جام جم سرا: از دور میشود هر فکری کرد جز آنچه در حال رخ دادن است. مرد مغازه دار روی چهارپایهاش نشسته قاطی صابون و لیف و پودر و شامپو و... مغازهاش بوی تمیزی میدهد. از دور به ماجرا نگاه میکند، سرش را تکان میدهد، نچ نچ میکند و دائم کلاه آذری مشکیاش را از سرش بر میدارد و دوباره میگذاردش همان جا که بود.
جلوتر که میروم تازه معلوم میشود که نه زنجیر پاره کردنی در کار است و نه معرکه گیری، فقط چند کارت که مرد تندتند زیرورویشان میکند.
روی زمین وسط پیاده رو نشسته، شلوار کرپ گشاد پیله دارش را کمی بالا کشیده و زانوهایش را بغل گرفته. دولاست و نمیتوان چهرهاش را دید فقط موهای مشکی و مجعدش از بین حلقه مردان سوسو میزند. بقیه دورش ایستادهاند، بعضیها هم مثل خودش زانو به بغل نشستهاند و چارچشمی زل زدهاند به ورقهایی که مقابلشان زیر و رو میشود. هیچ زنی در بینشان نیست. جوری به کارتها چشم دوختهاند که کلاه سرشان نرود و اگر کاسهای زیر نیم کاسه باشد مچگیری کنند اما مغازهدارانی که هر روز جلوی مغازهشان بساط قمار بر پا میشود، خوب میدانند که سر همهشان از بیخ کلاه خواهد رفت.
قمار؟ چطور ممکن است؟ قمار کنار خیابان؟ مگر ممنوع نیست؟ مرد مغازهدار، باز هم کلاه آذریاش را جا به جا میکند و از این همه تعجب جوری میخندد که انگار جوکی خیلی خندهدار برایش تعریف کردهام. از خندهاش خندهام میگیرد و با لبخندی ماسیده میپرسم آنقدر خندهدار بود؟ خندهاش را جمع و جور میکند و قیافهای جدی به خودش میگیرد: «دختر جان اینجا همه جور خلافی پیدا میشود. حالا تو چرا دربارهشان پرس وجو میکنی؟ نکند میخواهی مشتری شوی؟»
و باز هم کلاه آذریاش را روی سرش جابجا میکند. تا به حال به این فکر نکرده بودم که گوشه خیابان در انظار عمومی میشود مشتری یک قمارباز شد و شانس و اقبال را امتحان کرد. از آقای مغازهدار میپرسم حالا واقعاً آنها که جمع شدهاند و شرطبندی کردهاند در یک قمار بیدغل و کلک شریک شدهاند یا کلاه سرشان رفته؟
مغازهدار همانطور که چشم به آنها دارد پوزخند میزند و میگوید: «بدبختها کرور کرور پول میبازند و خبر ندارند چه کلاه گشادی سرشان میرود. خبر ندارند آنکه روی زمین پهن شده و جلوی چشمشان کارت زیر و رو میکند هزار بار تمرین کرده و کارتهایش را خوب میشناسد و میداند چطور سر بقیه را کلاه بگذارد. تازه چند دستیار هم دارد که میآیند کنارش میایستند قاطی جمعیت تا چند بار مثلاً شرط را ببرند. همین که مردم میبینند یکی از بین جمعیت شرط را برده بیشتر تشویق میشوند که شرطبندی کنند و آنوقت کلاه است که سرشان میرود و پول زور است که میپردازند.»
قمار باز همچنان مشغول زیر و رو کردن کارتهاست و تندتند جابجایشان میکند. بیهیچ ترسی، بیهیچ مزاحمی. مردی که مقابلش زانوها را بغل کرده و روی زمین نشسته ناگهان عین فنر از جا میپرد و با کف دست میزند روی پیشانیاش. مغازهدار از لابلای نچنچهایش میگوید این یکی هم باخت. حالا معلوم نیست چقدر سرش کلاه رفته... صد هزار تومان؟ دویست هزار تومان...؟
میپرسم در این حد شرطبندی میکنند؟ آقای مغازهدار کلاهش را جابجا میکند و سوتی میزند و میگوید: «بیخبری دختر جان! بیشتر از اینها هم شرط میبندند. حالا چرا آنقدر پرسوجو میکنی؟»
میگویم چون برایم عجیب است. همین.
مدام این جمله آقای مغازهدار در ذهنم تکرار میشود «دختر جان اینجا همه جور خلافی پیدا میشود.» اینجا، چهارشنبه، ساعت 2 بعد از ظهر، خیابان مولوی. جایی شلوغ و پر رفت و آمد که سایه گنبد آبی افتاده بر سر پیاده رو و مغازه هایش. اما آقای مغازه دار به خیالش تنها همین یک گوشه شهر است که میشود در روز روشن شاهد قمار بود.
شنبه، ساعت 10 صبح، خیابان قنبرزاده، ضلع شمالی مصلی. پیاده میآیم تا به روزنامه برسم. تا روزنامه راهی نمانده. با خودم میگویم 5 دقیقه دیگر رسیدهام و بعد در ذهنم برای کارهایی که باید انجام دهم برنامهای ردیف میکنم اما ناگهان جمعی آشنا گوشه پیاده رو متوقفم میکند. جمعی از مردان که دایرهوار ایستادهاند دور آن که روی زمین پهن شده و کارتهایش را تند تند این رو و آن رو میکند. شاید بارها این جمع را دیده باشم اما بیتوجه از کنارشان گذشته باشم. حالا اما میدانم که معنای این ایستادنهای دایرهوار چیست.
آن که روی زمین نشسته و کارتها را جا به جا میکند سن و سال دار است. موهایش پر و جوگندمی است و سبیل پرپشتی دارد. هر ازگاهی دور و بر را میپاید و انگار خیالش مانند همتای خیابان مولویاش آنقدرها هم آسوده نیست. خیالش تخت باشد یا نه به هر حال کارش را میکند و پولش را به جیب میزند، مانند قماربازانی که سر چهار راهها میایستند و سر پلاک ماشینها شرطبندی میکنند. سر اینکه شماره اول پلاک ماشینی که میگذرد زوج است یا فرد.
قماربازها اما محدود به همین چند کوچه و خیابان نمیشوند و آنطور که یکی از شرکتکنندههای پای ثابت مجالس قمار میگوید، خانههایی هستند که صاحبخانه آنها را به قمارخانه تبدیل میکند و اصلاً شغل اصلیاش همین است: قماربازی.
آقای قمارباز نمیخواهد نامش فاش شود پس اسمش را میگذاریم همان آقای قمارباز. از او میخواهم درباره این قمارخانهها و حال و هوایش بگوید. اینکه چند نفر در هر مجلس هستند و سر چه چیزهایی شرطبندی میکنند. آقای قمارباز از تعداد میهمانها در هر مجلس میگوید و اینکه تمام کسانی که به این خانهها راه پیدا میکنند باید آشنا باشند یا توسط یک آشنای قابل اعتماد معرفی شوند: «در هر مجلس 6 – 5 نفر بیشتر حضور ندارند و پوکر بازی میکنند. گاهی بیست و یک، بعضی وقتها هم تخته نرد. طرفهای بالای شهر بیشتر سر همین پوکر شرط بندی میکنند اما پایین شهر مثل افسریه تختهنرد هم زیاد بازی میکنند.
از آقای قمار باز میپرسم: زنها هم در بین قماربازان هستند؟ میگوید: «خیلی وقتها هستند و اصلاً چند تایشان بین رفقا معروفند.»
آقای قمارباز از شرط بندیهای پنجاه میلیونی و حتی بیشتر از آن میگوید و اینکه بارها دیده که چکهایی با این ارقام، سر یک بازی مسخره جابجا شده.
او نصیحتی هم برای جوانها دارد: «هیچ وقت سراغ قمار نروید اعتیادآور است. یک بار که بروید یا میبرید یا میبازید اگر ببرید باز هم هوس میکنید قمار کنید. اگر هم ببازید مثل مار به خود میپیچید و منتظرید تا دوباره شرکت کنید بلکه این بار ببرید و جبران مافات شود. خلاصه در هر صورت چیزی جز گرفتاری و بدبختی ندارد. خیلیها را دیدهام که از این راه زندگی و دار و ندارشان را از دست دادهاند و آواره کوچه و خیابان شدند. آنها هم که پولی به دست میآورند پول حرام است و برایشان برکتی ندارد. اینها را یک آدمی به شما میگوید که خودش تا بیخ در این منجلاب غرق شده پس شما را به خدا سراغ این چیزها نروید.»
حرفهای آقای قمارباز شبیه حرفهای پیر مرد صابونفروش است در خیابان مولوی وقتی که از دور به ماجرا نگاه میکرد، سرش را تکان میداد و نچ نچ کنان کلاه آذری مشکیاش را روی سر جابجا میکرد. (شیرین مهاجری/ایران)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد