در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
پیمان مجیدی معین: شاید از بس دوستت دارم، نمیمونی/ خیلی سادهس، نمیخوای و نمیتونی/ مگه میشه فراموشت کنم آخه/ چقدر تردید، از این شاخه به اون شاخه/ تو هم حالت شبیه من، پریشونه/ از این رفتن نرفته هم، پشیمونه/ چی باعث میشه اینجوری برنجونیم/ ما خیلی خیلی به هم دیگه مدیونیم/ حالا یه چتر مشکی، تو دستاته/ هوات بارونیه... غم توی چشماته/ دلم تنگ میشه حتی واسه این روزا/ زیر بارون دو تا عاشق دو تا همراه/ ببین با من چی کار کردی که دیوونهم/ خیلی سخته، نه میخوام و نه میتونم/ نمیذارم بری جونم به تو بنده/ جواب این همه احساس یه لبخنده/ دوباره اسم کوچیکت رو لبهامه/ فقط این بار یه برقی توی چشمامه/ با هم چترای مشکیمون رو میبندیم/ تو راه خونه هی میگیم و میخندیم/ دلم تنگ میشه حتی واسه این روزا/ زیر بارون دو تا عاشق دو تا همراه.
پرنده بیبال: حتی اگه یه نفر پیش اطرافیانش خیلی عزیز باشه، وقتی عزیزتر میشه که دنیا رو ترک کنه. اونوقته که خیلیا از رفتارها و گفتارهاشون پشیمون میشن. این یکی از قانونهای زشت طبیعته. فقط وقتی یه نفر مُرد خوبیهاش از یادمون میره. قانون زشت دیگه اینه که انسان همواره آرزوهاش نامحدوده. دست گدایی بچه بیگناه کنار خیابان همواره رو به آسمونه در حالی که شاسی ماشینها هر روز بلندتر میشه. طبیعت انسانها، قانونهای زشت زیادی داره که خیلی از ماها بیخبر انجامشون میدیم اما گاهی اوقات باید از بعضی قانونها سرپیچی کرد.
مهسا خوشخلق: از میان آن همه گلهای زیبا، گل او پونه بود! زیباترین گلی که فقط عطرش او را جادو میکرد. قدر آن روزهای بودنش را نمیدانست. فکر میکرد پونه تا ابد برای اوست. نمیدانست پونه مراقبت میخواهد؛ پونه سخنانی شیرین میخواهد؛ پونه نمیخواهد در حصار باشد. نمیخواهد از پشت پنجره به گلهای باغچه خیره بماند. پونه بال و پر برای پرواز میخواست. میخواست قد بکشد، زیباتر از گلهای دیگر باشد؛ پونه میخواست همانطور که هست، همان که میخواهد باشد؛ اما او باورش این نبود. علاقه زیادش، عشقش، باعث میشد که پونه را همانگونه که خودش دوست دارد بیاراید. پونه را فقط برای خودش بخواهد، با عقاید و رفتار خودش رشدش بدهد. روزهای زیادی پونه در حصار عقاید او ماند اما کمکم عطر و طراوتش را از دست میداد. دیگر مثل قبل نبود. اعتماد و توجه میخواست ولی توجه تبدیل به شکایتها شده بود. پونه دیگر اینگونه بود... پژمرده و خسته. دلش آنجا کنج پنجره بود اما پاهایش هوای رفتن داشت. چشمانش خیره به یاس و اقاقیای باغچه بود که روزبروز شادتر بودند و به زیباییشان میبالیدند. او هم دیگر سردرگم بود. اینبار پنجره را باز گذاشت و رفت[...].
اسما حیدری از اصفهان: اگه گم بشم تو دنیا، بازم تنها نمیمونم/ غم خوب راهش رو میدونه، میشینه جلوی خونهم/ من و تنهایی و غصه، هممسیر روزگاریم/ مقصد ما ته دنیاست، هم رو تنها نمیذاریم/ یه روزایی دنیای من، سیاه و خراب میشه/ یهروزه زندگی من، مثل یه سراب میشه/ هر کجا که پر بگیرم، قفسم قد یه دنیاست/ آزادی معنا نداره، وقتی یه مرغ تک و تنهاست/ صدای سکوت شب، فریاد تاریک خونهست/ برای شکست بغضم، این سکوتم یه بهونه است/ شمشاد خشک حیاطم، سراغ ماه رو میگیره/ ماهی که تو دستای شب، میون ابرا اسیره[...].
ببین منو! یه جوری درگوشی به خودت میگم که بروبچ دیگه نشنون و فردا نیای بگی آی اِلِه و بِله و چمیدونم جیمبِله! خیام گفت: تا وزن و قافیه رو فوت آب نشدی، بهت پیشنهاد میکنم همون متن و نثری رو که توش قویتری بنویسی! اونم دیگه چون بروبچ همیشگی هستی و پیشرفتت برام مهمه! بعدشم گفت: چه کاریه آخه؟ آدم کاری رو که واردتره توش، میذاره میره کاری رو که خارجتره ازش انجام میده؟! (میگم خیام گفت! دِ! زودی قهر میکنه! زودی به گوشة قباش برمیخوره! زودی هم عین مامانبزرگ من دست به وردنه میشه!)
روجا بختآور از قائمشهر: دیگر هیچ نفسی برایم نمانده. آن کسی که همیشه چشم در راهش بودم به گمانم پاک مرا از یاد برده. دل سنگ میخواهد که نگرانم نباشد. جز اینکه بیوفا شود و از یادش رفته باشم. از آخرین دیدارش، چشمانم هنوز گریان است. تو بگو کجایی که دلم سالهاست اسیر این پیمان است.
ک.ش. از اسلامآباد غرب: آی هوار از این همه بیان غم و غصه و دلتنگی و شکست. بچهها شعراتون رو شاد کنید. به خدا خندوندن موثرتر از درآوردن اشکه.
عاطفه از رودسر: اگه تو با دلم نیستی، میخوام که پابهپات باشم/ میخوام تا توی دنیامم، همیشه عاشقت باشم/ سرم رو گرم کنم با تو، بدهکارم شی از فردا/ بری تنها توی دنیات، پشیمونت کنن حرفات/ تمام دلخوشیهامی، کجای بازی ایستادی/ چرا باید برم وقتی هنوزم مرد دنیامی/ من اینجام تا که عاشق شن تمام جادهها بیتو/ شاید روزی تو مدیون شی و این راهها رو برگردی/ به امید چنین روزی، همیشه بودم و هستم/ تو راحت باش برو بیمن که من تا آخرش هستم/ تو خوشبختی که تو دنیا، یکی رو مثل من داری/ تو خوشبختی واسه اینه همیشه سرد و مغروری/ جواب دلخوریهام رو چه خوب با رفتنت دادی/ حواست باشه اینبارم تو شعرام رو شروع کردی/ خودت خواستی دل بستی، خودت خواستی، دل کندی/ خودت دنیام رو رج کردی، خودت آخر کورِش کردی/ دروغ زندگیم نیستی، من از تو خیلی ممنونم/ تو بازی رو شروع کردی، حواسم هست میدونم/ من از تو خاطره دارم، تو تنپوشم شدی امروز/ چقدر سردی، چه دلتنگم، تمومش کن همین امروز.
نیما از کرمانشاه: زمان شمردن شمارش معکوس جداییمان فرا رسید. شمارش تمام لحظاتی که با هم داشتیم. حسابش دیگه از دستم در رفته. نمیدانم زمانهایی را که در خواب رؤیای تو رو میدیدم هم باید محاسبه کنم یا نه. لحظاتی که در یاد تو گم بودم چی؟ با خودم کلنجار میرم... تو میگی تمام این مدت بهت سه سوت گذشته. باشه، پس بیا شروع کنیم به شمردن: سه، دو، یک. (اول که یه نیگا به صفحه بروبچ انداختم و دیدم اسم زهرا فرخی دو بار چاپ شده گفتم حتماً همون قانون پارتیبازیس! ولی وقتی دیدم هر دوشون یکیه فهمیدم نخیرررر... کار آلزایمره. خخخخ... پاسی جون نگرانتیم).
(هعی... هعی! جوونی کجایی که یادم تو را فراموش کردم چی میخواستم بگم اصاً! نگران نباش؛ ایندفعهش دیگه نه به آلزایمر ربطی داشت نه به پارتیمارتیبازی! با این حال، خودم گوشام بریدم گذاشتم کف دستم و بعدم رو به گوشام گفتم: هاااا... حواست رو خووووب جَمکُ! گفتهباااااشم...! خخخخ!)
بدون نام: دکترها میگن درد کشیدن برای اینه که بفهمیم جایی از بدنمان خوب کار نمیکنه. به نظر شما برای یک جوان تحصیلکرده، کشیدن درد بیکاری، سرخوردگی، سرکوفت خوردن، محتاج پدر بودن، پیر شدن، کار پیدا نکردن، به اندازه کافی درد بزرگی نیست که بفهمیم جایی از بدنمان خوب کار نمیکنه؟
جوجه اردک زشت از قائمشهر: هر سو مینگرم نشانی از توست؛ آسمان، زمین و هر آنچه در آنهاست یاد و نشانی از توست؛ اما در عجبم در دلم هر چه مینگرم یاد و نشانی از تو نیست.
نسیم از توابع بهبهان: بازم حسامی آلزایمرش عود کرد! میگم یا دکترت رو عوض کن یا قرصات رو قوی کن! البته اگه دکترت رو عوض کنی بهتره چون اگه میتونس خوبت کنه تا الآن خوب شده بودی!
آی گفتیییی؟! اومدم قرصا رو قوی کنم، دیدم دکتر عوض شده! نمیدونم دیگه! بسا که کار کارِ همین دکترهس!
ابوالفضل عباسی از اراک: من و تو توی یک جادهایم؛ یه جاده بدون هیچ مقصدی که هر چی جلوتر میریم پیچ جاده تندتر میشه. ما میریم جلو اما نه واسه رفتن. واسه دور زدن هم! ولی تو روی خرابههای قلبم دیوار زندگی نساز چون با یه لرزش کوچک ویران میشه.
سالومه جواهری از ساری: برای دیدنم وقتی میآیی، قدم بر روی چشمم میگذاری و نامت را همیشه روی دیوار، برایم مینویسی یادگاری. برای دیدنت وقتی میآیم، وجودم اشتیاقی تازه دارد. خودم میدانم این نقش جنون است وگرنه عشق هم اندازه دارد.
زهرا، تنهای تنها: لحظة جدایی نه اشکی میریخت نه دلش به حالم میسوخت. تنها چیزی که در صورتش بود حس خونسردی بود. حتی از تصمیمش پشیمان نبود. بدون هیچ حرفی سکوت کرد. برای آخرین بار، برای آخرین ملاقات. این اولین بار بود که طعم تلخ جدایی را در درونم مزه میکردم. حتی لحظهای برای خداحافظیام صبر نکرد. رفت بدون اینکه خداحافظی کرده باشد. خیلی راحت و ساده دور شد. تا پایان مسیر اشکهایم را بدرقه راهش کردم. او رفت و مرا در اندیشة افسوس در سرنوشت خالیام باقی گذاشت.
گل مرداب از کرمانشاه: میگم چطوره یه عکس بزرگ از خودت چاپ کنی و خیال ملت رو راحت کنی. اگرچه من مطمئنم مردی، چون خانمها اینقدر دوست ندارن مرموز باشن.
هوم! یحتمل آدمشناسیت زیاد خوب نیستااااا! چون آدما، چه زن چه مرد، چه جوون چه پیر، چه حتی عین خود من یک میلیارد ساله! زمین تا آسمون، و بلکه اتمسفر و حتی تا کهکشون! با همدیگه فرق میکنن؛ زن و مرد و پیر و جوون و یک میلیارد ساله هم نداره (ها؟ این رو همین چن خط پیش گفت بودم؟ خب حالا تو هم! زورزورکی میخوان به آدم بُهتون بزنن که آلزایمر داره! آلزایمرشم خیلی شدیده! ایشششش!)
معصومه از اراک: چقدر فاصله! حتی بستن پلک، تجسمی از گذشته نیست. فردای کودکی چقدر زود از راه رسید. مگر گرد روزگار به نابودی آرزوهای کودکی میارزید؟ حتی عروسکها هم خستهاند. در گوشه ای لابلای وسایل بههمریختة کمد فقط یک قطره شبنم جایگزین لبخندشان نشسته است.
هادوو از شهر اولینها: بسان معتادی غرق در نتوانستنها و نخواستنها و نرفتنها شدهام. هر کس هر چه در توان دارد در روحم و در جسمم تزریق میکند و تو آن فرداها به نظاره خواهی نشست که چگونه در کنج خاطرات گذشته شاهد مرگ آرزوهای خویش بودهام.
تلگرافخانه
متین محمدی از مشگینشهر- سیدقاسمی، 21 ساله از شوشتر- گلی خانم آبی- رحیم علیآبادی 23 ساله از سبزوار- صادق از فریمان- ناهید 19 ساله- بدون نام از کوهسار مشهد- مهلا رستمی، 18 ساله- سیاوش ریحانی- صادق از قم- سحر از بهبهان- هانی از دزفول- آمنه از سنندج- زهرا 671- ستاره 22 ساله از مریوان- باران 19 ساله از کرمان- الهام نقوی 17 ساله- روجا بختآور از قائمشهر- مراد از اراک- عارفه مهربانی از ساوجبلاغ- مینا ط.پ. از ارومیه- مجنون 23 ساله- کاوه از آبدانان- ریحانه سمائی، 16 ساله- شاهین- نسترن از قم- جودی ابوت تنها- اقبال بنایی، 18 ساله از قم- پری از تهران- هستی 74- آرزو سهیلی 24 ساله از اردبیل- مهرداد 19 ساله از تهران- پیرپسر فراموش شده- اسرین، دختر سنندجی- علی قاسمی از بابل- فاطمه 21 ساله از سمنان- رؤیا از بجنورد- دخترک شیرینزبان- محمود فخرالحاج از قم- رضا خالقی، 27 ساله از شهریار- شیما نادرعلی 22 ساله از مشرق ایران- خانم کاشانی- مجید از نوشهر- صاحبدل، 17 ساله از ساری- علیرضا ماهری- سیده ساجده از قم- شاهد رستمی 20 ساله از کرج- شبآویز تنها- جوجه اردک زشت از قائمشهر- راحله شمسینژاد از بندر ترکمن- نشمیل نوازی از بوکان- گل مرداب از کرمانشاه- نفس- مبینا رحیمی 26 ساله از گرگان- ستاره قطبی- معین از قم- مرد خاکستری از اهواز- مطلب مفیدی از رامسر- سام از رشت- نیما از کرمانشاه- اسد مقدم از خوزستان- نگار از شهر ری- همراز 22- هما نیلی از ساوه- اعظم از اندیمشک- فاطمه مداح از سمنان- شریفی از همدان- نسترن 17 از اصفهان- دریا بابادی از شهرکرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: