‌‌ها حرف بزنم، بنابراین حرف‌هایی که می‌زنم دقیق است.

کسی را می‌شناسم که به زور ماهی 300 هزار تومان درآمد دارد، مهریه زنش را 1373 سکه انداخته است. آخر عقل هم خوب است که آدم داشته باشد.

من چندین سال پیش حرفی زدم که واکنش‌های خوبی نداشت. می‌گویم از زمانی که موبایل آمد، سیستم ازدواج‌ها فرق کرد و در جاهای کوچک به طرز وحشتناکی آمار طلاق بالا رفت.

دور و بر خودم آدم‌هایی می‌شناسم که دختر 13 ساله زن پسر 15 ساله شده است. مدتی کندوکاو کردم که چرا آمار طلاق در شهرستان‌های کوچک هم بالا رفته است. خوب دیدم وقتی در این محیط‌ها برای دختر نوجوانی یک پیامک عاشقانه می‌آید، فکر می‌کنید چه می‌کند؟

می‌رود ببیند که او کیست که مثلا چشم و ابروی او را این‌گونه توصیف کرده و بعد ازدواج‌های بدون شناخت، بدون پشتوانه و‌ سریع رخ می‌دهد، سپس طلاق‌های پشت سرهم که ناچار هم هستند از مهریه بگذرند و گاه هم بچه بی‌گناهی می‌ماند که مهر بچه طلاق بر پیشانی‌اش می‌خورد.

من دلم برای آن بچه می‌سوزد که پدر معتادش او را بلند کرده و با سر کوبیده زمین و بعد کودک معلول شده. اینها دردهای جامعه است که اتفاقا در شهرهای کوچک بیشتر به چشم می‌آیند و این داستان غم‌انگیز ازدواج و طلاق‌های امروزی است.

برای این ‌که حال و هوای گفت‌وگو عوض شود، برگردیم به خانه رویایی‌تان در شمال و آب و هوای خنکش، شنیده‌ام گلستانی برای خود درست کرده‌اید، آنجا.

بله. وقتی آمدم اینجا یک مقداری بنفشه آفریقایی داشتم که سرم را با آنها گرم می‌کردم و هر کس می‌آمد اینجا می‌گفت بنفشه‌های تو یک جور دیگر است.

به آنها می‌رسیدم. کم‌کم به فکر افتادم که انواع دیگری از گل‌ها و درختان را در باغچه‌ام پرورش بدهم. الان هم گیاهان و کلکسیون‌های کمیابی از گیاهان متنوع دارم.

انواع افراها، بن‌سای‌ها و یاس‌ها و...اینها عشق‌های من هستند. خیلی دوستشان دارم و به آنها می‌رسم.

اگر دوست دارید از تلخ‌ترین و شیرین‌‌ترین خاطره زندگی‌تان هم بگویید، می‌شنویم.

تلخ‌ترین خاطره زندگی‌ام از دست دادن پدرم بود در سال 56 و شیرین‌ترین خاطره هم تولد فرزندم نیما.

از وقتی که گذاشتید بسیار سپاسگزارم، برایتان آرزوی سلامتی و سربلندی دارم.

 

پروانه معصومی در یک نگاه

نام: پروانه

نام‌خانوادگی: معصومی

تولد: 1323

محل تولد: تهران

تحصیلات: فارغ‌التحصیل زبان‌های خارجه

پروانه معصومی با نام پیشین سکینه کبودرآهنگی‌زاده 1323 در تهران بازیگر سینما و تلویزیون اهل ایران است. او تحصیلاتش را در دانشکده زبان‌های خارجی دانشگاه ملی (دانشگاه شهید بهشتی) تمام کرد.

در 22 سالگی برای ادامه تحصیل در رشته علوم سیاسی به آلمان رفت ‌. نخستین بار در سال 1350 در فیلم کوتاه «سفر» به عنوان بازیگر بازی کرد.

معصومی در سال‌های مختلف زندگی حرفه‌ای‌اش توانسته با کارگردانانی نظیر ناصر تقوایی، هژیر داریوش، رسول صدرعاملی، ابراهیم وحیدزاده و جلال مقدم همکاری کند.

معصومی در سال‌های اخیر تقریبا از جریان اصلی سینما دورافتاده و آخرین هنرنمایی‌اش که خودش هم بارها به نیکی از آن یاد می‌کرده بازی در مجموعه «یوسف پیامبر» بوده است.

فیلم‌هایی که او در آنها نقش‌آفرینی کرده است، عبارتند از: ملکوت، یوسف پیامبر، سفر به هیدالو، شاهزاده ایرانی، وعده دیدار، مسافر ری، تنگنا، ناصرالدین‌شاه آکتور سینما، تماس،

سال‌های خاکستری، طوبی، تحفه‌ها، جهیزیه‌ای برای رباب، خارج از محدوده، شکوه زندگی، شناسایی، ترنج، چمدان، ملاقات، ناخدا خورشید، جستجو در شهر، آشیامه مهر، تاتوره، راه دوم، گل‌های داوودی، کلاغ، غریبه و مه، شهر قصه، بیتا، رگبار و سفر.

چاردیواری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها