گفت‌وگو با فاطمه آل‌عباس، گوینده برنامه‌های خانوادگی رادیو ایران

با «خانه و خانواده» زندگی می‌کنم

با فاطمه آل‌عباس، گوینده رادیو

مشکلاتم را بیرون استودیو می‌گذارم

وقتی پا به ساختمان رادیو می‌گذاریم، کسی پیدا نمی‌شود که فاطمه آل‌عباس را نشناسد. او سال‌هاست در رسانه رادیو فعالیت می‌کند و چند سال متوالی است به عنوان مجری افتتاحیه و اختتامیه جشنواره رادیو و گوینده برتر انتخاب شده است.
کد خبر: ۷۰۴۴۳۰
مشکلاتم را بیرون استودیو می‌گذارم

یکی از ویژگی‌های او صدای گرمش است. او هشت سال گوینده برنامه خانه و خانواده رادیو ایران بوده است. آل‌عباس قبل از آن‌که کارش را در رادیو سراسری شروع کند در رادیو خراسان فعالیت می‌کرده و بعد به تهران آمده و در طول این سال‌ها اجرای برنامه‌های متعددی را به‌عهده داشته است.

گرچه او اجراهای معدودی هم در تلویزیون و هم در تئاتر داشته، اما رادیو همیشه خانه اصلی او بوده و ترجیح می‌دهد فعالیتش را در رادیو متمرکز کند. او معتقد است تلویزیون هرگز او را وسوسه نکرده و از دوران کودکی تا امروز به رادیو علاقه‌مند بوده و یکی از عناصر ارزشمند زندگی‌اش است. با آل‌عباس به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا از دغدغده‌های او در رادیو بیشتر بدانیم.

چند سال است که شما به عنوان گوینده برتر در جشنواره رادیو انتخاب می‌شوید و مجری مراسم افتتاحیه و اختتامیه این جشنواره و دیگر برنامه‌های رادیو هم هستید، همه اینها باعث شده تا این پرسش برای رادیویی‌ها هم پیش بیاید که فاطمه آل‌عباس چه ویژگی منحصر به فردی دارد که توانسته این موفقیت را چند سال متوالی تکرار کند؟

معتقدم خدایی که بالای سر ماست تصمیم می‌گیرد که تو کجا قرار بگیری. هیچ‌کدام از ما خارج از مشیت الهی نمی‌توانیم حرکت کنیم و موفق شویم. باید او بخواهد و جایگاه تو را تعیین و تعریف کند. بر این باور هستم که این جایگاه را خدا برای من خواسته است.

واقعیت این است بعد از توفیق و حمایتی که خدا از من می‌کند، واقعاً برای کارم وقت می‌گذارم. به نظر من کار ما این نیست که فقط مراحل دانشگاهی را طی کنیم و بگوییم فلان مدرک را گرفته‌ایم و الان زمانی است که می‌توانیم به اوج قله‌ای برسیم که در نظر داریم. کار ما مطالعه مداوم است. باید دانش خود را در زمینه علوم اجتماعی بالا ببریم، اتفاقات جامعه را پیگیری کنیم و عکس‌العمل درست و بموقعی نبست به آنها داشته باشیم.

البته این را هم بگویم از سال اولی که جشنواره برگزار شد، من هم سه سال برای دیده شدن منتظر ماندم تا این‌که خدا خواست و بعد از سه سال برگزیده شدم. سال اول برنامه نداشتم. سال دوم برنامه‌ام نامزد دریافت جایزه شد، ولی از سال سوم تقریبا در تمام جشنواره‌ها موفق به کسب رتبه‌های مختلف شدم.

با توجه به این‌که اشاره کردید به خدا توکل کردید و همیشه برای کارتان وقت و انرژی گذاشتید تا بتوانید موفق شوید، الان فکر می‌کنید رقیبی در رادیو دارید؟

پرسش خیلی خوبی است که آدم فکر کند رقیبی دارد! اتفاقا آدم‌ها اگر می‌خواهند همیشه موفق باشند باید فکر کنند همیشه رقیب دارند و رقبا پشت در هستند، حتی رقبایی که هنوز فرصت نکردند وارد رسانه شوند. مطمئنا آدم‌های قوی‌تری وجود دارند، آدم‌هایی که صدایشان بهتر از صدای من است یا بهتر از من اجرا می‌کنند. الان این موقعیت برای من به‌وجود آمده و باید سعی کنم قوی‌تر شوم تا برای افرادی که می‌خواهند وارد میدان شوند رقیب قابلی باشم.

مطمئن هستم تعداد رقبا در کار من زیاد است، اما به اصل رقابت سالم خیلی اعتقاد دارم. متاسفانه باید این را به‌عنوان درددل یا گلایه بگویم در کار هنر و در حوزه گویندگی رقابت سالم نیست و افراد برای این‌که بتوانند خودشان را بالا بکشند، سعی می‌کنند دیگران را به پایین هُل دهند.

به همین دلیل متاسفم برای کسانی که به جای این‌که وقت بگذارند، روی استعداد‌ها و کار خودشان متمرکز شوند تا پله‌های ترقی را یکی‌یکی طی کنند، به این فکر می‌کنند که چطور باعث سقوط دیگران شوند و زیر پای آنها را خالی کنند. در حالی که اگر به صعود خودشان فکر کنند، حتماً موفق می‌شوند.

شما با این رقابت‌های ناسالم چگونه برخورد می‌کنید؟

صادقانه بگویم که اوایل کارم خیلی غصه می‌خوردم. شاید گریه هم می‌کردم و خیلی روی روحیه‌ام تاثیر بدی می‌گذاشت، اما کم‌کم به این نتیجه رسیدم آدم‌هایی که در راه من سنگ می‌اندازند باعث می‌شوند تا من موفق‌تر شوم. خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم اگر این افراد نبودند، گره‌ها و چالش‌هایی که در کار من ایجاد کردند، نبود مطمئنا امروز من در این جایگاه نبودم. به همین دلیل خدا را به خاطر سنگ‌اندازی‌ها هم شکر می‌کنم.

سعی می‌کنم برای رقبای جوانی که وارد میدان می‌شوند، باز هم نیرویم را جمع کنم تا بتوانم یک رقابت سالم داشته و رقیب خوبی برای آنها باشم. البته همان‌طور که گفتم من همیشه و در همه مواقع خودم را به خدا می‌سپارم و در کار و سختی‌‌های زندگی از او کمک می‌گیرم.

با این اوصاف می‌توان گفت که به‌نوعی در مقابل ناملایمات زندگی صبور شده‌اید؟

بله، واقعا صبورم. همکاران قدیمی‌ام می‌دانند که من در این عرصه ناملایمات زیادی دیده‌ام؛ ناملایماتی که اگر خیلی‌ها می‌دیدند ممکن بود جا خالی کنند، اما من این کار را انجام ندادم. بعضی مواقع سر کلاس به بچه‌هایی که ابتدای راه و هنرجو هستند، می‌گویم که اگر فکر کردید یک راه هموار و بی‌خطر در انتظار شماست و می‌توانید به تاخت بروید و به مقصد برسید، اشتباه فکر می‌کنید. اینجا راهی است که یک جاهایش آسان و برخی جاهایش سخت می‌شود و یا برخی مواقع آدم‌هایی را می‌بینید که آجر آجر پله‌های زیر پاهای شما را برمی‌دارند و خالی می‌کنند و شما باید این قدرت را داشته باشید تا بتوانید این موانع را بگذرانید.

من در طول این سال‌ها این مهارت را پیدا کرده‌ام و در لحظه‌ای که زیر پایم را خالی کردند، پریدم. وقتی نگاه می‌کنم به خاطرات کاری‌ام، چون خاطراتم را سال‌هاست می‌نویسم، متوجه می‌شوم سال‌هایی که برای من خیلی سخت‌تر بوده توفیقات بیشتری کسب کردم.

صدای شما به مخاطب آرامش می‌دهد و سعی می‌کنید این آرامش را از طریق حس صدایتان به خانواده‌هایی که شنونده برنامه خانه و خانواده هستند، منتقل کنید. چقدر تمرین کردید که به این آرامش برسید؟

خیلی خوشحال هستم که شما این نکته را متوجه شده‌اید. این آرامش به خاطر عبور کردن از راه‌های سخت است. وقتی خیلی سختی ببینید دیگر با هر تلنگری نمی‌شکنید. تحمل ضربه‌های سخت به شما یاد می‌دهد که موقعیت‌های سخت می‌گذرد. من به این حرفم کاملا اعتقاد دارم، حتی به بچه‌های خودم هم می‌گویم همان‌طور که لحظه‌های شاد و دوست‌داشتنی پایدار نمی‌ماند، سختی‌ها نیز می‌گذرد.

دعای پدر و مادرم خیلی در زندگی به من کمک کرده است. معتقدم وقتی همه چیز را به دست خدا می‌سپارید، می‌دانید که خدا بهترین مدیر برنامه برای شماست و سختی‌ها را تحمل می‌کنید. می‌دانید هر قدر که رقبای بی‌اخلاق دستشان پر باشد یا در چنته چیزی داشته باشند، نمی‌توانند علیه شما کاری انجام بدهند، چون حمایت خدا را دارید. پس آرامش ما به دست خداست. وقتی می‌گوییم دست خدا بالاترین دست‌هاست یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند کاری انجام بدهد.

آیا تا به حال پیش آمده سر برنامه و هنگام صحبت با کارشناس عصبانی شوید؟ در این مواقع چه واکنشی دارید؟

برخی مواقع کارشناسانی به برنامه می‌آیند که قد و قواره‌شان خیلی بالاست و من شخصا خیلی ناراحت می‌شوم که چرا زمان برنامه کم است و کمتر می‌توانیم از صحبت‌های این کارشناسان استفاده کنیم. بیشتر طالب هستم بنشینم و با کارشناس حرف بزنم، چون خودم را به نوعی مخاطب می‌بینم، ولی برخی کارشناسان متفاوت فکر می‌کنند و به قول معروف با برنامه راه نمی‌آیند. این‌طور مواقع از دست کارشناس برنامه عصبانی نمی‌شوم، بلکه کارم سخت‌تر می‌شود.

در مجموع بعضی مواقع فکر می‌کنم که چرا کارها آن‌طوری که می‌خواهیم پیش نمی‌رود. این مساله من را عصبانی می‌کند، اما سعی می‌کنم خودم را کنترل کنم، حتی در لحظاتی می‌دانم که در حال انفجار هستم باز هم خودم را کنترل می‌کنم.

از چگونگی کنترل رفتار و احساستان در زمان اجرای برنامه بگویید.

وقتی با مسأله‌ای غیرقابل پیش‌بینی روبه‌رو می‌شوم چند تا نفس عمیق می‌کشم و سعی می‌کنم کنترل برنامه را به‌دست بگیرم. البته این را هم بگویم که از ابتدای کارم چنین نبود که بتوانم احساس و رفتارم را مدیریت کنم. آن‌قدر از کوره دررفتم و عصبانی شدم تا یاد گرفتم که چگونه رفتار خود را کنترل کنم.

می‌دانم که برنامه زنده جای جدل نیست، حتی وقتی مخالف نظر تهیه‌کننده یا سردبیر برنامه باشم موقع اجرای برنامه آن را بازگو نمی‌کنم. صبر می‌کنم برنامه تمام شود و بعد درباره آن صحبت می‌کنم. حرفه‌ای‌ترین واکنش این است که وقتی مردم مخاطب شما هستند به عنوان مجری به آنها احترام بگذارید و اتفاقات پشت صحنه را پشت میکروفن نگویید. برنامه‌ای که پخش می‌شود برای مردم است. بنابراین باید ارزش آن را دانست.

گویندگی این مهارت را به من داده که عصبانیتم را با کلماتی که زیاد هم دل‌آزار نباشد رفع و مدیریت کنم.

طبیعی است عصبانیت روی حس و صدا تاثیر می‌گذارد. ممکن است شما در برنامه از کلمات و اصطلاحات نرم و مهربان استفاده کنید، اما به دلیل عصبانیت درونی نتوانید حس مطلوب را به شنونده منتقل کنید، در چنین مواقعی چه می‌کنید؟

کار رادیو در این سال‌ها این مهارت را به ما داده که زمان ورود به استودیو مشکلات را بیرون در استودیو بگذاریم. ما هم مثل سایر آدم‌ها دغدغه‌های خودمان را داریم. من هم مادر هستم و سه فرزند دارم. هر کدام از این فرزندان دغدغه‌های خودشان را دارند. همه ما نگرانی‌های خاص خودمان را داریم، اما نباید آنها را وارد کارمان کنیم. اگر یک مجری از ب بسم‌الله انرژی منفی بدهد و کسل حرف بزند، قطعا مردم از شنیدن برنامه لذت نمی‌برند. شاید باور نکنید من روزهای سخت زیادی را پشت‌سر گذاشته‌ام، اشک‌هایم را پاک کرده‌ام و وارد استودیو شده‌ام، در آن یک یا دو ساعتی که برنامه پخش می‌شد دائم خودم را مدیریت می‌کردم که احسا‌سم روی صدایم تاثیر نگذارد. گرچه هر چقدر هم که تلاش کنی نمی‌توانی به صورت صددرصد احساس درونی‌ات را مخفی کنی.

به یاد دارم اولین سالی که پدرم به رحمت خدا رفت؛ با تولد حضرت علی(ع) و روز پدر همزمان شد و مدیر گروه طبق روال سال‌های قبل اجرای ویژه‌برنامه‌های این روز را به من سپرد. با این‌که سردبیر برنامه خانم حیدرزاده از دوستان خوبم بود، عذرخواهی کردم و گفتم، نمی‌توانم ویژه‌برنامه روز پدر را اجرا کنم، چون خودم از چند روز قبل دچار اندوه شده بودم و بغض راه گلویم را می‌فشرد که نمی‌توانستم اجرای برنامه‌ای با موضوع پدر را اجرا کنم. وقتی متوجه می‌شوم حال درونی‌ام آن‌قدر خوب نیست که اجرای برنامه‌ای را به‌عهده بگیرم حتما آن را قبول نمی‌کنم.

من هم مثل بقیه مردم روزهای سخت زیادی‌ داشته‌ام، اما باید در استودیو به مردم امید و روحیه ‌دهم. خاطرم است در یکی از روزهای سخت زندگی‌ام متنی را خیلی شاد می‌خواندم. یکی از شنوندگان به برنامه پیامک زد که‌ ای کاش من هم مثل تو بی غصه بودم. آن‌وقت من هم از ته دلم می‌خندیدم و شادی می‌کردم. همان زمان من خاطره‌ای را برای این دوست شنونده نقل کردم و گفتم روایت شده روزی یک نفر به مردم شهر گفت همه مردم غصه‌هایشان را وسط میدان شهر بریزند و فردای آن روز همه به میدان شهر بیایند و هر کس یک غصه را انتخاب کند و برای خودش بردارد. بعد از این‌که مردم غصه‌های آدم‌های دیگر را برداشتند، متوجه شدند که غصه خودشان در مقابل غصه‌های دیگران چقدر کوچک است.

آدم بدون دغدغه وجود ندارد. ما آمده‌ایم که پله‌هایی را بالا برویم، من همیشه سعی کردم رویدادهای تلخ زندگی‌ام را اصلا در کارم دخالت ندهم. گرچه روزهایی هم بوده که شنوندگان پیامک زدند و گفتند که چرا حال مجری‌تان خوب نیست؟ این خیلی بد است که من نتوانستم حسم را مهار کنم. در این سال‌ها خیلی سعی کردم وقتی حالم خوب نبوده از گروه عذرخواهی کنم و بخواهم که برای من جایگزینی بگذارند، چون به نظرم ما حق نداریم اوقات مردم را تلخ کنیم و مشکلات خودمان را به دوش مردم بگذاریم.

وقتی مردم چنین پیامک‌هایی به برنامه می‌زنند چه پاسخی می‌دهید؟

به یاد دارم در ایامی حال مادرم خوب نبود و کسالت شدید داشت. وقتی مردم به برنامه پیامک زدند که چرا حال مجری‌تان با روزهای قبل فرق دارد، احساس کردم که باید به مردم بگویم. به همین دلیل به مردم گفتم که ناراحتی من به دلیل بیماری مادرم هست واز مردم خواستم برای مادرم دعا کنند.

به نظر من صداقت حکم می‌کند که اگر مردم پرسشی از ما می‌پرسند و در صورتی که می‌توانیم پاسخ آنها را بدهیم، حتما این کار را انجام دهیم.

همه اینها نشان می‌دهد که شما واقعا رادیو را دوست دارید، علاقه شما به رادیو از کجا شروع شد؟

شاید به این دلیل است که رادیو در خانه ما و دوران کودکی‌ام یک عنصر حیاتی بود. در خانه ما معمولا رادیو روشن بود. دنیای کودکی مرا برنامه‌های رادیو شکل می‌داد، حتی بازی‌های کودکی ام در رادیو خلاصه می‌شد.

شاید باور نکنید رویای کودکی من گویندگی بود. برای همین امروز به پسرانم می‌گویم اگر واقعا رویاهایمان را خیلی دوست داشته باشیم، حتما به آن می‌رسیم. گویندگی، رویایی بود که خیلی آن را دوست داشتم. به یاد دارم وقتی صدای عزیزانی مثل عذرا وکیلی و مریم نشیبا را می‌شنیدم، در ذهنم تصویر آنها را می‌ساختم، بدون این‌که آنها را دیده باشم.

من کارم را از صداوسیمای مرکز خراسان شروع کردم. وقتی سال 1375 به تهران آمدم، اولین کارم این بود که دلم می‌خواست قهرمانان زندگی‌ام را ببینم تا بدانم چه شکلی هستند، به همین دلیل به دیدن خانم وکیلی و نشیبا رفتم.

به نظرم اگر حتی در رادیو کار نمی‌کردم، باز هم رادیو را دوست داشتم. در طول این سال‌ها موقعیت‌های مختلف برایم پیش آمده که در برنامه‌های تلویزیون حضور داشته باشم، اما علاقه‌مند به فعالیت در رادیو بودم و هستم و رادیو را دوست دارم؛ انگار که رادیو بخشی از وجود من شده است.

حالا شما رادیو را انتخاب کردید یا رادیو شما را انتخاب کرد؟

چه سوال سختی! به نظرم من رادیو را انتخاب کردم، اما رادیو پای من ماند و خواست که من رادیویی بمانم و هیچ وقت به من نه نگفت، حتی در سال‌هایی که می‌شد من از رادیو فاصله بگیرم، اما باز هم رادیو من را نگه داشت. رادیو متعهدانه پیش من ماند.

شما در طول این سال‌ها، اجرای تلویزیونی هم داشتید و حتی بازی روی صحنه را هم تجربه کردید، اما در نهایت رادیو را انتخاب کردید. با توجه به این‌که ذات رادیو، مهجوریت است، حتی با وجود شهرتی که دارید، مردم چهره شما را نمی‌شناسند، چطور رادیو را رها نکردید؟ آیا شهرت و دیده شدن برای شما اهمیت ندارد؟

همه آدم‌ها نیاز به دیده شدن دارند و هرکس بگوید که من نیازی به دیده شدن ندارم، به نظرم غلو کرده است. همه شهرت را دوست دارند و تمایل دارند حتی در خانواده‌هایشان مورد توجه قرار بگیرند، اما به نظرم شهرت و محبوبیت دو موضوع مجزاست. رادیو باعث محبوبیت می‌شود.

به نظرم اگر گویندگی را درست یاد گرفته باشیم، محبوبیت هم به دست می‌آوریم. در مجموع جنس شهرت رادیو با تلویزیون تفاوت دارد. ممکن است شهرتش کمتر باشد، اما ستاره‌های رادیویی هم کم نیستند. ما در رادیو کسانی را داریم که بین مردم شهرت و محبوبیت زیادی دارند.

معتقدم حفظ حریم زندگی شخصی، مهم‌تر از شهرت است و رادیو این فرصت را به من می‌دهد که زندگی خصوصی خودم را بخوبی حفظ کنم و در کنارش به کاری هم که علاقه‌مند هستم، بپردازم. همیشه به دوستانم می‌گویم گرچه دستمزد بازیگران بالاست، اما به این مساله هم فکر کنید که این آدم کل زندگی‌اش را با مردم به اشتراک گذاشته است. من هر ساعت از شبانه‌روز می‌توانم با خانواده‌ام در هر نقطه شهر باشم، بدون این‌که جلب توجه کنم و آرامش خودم و خانواده‌ام برهم بخورد، ولی یک بازیگر به خاطر شهرتی که دارد مدام در معرض دیده‌ شدن و قضاوت از سوی مردم است و آرامش خاطر لازم را ندارد.

من کار در رادیو را دوست دارم، اما با این ایده هم موافق نیستم که گوینده رادیو نمی‌تواند همزمان با رادیو در تلویزیون هم برنامه داشته باشد. بعضی از آدم‌ها صدا و تصویرشان یک مدل است. یعنی شما در آنها تضادی نمی‌بینید و با دیدن تصویر گوینده ذهنیت مخاطب تخریب نمی‌شود. تا وقتی که این قانون است به آن احترام می‌گذارم و تابع آن هستم، اما موافق آن نیستم؛ هرچند تمایل چندانی به حضور در تلویزیون ندارم.

چگونه تاکنون خود را از وسوسه دیده شدن از تلویزیون حفظ کرده‌اید، چون رادیو سکوی پرتاب برخی گویندگان شده و آنها راهی تلویزیون شده‌اند. چرا شما از رادیو به عنوان سکوی پرتاب استفاده نکردید؟

شهرت هزینه دارد. هرقدر شهرت داشته باشید باید هزینه بیشتر پرداخت کنید و همه ما قبل از کار و دغدغه‌های شغلی نیاز به زندگی آرام خانوادگی داریم. من جزو آدم‌هایی هستم که خانه‌ام و چارچوب آن را خیلی دوست دارم. وقتی وارد خانه می‌شوم با فاطمه آل‌عباس، گوینده رادیو متفاوت هستم. من گردگیری وسایل خانه‌ام هم دوست دارم و از این‌که خانه‌ام را تمیز کنم و بنشینم یک استکان چای بخورم و به در و دیوار خانه نگاه کنم، لذت می‌برم. من عاشق گلدان‌های بنفشه آفریقایی هستم که گل می‌دهند.

من این دغدغه‌ها را دوست دارم و رادیو این فرصت را به من داده که از همه آنها لذت ببرم. درواقع رادیو به من کمک کرده و مزاحم زندگی من نیست و من این روش کار و زندگی را دوست دارم.

یعنی به نوعی رادیو مونس زندگی شما شده است؟

بله، رادیو مونس زندگی من است. از رادیو در این سال‌ها خیلی چیزها یاد گرفتم، بویژه با اجرای برنامه‌های خانوادگی یاد گرفتم که خودم در زندگی چگونه باشم و چطور با مسائل و دغدغه‌هایم برخورد کنم.

شما از صبح تا عصر درگیر برنامه‌های رادیو هستید. آیا وقتی هم به خانه می‌روید، به رادیو گوش می‌دهید؟

صادقانه بگویم در خانه رادیو گوش نمی‌دهم، چون وقتی وارد خانه می‌شوم، طبق زمان‌بندی باید کارهای خانه‌ام را انجام بدهم، ولی غالب اوقات که در ماشین تنها هستم ترجیح می‌دهم به رادیو گوش بدهم. رادیو من را آرام می‌کند؛ شاید به خاطر این است که طبع رادیویی دارم، اما وقتی ماشین شلوغ است و بچه‌ها در ماشین هستند، باید خواسته دلم با خواسته دل بچه‌ها یکی باشد، برای همین در تنهایی‌هایم به رادیو گوش می‌دهم.

البته به همه شبکه‌های رادیویی گوش می‌دهم و تعصب خاصی ندارم و به دنبال برنامه خوب می‌گردم و خوشحال می‌شوم که رادیو برنامه‌های متنوعی دارد که برای من شنونده رادیو خیلی جذاب است.

آیا نسبت به برنامه‌های خودتان تعصب دارید؟

تعصب نسبت به برنامه خانه و خانواده دارم؛ آن‌قدر تعصب دارم که وقتی کم و کاستی‌هایش را ببینم، بسرعت با گروه تماس می‌گیرم. نسبت به کارم بویژه در حوزه خانواده خیلی تعصب دارم.

شما سه تا پسر دارید. آیا آنها هم علاقه‌مند به حرفه گویندگی هستند؟

پسر کوچک‌ترم این توانایی را دارد. در دوره‌ای هم برای اجرای برنامه‌های خانواده به رادیو آمد و کار کرد. من همراه پسر کوچک‌ترم، پولاد برنامه «این استودیوی خانوادگی است» را اجرا کردیم که البته خودم سردبیر برنامه هم بودم. او این توانایی را دارد و می‌تواند موفق شود.

صدا برای شما که رادیویی هستید، خیلی اهمیت دارد. وقتی مردم عادی سرما می‌خورند خوشحال می‌شوند، حتی به همدیگر می‌گویند که صدایمان مثل دوبلورها شده است. وقتی شما سرما می‌خورید، خیلی غصه می‌خورید؟

اتفاقا ما هم بدمان نمی‌آید سرما بخوریم، چون صدایمان در چنین شرایطی پخته می‌شود، اما برخی مواقع گرفتگی صدا بیش از اندازه طول می‌کشد و آن وقت است که خیلی اذیت می‌کند. یک یا دو سال پیش من مریض شدم و نباید ده روز صحبت می‌کردم. حالا تصور کنید آدمی که حرفه‌اش گویندگی است، نه‌فقط در برنامه، بلکه در خانه‌اش هم نمی‌تواند صحبت کند. این موضوع برای افراد خانواده‌ام هم خیلی جالب و خنده‌دار بود! خدا خیلی لطف کرده که این صدا را به من داده است؛ البته خیلی به این موضوع فکر می‌کنم که اگر خدا نخواهد این صدا از حنجره درنیاید، چه اتفاقی برایم می‌افتد.

فکر می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد؟

به نظرم امتحان خیلی سختی برای ما گویندگان است که صدایمان به هر دلیلی از حنجره‌مان بیرون نیاید

فاطمه عودباشی / گروه رادیو و تلویزیون

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها