زن بعد از این‌که آفتاب آخرهای بهار خوابش را پراند و عرقش را در آورد، ناچار برای کشیدن پرده ضخیم و تاریک کردن اتاق بلند شد، اما چشمش به ساعت افتاد که نزدیکی‌های ظهر شده بود. با ناامیدی به تختش نگاه کرد که همه چیز در آن چروکیده و در هم پیچیده بود. دیگر خوابش نمی‌برد. تخت را با بی‌حوصلگی مرتب کرد و رفت تا صورتش را بشوید و کار خسته‌کننده دیگری پیدا کند تا وقت بگذراند.
کد خبر: ۶۸۲۳۱۵
به سوی خط پایان زندگی ندویم

جام جم سرا: قیافه‌اش را که در آینه نگاه کرد یک خمیازه دیگر کشید و از قیافه خودش بدش آمد. فکر کرد شوهرش با این قیافه‌ای که او پیدا کرده اگر زن دیگری بگیرد هیچ تعجب ندارد، چون خودش هم تحمل قیافه خودش را نداشت.

رفت چای بگذارد و بعد مردد ماند که صبحانه بخورد یا ناهار؟ چه فرقی می‌کرد؟ حوصله هیچ کدامشان را نداشت. کتری را از سر عادت روی گاز گذاشت و یک نگاه به تقویم روی دیوار انداخت.

روزها، ماه‌ها، تعطیلات، شنبه و یکشنبه و همه مناسبت‌ها برایش بی معنی بود. دیگر حتی دنبال روز زن و تولد و گرفتن هدیه هم نبود. واقعا نمی‌دانست، چیزی خوشحالش نمی‌کند یا این‌که این‌قدر در مناسبت‌های تکراری هدیه گرفته که مزه‌اش را فراموش کرده! هرچه بود می‌دانست دیگر حوصله این کارها را ندارد. در واقع حوصله هیچ چیز را نداشت.

وقتی آدم‌هایی را می‌دید که در پارک می‌دوند یا با اشتها خرید می‌کنند حسودی اش می‌شد، دیگر حتی رغبتی به خرید هم نداشت.

صدای سوت کتری در آمده بود که با خود گفت: فعلا سوت بزن حوصله ندارم بیام سراغت و بعد روی مبل ولو شد و با خود فکر کرد: چرا این‌قدر بی‌حوصله شده‌ام؟ یعنی اثر پیری است یا افسرده شده‌ام؟ کتری هنوز روی گاز سوت می‌زد که زن روزنامه‌ای را که صبح شوهرش خریده بود از روی میز برداشت و بلند شد و با خود گفت: امروز را با نسکافه و روزنامه شروع می‌کنم شاید حوصله‌ام سرجایش بیاید.

زندگی، یک فیلم خسته‌کننده

یادم می‌آید وقتی خیلی جوان بودم با چند تن از دوستانمان علاقه زیادی به فیلم هندی داشتیم و گاهی دور هم می‌نشستیم و نگاه می‌کردیم و با خود می‌گفتیم: چه خوب است​ این فیلم‌ها سه ساعته است و دیر تمام می‌شود. بعد از چند سال به نظر می‌آمد که این فیلم‌ها چقدر بی محتوا و طولانی و خسته‌کننده است، بعد کنترل ویدئو را می‌گرفتم و هی فیلم را جلو می‌زدم تا ببینم آخرش چه می‌شود. عاقبت هم دیگر هرگز فیلم‌های هندی نگاه نکردم.

اما زندگی یک فیلم طولانی و خسته‌کننده نیست که با کنترلی به دستمان صحنه‌های خسته کننده و درجا زدن‌ها را جلو بزنیم تا زودتر بگذرد. پس وقتی جوانی را با شور و هیجان سر می‌کنیم و نوبت به روزهای میانسالی و روند کند زندگی می‌رسد و سربالایی عمر یعنی سالمندی خیلی آهسته و گاه دردناک طی می‌شود، نمی‌توانیم بگوییم که حوصله ندارم و براحتی آن را دور بزنیم.

در حقیقت هیجان زندگی وقتی تمام می‌شود که هدف و برنامه‌ها را دیگر دنبال نکنیم. این طور​ همه چیز خسته‌کننده و تکراری می‌شود و یک روز می‌بینید که به تیک تاک ساعت باخته‌​ و نشسته‌اید یک گوشه تا ببینید این فیلم خسته‌کننده که نقش اولش خودتان هستید، کی تمام می‌شود. الهام واعظی، مشاور در این باره می‌گوید: بی حوصلگی هنگامی روی می‌دهد که ما دیگر به آدم‌ها و فعالیت‌های روزمره خود علاقه‌مند نبوده و از آنها لذت نمی‌بریم. بی حوصلگی در واقع فقدان تنوع و انگیزش در زندگی است.

وی یکی از خصوصیات انسان را تنوع طلبی و نیاز به تغییر مداوم در شکل و نوع محرکات بیرونی می‌داند و می‌گوید: وقتی​ معرض مداوم یک عامل محرک ثابت و تغییر‌ناپذیر قرار می‌گیریم حساسیت حواس ما در مقابل آن محرک کاهش می‌یابد. وی توصیه می‌کند برای جلو گیری از این احساس کسالت‌بار در زندگی خود تنوع ایجاد کنید.

این کار را از تغییرات جزئی شروع کنید و با رنگ یا کاغذ‌دیواری جدید برای دیوارها یا اصلا تغییر خانه یا دکوراسیون ادامه دهید.

برنامه‌ای برای تغییرات بنویسید که با توانایی‌های شما تناسب داشته باشد و طبق آن خود را مشغول نگه دارید.

بیکاری و فقدان فعالیت عامل مهم در ایجاد بی‌حوصلگی است.

بازنشستگی می‌تواند با این حس توام شود که دیگر زندگی روزمره و فعالیتهای شما بی‌معنی است و این فکر می‌تواند شما را تا مرز افسردگی پیش برد.

پس هر روز یک چیز جدید یاد بگیرید و به علم خود بیفزایید.

به فعالیتی دست بزنید که در شما استرس ملایمی ایجاد می‌کند. شرکت در قرعه‌کشی‌ها و مسابقات از این جمله است. این روان‌شناس تاکید می‌کند: بی‌حوصلگی امری نسبی و درونی است. افکار خود را تغییر دهید تا احساسات شما نیز تغییر یابد.

نگاه خود را تازه کنید و بکوشید از همه چیز سر در بیاورید.

مثل یک کودک خیالپردازی کرده و از آن در کشف خلاقیت‌های خود استفاده کنید.

هراز گاهی طرز لباس پوشیدن یا مدل موی خود را تغییر دهید. سعی کنید سبک جدیدی از آشپزی را تجربه کنید یا با همسرتان هر ماه به یک رستوران یا کافی‌شاپ جدید بروید وچیزهای جدید را تجربه کنید.

فردا دور است

زندگی یک ماراتن نفسگیر است که هیچ کس نمی‌داند کی تمام می‌شود، اما مهم است که تا آخرین نفس بدوید و برای رسیدن به خط پایان تلاش کنید. پس نمی‌توانید بگویید: «حالا که خیلی‌ها از من جلو زده اند دیگر برای چه بدوم و همین گوشه می‌نشینم تا خط پایان خودش را به من برساند!» وقتی منتظر فردا و نقطه پایان بنشینید همه چیز سخت‌تر می‌گذرد.

بد نیست شما هم امروز صبح را با یک گزارش در مورد بی‌حوصلگی و یک فنجان نسکافه شروع کنید، شاید همین امروز اولین حلقه از سلسله تغییرات جدید زندگی‌تان را ته همین فنجان نسکافه پیدا کردید! (ماندانا ملاعلی/ضمیمه چاردیواری/جام جم)

Share

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها