محمد شهسواری سوم اسفند ماه 1334 در روستای «شیخ آباد» شهرستان کهنوج در استان کرمان به دنیا آمد.
او در سه سالگی پدرش را از دست داد و در دوران ابتدایی با حافظه کم نظیری که داشت با بهترین معدل تا سال ششم نظام قدیم ادامه تحصیل داد.
این شهید والامقام که قرآن را در مکتب خانه نزد عمویش فراگرفت به دلیل اینکه در کهنوج، مدرسه نبود از ادامه تحصیل بازماند و برای تامین مخارج زندگی خانواده به جزیره کیش رهسپار شد.
او گرمای طاقت فرسای جنوب را تحمل کرد تا بتواند گوشه ای از زحمات مادر زجرکشیده خود را جبران کند.
شهید شهسواری بعد از سه سال تلاش در جزیره کیش به کهنوج بازگشت و در طرح راهسازی بین کهنوج و جیرفت مشغول کار شد.با شروع جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد و برای نخستین بار در عملیات بیت المقدس شرکت نمود.
شهادت فرمانده رشید میثم افغانی که با وی نسبت فامیلی داشت او را بیشتر شیفته جهاد و شهادت کرد و دو بار دیگر به جبهه اعزام شد تا اینکه در تاریخ 22 اسفند 66 در شرق دجله به اسارت نیروهای بعثی درآمد.
شهید شهسواری بزرگی روح خود را آن هنگام که با دستان بسته در حالی که اسیر دشمن شده بود با فریاد «الله اکبر خمینی رهبر و مرگ بر صدام ضداسلام» به نمایش گذاشت و فریادش در تاریخ طنین افکن شد.
شهید شهسواری در تاریخ اول شهریور سال 69 به همراه سایر آزادگان سرافراز و پرستوهای عاشق به میهن اسلامی بازگشت.
او در خاطرات خود درباره شعار تاریخی «مرگ بر صدام»، گفته است که در آن عملیات خیلی ها شهید شده بودند و نیروهای بعثی رزمندگانی را هم که اسیر کرده بودند مجبور می کردند با چشمان بسته در لابلای شهدا بخوابند تا از آنها فیلم و عکس بگیرند.چندتا از این خبرنگارهای خارجی هم بودند که دیدیم دارند از شهدا و اسرا عکس و فیلم می گیرند. لحظه ای که چشمم به شهدا خورد با خود گفتم خون من که رنگینتر از اینها نیست، عزیز تر از اینها هم نیستم، خوب است من هم به اینها ملحق شوم، بخاطر همین هر کار کردند من بین شهدا نخوابیدم و شروع کردم به شعار دادن. مرگ بر صدام ضد اسلام، که البته شعارهای دیگه ای هم مثل ارتش 20 میلیونی آماده قیام است و مرگ بر آمریکا در ذهنم بود که بگویم اما نشد ولی تا گفتم مرگ بر صدام ضداسلام یکمرتبه خبرنگار ها به طرفم دویدند و به نزدیکم آمدند لذا بعثیها با وجود خبرنگار ها نتونستند مرا بکشند چون یکیشون می خواست تیر بزند که درجه داری گفت: لا، لا چون بالاخره این تصویر پخش می شد و براشون گران تمام می شد.
شهید شهسواری در خاطرات خود می افزاید: لحظه ای که این شعار را سر دادم دیگه عکس العمل های متفاوتی را شاهد بودم، یکی می زد توی سرم، یکی می خواست تیربارانم کند. من را سوار تانک کردند و البته موقعی شعار می دادم کسانی که کنارم بودند می گفتند نگو نگو مگه از جون خودت سیر شدی در صورتی که اون لحظه من اصلا فکر می کردم در کرمان و در راهپیمایی دارم شعار می دهم و فکر نمی کردم که دارم در دل دشمن شعار می دهم.
شهید شهسواری در خاطرات خود آورده است:«من را که سوار تانک کردند و بردند، از آنجا بود که شکنجه ها شروع شد. فکر می کردند من از اون چهره های اصلی و حداقل فرمانده گردان هستم و شروع کردند به اذیت و آزار من که چقدر نیرو در خاک ایران داری و من در جواب گفتم بابا نیرویی نیست همه عقب نشینی کردند اما باورشان نمی شد. می پرسیدند مسوول کدام گردان هستی، گفتم من هیچ کاره ام، یک تدارکاتچی بیشتر نیستم. دیدم بیشتر دارند مرا اذیت می کنند، یکی همانجا بود گفت راستشو نگو، دروغ بهشون بگو، من هم شروع به دروغ گفتن کردم که بله ما نیرو زیاد داریم، اینقدر نیرو اونجا داریم، آنقدر نیرو فلان جا داریم، اینقدر تانک داریم، اونها هم شروع کردن به نوشتن. بعد مرا که از اونجا آوردند بیرون تا سه روز به من فقط یک لیوان آب دادند».
شهید شهسواری در بیان خاطرات خود افزود:«بعد از سه روز که بیرون آمدم، مثلا یک قاشق برنج می دادند، چهار تا سیلی پشت سرش و شروع کردن به شکنجه با اتو و سوزن».
رهبر معظم انقلاب سال 84 در سفری که به جیرفت داشتند درباره محمد شهسواری فرموند: یکی مثل شهید محمد شهسواری آزاده سرافراز جیرفتی، به یک چهره ی ماندگار در کشور تبدیل می شود، نه بخاطر اینکه وابسته به یک قشر برتر است نه، او یک رعیت زاده و یک جوان برخاسته از قشرهای پایین اجتماع است اما آگاهی و شجاعت او، او را در چشم مردم ایران عزیز میکند.
معظم له در ادامه بیانات خود می فرمایند: آن روزی که ماها پای تلویزیون نشسته بودیم و دیدیم این جوان در چنگ دژخیمان رژیم بعثی صدام و زیر شلاق و تازیانه آنها فریاد می زند «مرگ بر صدام ضداسلام» نمی دانستیم ایشان جیرفتی است؛ نه اسمی از او شنیده بودیم و نه خصوصیتی از او می دانستیم اما همه وجود ما غرق تعظیم و تجلیل از این جوان آزاده شد بعد هم بحمداللَّه به میان مردم و کشور ما برگشت، امروز هم به عنوان یک شهید نامدار و نام آور در میان ملت ما مشهور است.
20 آذر «روز پاسدار» سال 75 بود که سپاه زاهدان برای بیان خاطرات محمد شهسواری از وی دعوت کردند که در هنگام مسافرت به زاهدان و در مسیر راه، افراد ناشناس خودروی آنها را چندبار از مسیر منحرف کردند و سرانجام خودرو واژگون شد و شهسواری به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
بعد از شهادت مدال درجه سوم شجاعت به این شهید والامقام اهدا شد.(ایرنا)
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد