آتقی به دلیل گرفتار بودنش در زندان بدهیهای زیادتری بالا آورد و برای همین بدهیها سالها در زندان ماند. سال ۹۳ او بعد از تحمل حدود ۱۴ سال حبس با کمک ستاد دیه و خیرین گلپایگان از زندان آزاد شد و به آغوش خانوادهاش بازگشت.
او که تهیهکننده دو فیلم قابل اعتنا و خوش ساخت «شیلات» به کارگردانی رضا میرلوحی و «نقطه ضعف» ساخته محمدرضا اعلامی بوده، الان فعالیتی در سینما ندارد.
قرار بود اسفندماه شروع بشود. هنوز کار کلید نخورده و من سر کار نرفتهام.
نه، هنوز وقت نکردهام، من چند روزی است که آمدهام. به لحاظ روحی هنوز کاملا آزاد نشدهام.انگار هنوز از زندان درنیامدهام.
پامنار، میدان محمدیه(اعدام سابق)، بازارچه نایبالسلطنه، خیابان بوذرجمهر و یک منزل بزرگ در شمیران (چهار راه خلیلی)؛ همان منزل مجللی که من میگفتم: «عجب عمارتیه»
از صبح ساعت شش سرکار میرفتیم و بعضا تا چهار بعد از نصفه شب کار میکردیم.
من اصلا دستمزدی نگرفتم. به من دستمزد نمیدادند. میگفتند تو وضعت خوب است و باید در این کار فرهنگی کمک کنی. آن موقع آقای نوری وزیر کشور بود. از ما خواست که این کار را ادامه بدهیم و از نظر فرهنگی به مبارزه با مواد مخدر کمک کنیم. من در روزنامهها هم اعلام کردم که دستمزدی نگرفتم. من خودم دوست داشتم که این کار را انجام بدهم؛ چه با پول و چه بیپول.
با همهشان در ارتباط هستم.
نه؛ چون ملاقات ممنوع بود. فقط اقوام درجه یک میآمدند.
الگوهایی بود که در خیابان دیده بودم. محل کار من میدان گمرک بود، معتادان زیادی آنجا بودند؛ آنها الگوی من بودند.
ای بابا، علی جون، معصوم و چندتای دیگر.
من از کارگردان اجازه گرفته بودم که بگذارد درباره اعتیاد واقعی صحبت بکنم. ایشان هم اجازه دادند. آقای شاهمحمدی لطف داشت و میگفت چون تو با معتادها بیشتر در ارتباطی، هر کاری که خودت صلاح میدانی انجام بده.
من در خود زندان پنج تا فیلم ساختم به نام هشدارها. فیلمهای من در جشنواره زندانها برنده شدند و جایزه گرفتند. یک تقدیرنامه هم گرفتم.
یک دوربین دستی داشتیم. با متهمها صحبت میکردم. کار تدوینش را هم یکی از دوستان انجام میداد. او هم زندانی بود. تدوین میکرد و تدوینگر خوبی هم بود.
بله. آنجا یک اداره فرهنگ دارد. من خودم مسوول تولید فیلم در اداره فرهنگی اوین بودم. الان کارتش هم همراهم است. آنجا برای زندانیان فیلم پخش میکردیم. موزیک پخش میکردیم. برایشان کار فرهنگی میکردیم.
همهشان آقا! همهشان. همهشان احترام من را بسیار داشتند؛ هم آقایانی که در زندان مشغول به کار بودند و هم خود زندانیان. زندانیها که اصلا نمیگذاشتند من کاری بکنم. تمام کارهای من را انجام میدادند. ممنونشان هستم. غذایم را هم زندانیها درست میکردند.
من یک نمایندگی گرفتم. از آقای مختاری بسیار تشکر میکنم. در میدان انقلاب یک دفتر زدم برای پیک بادپا. در شلوغی تهران این طوری میخواهم به مردم خدمت کنم.
آن زمان من بنگاه ماشین داشتم. در کار لیزینگ بودم. اصلا چنین ماشینهایی نبود. من ۵ سال ماشین فروختهام. ماشینهای جدیدی آمده که من اسمشان را هم نمیتوانم یاد بگیرم.
شورولت
هیچ چی. پیاده هستم. با اتوبوس رفت و آمد میکنم. در اتوبوس با مردم صحبت میکنم. مردم وقتی من را میبینند خوشحال میشوند در کنار مردم هستم، چون من خاک پای این مردم هستم. (احسان رحیمزاده/ همشهری جوان)
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
خدا ب دادمون برسه