در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
تایتانیکی که از قضا سیاه و سفید هم بود و امروز از هر نظر جان میدهد برای نوستالژی بازی و یاد کرد خاطرههای سه دهه پیش. فقط با یک پیششرط سخت و آن هم این که کس یا کسانی چون نگارنده آن را به یاد بیاورند... اما براستی گذشته از کلیات داستان و سر و شکل این فیلم، امروز چند نفر در ایران جزئیات «شب به یاد ماندنی» ساخته روی وارد بیکر را به یاد دارند؟!
***
قصه شب به یاد ماندنی همان داستانی است که همگان کموبیش با آن آشناییم. بگذریم که این داستان، سرگذشت کشتی مشهور تایتانیک، امروز با رنگ عاشقانهای که پرفروشساز مطرح هالیوود یعنی جیمز کامرون بر آن پاشید و از طریق فیلمی به همین نام به یاد آورده میشود، اما شب به یاد ماندنی ساخته قدیمی روی وارد بیکر، کارگردان بریتانیایی، دستکم در نسخهای که ما در دهه 60 چند بار از تلویزیون دیدیم، بیشتر دربردارنده سرگذشت خود کشتی و ماجراهایی که بر آن و سرنشینانش میرفت، بود و نه یک فیلم صرفا عاشقانه با پسزمینه سفر دریایی بر کشتیای که تا پیش از شب حادثه، زوالناپذیر و بیخطر ارزیابی شده بود و برخوردش با یک کوه یخ شناور عظیم خیلی زود خط بطلان بر این فرضیه کشید و... .
تایتانیک کامرون نیز همین چند سال پیش و بعد از دوبله و عرضه در شبکه ویدئویی کشور، سرانجام از تلویزیون پخش شد و یک بار دیگر فرضیه قابل نمایش نبودن همه فیلمها را در درازمدت باطل کرد. داستان شب به یاد ماندنی بیشتر روایت چگونگی آسیب دیدن و سرانجام غرقشدن تایتانیک و در ادامه تلاشهای مسافران برای نجات از کشتی با محوریت نقشی که کنت مور بازی میکند، بود. این بازیگر که به واسطه پخش چند باره همین فیلم و همچنین «پرواز در آسمانها» ساخته لوئیس گیلبرت در آن دهه برای فیلمدوستان ایرانی چهره آشنایی به شمار میرفت، در شب به یاد ماندنی هم چهرهای سمپاتیک از خود ارائه کرد و توانست در جایگاه یک قهرمان، بینندگان نگران را تا پایان با فیلم، داستان و دیگر کاراکترهای مرتبط با خودش همراه کند.
شب به یاد ماندنی محصول ۱۹۵۸ انگلستان، نویسنده فیلمنامه آن اریک امبلر (بر مبنای کتابی نوشته والتر لرد)، فیلمبردارش جفری آنزوورت، آهنگسازش ویلیام آلوین و دیگر هنرپیشگانش دانلد آلن، رابرت ارز، آنر بلکمن، آنتونی بوشل و جیل دیکسن بودند. البته زمان اصلی فیلم نیز در فرهنگهای سینمایی ۱۲۳ دقیقه ذکر شده که امروز و با گذشت حدود سه دهه از نمایشهای فیلم و با در نظر گرفتن جمیع ضرورتهای پخش، بدرستی خاطرم نیست که نسخه نمایشداده شده چند دقیقه بود(!)
شب به یاد ماندنی هرچند که در نخستین اعلام نام فیلم و پیش از اولین دیدار، شاید بیننده را گمراه میکرد که با داستان و فضایی ـ مثلا ـ فرحبخش و دلپذیر یا شاید هم رمانتیک و حتی دربردارنده رگههایی از سینمای کمدی روبهرو خواهد شد، اما خیلی زود مشخص میشد که روایت داستان تراژیک کشتی تایتانیک و مسافران بختبرگشتهاش به چیزی جز سینمای فاجعه نمیتواند تعلق داشته باشد. از این نظر هنوز هم نام فیلم برای صاحب این قلم هضمناشدنی است.
تایتانیک کامرون؛ نوستالژی نسل بعد!
کامرون تایتانیکاش را سال ۱۹۹۷ از پی پرفروشهایی مثل «ترمیناتور» به بازار فرستاد. زمانی که نام خود را کاملا به عنوان سینماگری پولساز جا انداخته بود. تایتانیک نیز در این راه هیچ چیز کم نداشت. از زوج جوانی مثل لئوناردو دیکاپریو و کیت وینسلت گرفته تا موسیقی و صحنههای باشکوهش که از قضا فیلم در اسکار نیز جایزههای زیادی را ربود یا دستکم هنرمندانی را در چند رشته، نامزد دریافت این جایزه کرد. به علاوه، کامرون هوشیاریهای زیادی در جزئیات و کلیات فیلمش به خرج داد. مثلا مدل موی دیکاپریو به جای آن که متعلق به حوالی سالهای وقوع داستان (1912 میلادی) باشد، برخلاف ضرورتهای تاریخی و به پیروی از مد همیشگی سینما، دقیقا مدل موی جوانان دهه 90 (دهه 70 خودمان) را تداعی میکرد. یعنی این که کارگردان بیش از پرداختن به ضرورتها (هرچند مثلا در طراحی لباس کوتاه آمده بود) در آرایش و پیرایش موی قهرمان داستانش بیشتر سلیقه تماشاگر این دهه را در نظر گرفته بود. همه اینها به همراه مسائلی مثل دقت در جزئیات فنی و صنعتی فیلم و ساخت کشتی و فضایی با مختصات کشتی تاریخی تایتانیک، آن زمان کامرون را بیشتر به عنوان یک صنعتگر ـ سینماگر جا انداخت و فروش فیلم نیز دید تجاری بودن و انتساب آن را به سینمای هالیوود بیشتر تقویت کرد، اما تایتانیک هر چه از عمرش گذشت و بیشتر دیده شد، لایههای انسانی بیشتری را پیش چشم تماشاگرش آورد و ارزشهایش بهتر به دل نشست. بیننده در دیدارهای دوم و سوم به بعد (راستی چقدر زود دوره فیلمهایی که بتوان چند بار آنها را تماشا کرد به سر آمد) با فیلم، نهتنها به عنوان اثری باشکوه و چشمنواز که در جایگاه فیلمی «سینمایی» و پر از جزئیات طرف شد. وقتی هم که آبها از آسیاب افتاد، تلویزیون با حذف موارد مسألهدار و ترتیب دادن نسبتهایی که بتوان روابط افراد را با توجه به وضع موجود به نمایش گذاشت، تایتانیک را که در یک و نیم دهه قبل از آن به عنوان یک میوه ممنوع مشهور یاد میشد، به نمایش گذاشت!
اما آنچه باعث شد این چند خط را بنویسم، مقایسهای میان تایتانیک زمان ما و تایتانیکی است که هر دو با تأخیری چند ساله به تلویزیون کشورمان راه یافتند و ما را با این کشتی پرمخاطره همراه کردند که هر دو تأثیرها و پیامدهای متفاوتی را در عرصه اجتماع ما بر جا گذاشتند. یکی در زمان عرضه ویدئویی (سالهای 1377 به بعد) که قاچاق محسوب میشد، مدل موی جوانها را تحت تأثیر قرار داد و تصویر قهرمانش را بر تیشرتهای آنها آورد و ده پانزده سال بعد به شکلی به نمایش رسمی از تلویزیون درآمد و دیگری هم در دهه 60 فقط در جایگاه فیلمی عظیم (اما سیاه و سفید) که داستان یک فاجعه را به تصویر میکشید، در حد و اندازه خودش دلها را برد و بینندگان را مجذوب کرد، اما هیچ حاشیه و حرف و حدیثی به همراه نداشت، اما هرچه بود این که نسل ما نیز تایتانیک خودش را داشت!
سرتو بدزد رفیق
از دو فیلم با لحن تراژیک گفتیم و بد نیست برای تغییر ذهن و ذائقه یادی هم از یک فیلم کمدی دیده شده در تلویزیون (و البته سینما) در دهه 60 بکنیم. این فیلم که چند عصر جمعه (به همراه تکرارهای دیگرش در مثلا سهشنبهشبهای شبکه دو) بارها خنده بر لب بینندگان خسته از جنگ و روزمرگیهای آمیخته با کوپن و صف و آژیر خطر و نوسان قیمت ارز آورده بود «جعبه عوضی» نام داشت. در خلاصه داستان فیلم میخوانیم:
«سالهای آخر قرن نوزدهم. مسترمن (جان میلز) و جوزف (رالف ریچاردسن) فینزبری، دو برادر پیر هستند که برندگان یک بیمه عمر صد هزار پوندی به حساب میآیند. مسترمن میخواهد پول به نوهاش مایکل (با بازی مایکل کین) برسد که دانشجوی پزشکی است و چندبار تلاش کرده تا جوزف را سر به نیست کند، اما موفق نشده زیرا دو برادرزاده حریصش، موریس (پیتر کوک) و جان (دادلی مور) نیز به این پول چشم دوختهاند. آنان که متقاعد شدهاند مسترمن مرده، پول را از آن خود میدانند، اما با شنیدن خبر مرگ جوزف در تصادف قطار، وحشت میکنند. آنان برای به دست آوردن پول، باید این مرگ را پنهان کنند. بنابراین، جسد را در جعبهای میگذارند و به خانه پُست میکنند، ولی جعبه ـ که جسد دیگری در آن است ـ به اشتباه به خانه مسترمن میرود. مایکل تلاش میکند از شر جسد رها شود و موریس و جان سعی میکنند از دکتر پرات (پیتر سلرز) یک گواهی فوت با تاریخ جعلی برای جوزف بگیرند. در گورستان معلوم میشود که مسترمن و جوزف هر دو زندهاند و دست موریس و جان رو میشود. سرانجام نیز همه چیز به خوبی و خوشی پایان میگیرد؛ مایکل دلباخته دختر برادر جوزف، جولیا (نیومن) میشود و مسترمن و جوزف میتوانند پول را تقسیم کنند...».
فیلم جدای از کلیت و کیفیت اثر، دارای چنان صحنههای خندهداری است که هنوز هم پس از سه دهه از خاطره نخستین نمایشش در تلویزیون داخلی به یاد ماندهاند. از قضا گویا مبلغ بیمه عمر میتوانسته به گروهی چند نفره تعلق بگیرد و کارگردان برای آن که زودتر سر اصل مطلب برود و داستانستیز مالی دو برادر را برای رسیدن به این مبلغ کلان روایت کند، یکییکی اشارهای به مرگ چند نفر از آنها میکند و هر کدام را در یکی دو پلان به نمایش میگذارد. مرگهایی که برخلاف شب به یاد ماندنی و تایتانیک، به جای آن که بیننده را ناراحت کنند، خنده و حتی شاید قهقهه بر لبهای او میآورند!
مثلا یکی از این افراد که ارتشی و در حال نواختن شیپور شروع جنگ است، دقیقا به علت اصابت تیری چوبی که از کمان رها شده و از داخل لوله شیپور به دهان و گلوی او اصابت کرده به قتل میرسد و دیگری پیرمردی است افلیج که نشسته روی ویلچر، از بالای یک گودال سرسبز و عمیق به پسرش که با دستانش از دو طرف، ویلچر را در کنترل دارد و در واقع مراقب پدرش است وعده میدهد که پس از مرگ او همه املاک وسیع زیر پایشان به پسر خواهد رسید. لحظهای بعد هم با غافلگیری میبینیم که پسر، انتظار طولانی را بر خود جایز نمیبیند و بلافاصله ویلچر حامل پدر را در دره پیش رو رها میکند تا همه چیز را یکجا و پیش از موعد صاحب شود. به این ترتیب همه آدمهای بالقوهای که میتوانند آن مبلغ کلان بیمه عمر را صاحب شوند میمیرند و در پایان فقط دو برادر از میان آن جمع زنده میمانند که این بار هر چه میکوشند از شر همدیگر راحت شوند به کمتر موفقیتی دست پیدا میکنند! ازجمله این صحنهها جایی است که دو برادر که سن و سالی هم از آنها گذشته در پی تعقیب و گریز برای کشتن همدیگر به یک مراسم تشییع جنازه میرسند و هر یک از این دو میکوشد با بیرون آوردن جنازه مرده بختبرگشته آن یکی را به جای او دفن کند. وقتی هم تشییعکنندگان از این دو توضیح میخواهند هر یک میگویند:
«اینجا جای برادر منه...!»
دیالوگی که آن سالها تا حدی به صورت ضربالمثل درآمد و ذکرش تداعیگر لحظههایی خندهآفرین در آن زمانه سخت و طاقتفرسا بود، ولی هرچه بود باز هم یادش بخیر... .
علی شیرازی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: