خانه بر و بچه‌ها

من صدای تهِ شهرم

دختر خانومه رنگِ پاشنة کفشش رو با ​رنگ​ساژ​ موهاش سِت می‌کنه تا هارمونیش حفظ بشه، توی دورِهمی‌هایی که غذا «خاویار بلوگا» و «سوشی با سس خردل ملایم» و «سالاد آووکادو» سرو نشه، افتخار تشریف‌فرمایی نمی‌ده... ولی واسه حفظ تظاهر به داشتنِ دغدغه‌های مشترکِ اکثریت، خیلی کوزت‌وار بانگِ «من دردِ مشترکم، مرا فریاد کنـ»ـش پردة گوش​ها رو منبسط می‌کنه.
کد خبر: ۶۶۸۰۵۷

آقا پسره با ماشینِ کروکش از صد فرسخیِ پایین شهر رد نمی‌شه که چاله چوله‌های خیابوناش گلگیر ماشینش رو خاکی نکنه، روزهای فرد هم بعد از کلاس یوگا و مدیتیشن، سر جلسة «چگونه مینیمال‌های پست‌مدرن بنویسیم»... ولی واسه این‌که ژست ماندلامآبانه‌اش به هم نخوره، با دوستاش حرف از گرسنه‌های سوریه می‌زنه و معترض می‌شه به بی‌احترامی به حقوق «راکون»ها در جمهوری «ناگورتا».

جناب هنرمند روی صندلی چرخشی با «رب‌دوشامبر» کنار شومینه لم می‌ده و «تیرامیسو با پودر زعفران» میل می‌کنه و به سرایش شعرهای آوانگارد می‌پردازه... ولی توی مقدمة کتابش می‌نویسه: خواستم پیشگفتاری بر این دفتر بنویسم از خاطرِ یادمانِ این رسمِ کهنِ نو شدنِ سال، اما ترجیح دادم گزین‌گونه‌ای در یک جمله بنویسم که مقصودم را بهتر بیان کند: «عید من زمانی‌ست که زحمتِ یک سالِ کارگر، شامِ یک شبِ اربابان نباشد»!

امید، بچه بیست‌وچن ساله از کرج

یک معادله با دو مجهول

همه فرمول​هایی که برای آروم کردن خودم می‌شناختم دیگه به جواب مطلوب نمی‌رسند اگر و تنها اگر تو با خنده‌های بی‌منطقت تمام این مفاهیم پیچیده رو در هم نپیچی. نگرانی موجهم از آینده تا مثبت بی‌نهایت می‌ره و چیزهایی هم هست که در این معادله صدق نمی‌کنه چرا که خوشبختی تو باید بزرگتر مساوی توان من باشه اما تو همچنان اصرار داری این معادله رو اثبات کنی.

امیدوارم توی 70 سالگی هم هر دو به همین جواب مشترک برسیم.

پیمان مجیدی معین

فروشی

هر دم آید غصه‌ای از نو به دیدار دلم/ خسته‌ام، کاری ندارم من به بیمار دلم/ درد و اشک و گریه هستند دوستانی باوفا/ غیر آنها هیچ‌کس نیست خریدار دلم.

زهرا محمدی از خرم‌آباد

وزنش یخده می‌زنه! بولبرینگاش رو عوض کن از دم قسط بده بره! می‌مونه رو دستتاااا!

رؤیای محال

دوباره از حال تا محال سفر کردم، تنها برای لمس رؤیایی که انگار خانه‌اش را فقط در سرزمین محالات بنا کرده است! هر چند حال من، از محال رؤیای تو، تنها یک «میم» ما بودن را کم دارد اما همان نیز کافی‌ست برای آن‌که هر شبم را تا صبح، مسافر راهی بس طولانی از حال خودم تا محال بودنت در جویبار لحظه‌هایم باشم.

ف. متولد ماه مهر

هواااا می‌خواااام...

1-چیزی در غرور خیس جنگل شکست وقتی صدای تبر، آرامش درختان را برید.

2-سایه‌ای از کنار پنجرۀ ترک​هایم رد شد و تمام من تردید را به خاطر آورد. فاجعه‌ای به وسعت نیامدنت مرا در خود شکست.

3-فاصله‌ها مرا تحقیر می‌کنند. باور طعنه می‌زند. برمی‌خیزم. سربه‌زیر و ساکت، دوباره مسیر خاطره‌ها را پیش می‌گیرم و می‌گویم: می‌روم هوایی تازه کنم.

مونا

در عجبم

این تونل خاکستری سال​ها بود​ یکطرفه شده بود؛ از روزی که تو را بدرقه کرده بود و نگاهت را در سنگفرش‌هایش بلعیده بود دور شده بودی؛ مثل یک گنجشک در دفتر نقاشی پنج سالگی‌ام. تو چگونه جاده یکطرفه را دور زدی؟!

منیره مرادی فرسا از همدان

رسوب‌زدایی

کاش همیشه دنباله‌رو جمع نباشیم؛ یعنی چون افراد زیادی در مورد مساله‌ای اتفاق نظر دارند ما هم بدون مطالعه و تفکر از آنها پیروی نکنیم. توجیهمان برای پذیرش بدون تأمل این نباشد که «چون همه می‌گویند». مگر شما جزئی از همه نیستید؟ مگر همه تاکنون اشتباه نکرده‌اند؟ مگر عقاید و نظرات انسانها در طول زمان تغییر نکرده است؟

بیایید افکارمان را با سمباده‌های ترقی جلا دهیم. مگر نه این​ که امروزمان را با دیروزمان تفاوتی باید باشد وگرنه بودمان چه سودی دارد؟ از بیان واقعیت‌های امروز زندگی نهراسیم، قضاوت​های دیگران را دور بزنیم و بدانیم هر چیزی در مقابل تغییر از خود مقاومت نشان می‌دهد تا اصالت و حقانیتش را به رخ بکشد. در اقلیت بودن عقایدی، همیشه نشانه مطرود بودن آنها نیست[...].

مژگان 84

لرزه و پس​لرزه

1-برو! اینجا دلی برایت تنگ نمی‌شود. این‌جا دستی به سمتت دراز نمی‌شود. این‌جا همه از با تو بودن سیرابند. جور کدام کار نکرده این چنینی تو را از پای انداخته؟ باید بفهمی در کدام روز و کدام لحظه دلی را لرزاندی و عقب کشیدی.

2-جورچین خودم را باید به هم بریزم. باید منطق را دوباره بسازم. باید توهم و خیال آدم بودن را به واقعیت انسان بودن تبدیل کنم. این روزها بنیة وجودم آشکارا می‌لرزد. و در پس هر پسلرزه‌ای کوچک، روحم را می‌شکند. باید با سیمانی از جنس منطق تمام وجودم را بسازم. فقط جای قلبم یک نگهبان از جنس عقل شبانه‌روز می‌گذارم تا مبادا احساسم هوای عاشقی به سرش بزند.

چشم سوم از قائمشهر

شهر خفته

این‌جا به پیش من، شهری نهفته است/ شهری که نزد تو، همواره خفته است/ شهری به نام عشق، در قلب من نهان/ وصف تو را ز ماه، هر شب شنفته است/ پیش از رسیدنت، شهزادة جوان/ قلبم شبیه گل، اینک شکفته است/ دیشب خبر رسید، پیکی ز نزد تو/ از جانب دلت، تبریک گفته است/ حالا بیا ببین، لبخند و اشک شوق/ غمهای خانه را، برچیده، رفته است.

هانیه از اهواز

خیام می‌گه با تشکر از قسمتای قابل تعریفش! وزنه خونه‌تون خرابه، زودی تعمیرش کن؛ چون همون طور که می‌بینی یه جاهایی وزن شعرت رو کیلویی نشون داده! می‌گه البته شاید هم نمی‌بینی که دیگه باید بعد از تعمیرگاه وزنه یه سر هم بری چش‌پزشکی! (حافظ هم گفت یواشکی در گوشت بگم: کلماتی مث «شنفته» گفتاریه و «شنیده» نوشتاری؛ و چون بزرگان شعری با تأکید بر نوشته‌های خودشون می‌گن توی شعری که به زبون نوشتاری نوشتی، گفتاری رو که نوشتی نباید می‌نوشتی و جای اون چیزی که نوشتی باید می‌نوشتی نوشتی نوشتن نوشت وشت... پیشت... پیشته...! من الان کجام اصاً؟ این‌جا دیگه کجاس یهو! کی رو مخم خط خطی نوشته؟!)+

حق انتخاب

چشم​هایت... نوید آرامشی دیرپایم می‌دهند وقتی نگاهم می‌کنی. بهار در نگاهت می‌خندد، دریا موج می‌زند، ابر می‌بارد، کبک می‌خرامد، دست​هایت اما... سرد و ناآشنا، پس می‌زنند دست دوستی‌ام را. بلور احساسم ترک خورده از بس سرد و گرمش کرده‌ای. دل دست​هایم شکسته، تکلیف چشم و دلم را روشن کن. یا دست​های سردت را همنشین آفتاب جانبخش چشم​های گرمت کن، یا... اجبارت نمی‌کنم، حق انتخاب با توست.

(در جواب فخرالحاج با موضوع «لذتبخش‌تره اگه...»: چرا هر وقت می‌خوایم از چیزی تعریف کنیم حتما باید چیز دیگری رو به خاطرش به زیر بکشیم؟ جملات ساده قشنگن، به شرطی که به وسیلة همین جملات ساده به جملات وزین و فاخر توهین نکنیم).

شیوا

پروپوزال

1-البته دوستان (چه قدیمیاش، چه جدیدیاش) می‌تونن به هر دلیلی که دلشون می‌خواد از اسامی مستعار استفاده کنن. منم که اشاره به هیچ فرد خاصی ندارم! اوکی؟ حله؟! اما بعضی اسمها آدم رو یاد این‌جور اسامی می‌اندازن: ​ابر سفید​، ​عقاب پیر​، ببر زخمی تنها​ و... حالا کم مونده یکی هم بیاد و اسمش رو بذاره «تپه سبز با درختان کاج»! (البته گفتم که: بععععضیییااااشون!)

2-مگه از این هفته تا اون هفته چند تا پیام برات میاد که از اونا چندتاش کپی از آب درمیاد و چندتاشون تو صفحه‌ن و چندتاشون اون‌طرف و چندتام توی تلگرافخونه و مجموعاً به چندتاشون جواب می‌دی و تازه می‌گی بقیه‌ش بعداً؟!

جعفر محقق از قم

1-البته منم اشاره به هیچ فرد خاصی ندارم و اسمی هم نمی‌برم. پس حله دیگه؟ اما اونا که محققن! خوبه یه تحقیقی هم بکنن... ولش کن اصلاً... نخواستیم... ولش کن. دِ آقا برو بشین سراغ درس و مشقت دیگه... چیشششش... نگاه کناااا... ریخت همه رو به هم قاطی پاطی کرد! 2-بفرما دیگه... الان من چه جوری بشمرم عدد بدم بهت؟ موضوع تحقیق برای افراد غیر محقق(!): هر ماه 4 هفته‌س، هر هفته 7 روز، هر روز 24 ساعت، به دهش ده بر یک! دو سه ساعت برا خواب نصف شب جوونکا کم کن از 24 ساعت، با در نظر گرفتن متغیر این مطلبی که چاپ شده و دونستن قسمت معلوم قضیه که واسه تاریخ اسفنده (الانم که توی اردیبهشتیم) زمان تقسیم بر مکان! پیدا کنید ابعاد دیگر قضیه را! (4 نمره یه‌جا به اضافه اسم بردن سر صف و توی کلاس! اگه نمودار هم رسم کنین، جهندم و ضلر دیگه، دو تا صد آفرینم روش!)

روی پله‌های آزمایشگاه

جواب آزمایش​هایم آمده: اثری از دوست داشتن در من نیست. اعتمادم پایین و نفرتم بالا رفته. هیچ چیز خوبم نمی‌کند. تمام خوشبختی‌هایم در همان قفس هنوز گیر کرده‌اند. آلزایمر هم دیگر دوا نمی‌کند دردم را. تاریخ خاطراتمان را خوب خاک کردی. محیط جغرافیای قلبم سال​هاست دلش به هیچ ساکنی خوش نمی‌شود. حساب تو را می‌کنم که هیچ دادگاهی نمی‌شناسد جرمت را! می‌دانی این روزها من کیستم؟ من همان سول و جواب​هایی هستم که روزها و شب​ها میان بازی و خوشگذرانی‌های تو بیهوده فکر می‌کنند. تو می‌خندی و جلو می‌روی و می‌گذری و ساده می‌گیری، من گریه می‌کنم. سال​هاست ایستاده‌ام... و بزرگ​تر می‌بینم زخمم را.

پریسا ر.ج. از سقز

1+9 قانون طلایی برای ارسال متن

1-از نوجوون تا پیر، هر کسی می‌تونه متنی بنویسه و برای صفحه بفرسته. 2-متنش باید حاصل فکر و قلم و تلاش خودش باشه. 3-پیامک​های باحالی که به دستت می‌رسن، شعر و نوشته‌هایی که قبلاً توی وبلاگ خودت یا دیگران، کتابا و نشریات منتشر شده رو نفرست؛ اسمت می‌ره توی لیست سیاه! 4-دقت کن آخر ایمیل، نامه، بخصوص پیامکت یه اسمی (واقعی یا مستعار) یا شهری رو هم بنویسی که فردا نگی چرا اسمم چاپ نشد. 5-مطالب بی‌نام، اسامی خارجی و نامفهوم (یا به قول مسئولان: مورددار!)، همممه‌شون می‌شن: «بدون نام». 6-جا کمه، خیلیهام توی نوبت؛ دقت کن: یکی دو ماه (نااااقاااابل!) صبر داشته باش تا نوبتت بشه. 7-بیشتر از 100 کلمه ننویس؛ مجبورم کوتاهش کنم. 8-اصاً خوش دارم برای مطالب طنز پارتی‌بازی کنم، حرفیه؟! (دسسس‌تِتُ بن‌دااااز... دِ... یقه؟ یقه؟!) 9-پارتی نداری؟ یه چی بگو به درد دیگران بخوره که آخرش نگیم: «خب حالا منظـــــور؟» هواتُ دارم! (آم‌مـــاااا... زمینش با من نیستاااا!) 10-همینا دیگه!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها