وقتی پای ملودرامهای خانوادگی در میان باشد قطعا مخاطب ایرانی به تماشای آن مینشیند و تو هر چقدر هم بگویی این قصه تکراری است و ضعفهایش را برشماری تاثیری ندارد. تماشاگر ایرانی این جنس قصه را دوست دارد و ملودرامهای سینمایی و تلویزیونی هیچ وقت برایش تکراری نمیشود که گاهی تکرار آن را نیز با همان شوق اولیه تماشا میکند. حالا که اینطور است و ظاهرا سریال «مادرانه» مورد توجه مخاطب قرارگرفته پس حتما یک رازی باید در میان باشد.
به نظر مهمترین راز مادرانه درشکل روایت، جنس بازیها و ریتم مناسب قصه است. همه این عناصر نشان میدهد فرم حرف اول را میزند حتی اگر مضمون چیز تازهای برای گفتن نداشته باشد. آنجا که طرح مسائل اجتماعی ـ فرهنگی در تداخل با طغیانهای عاطفی دربستر مناسبات خانوادگی کسوتی یگانه به تن میکند و عشق، جدایی و اعتیاد به جدالی ملتهب بدل میشود، مادرانه اوج میگیرد و از همان ابتدا نویسنده و کارگردان سراغ این التهاب رفته و داستان را از اوج آغاز میکنند. قرار نیست مخاطب تا چند قسمت منتظر بنشیند که تازه قصه شروع شود. جواد افشار به این موضوع دقت کرده که دیگر حوصله و ذائقه مخاطب مناسب با مقدمهچینیهای ملالانگیز نیست.
مادرانه از همان ابتدا ملتهب است، تنش دارد، تند پیش میرود و شخصیتهای قصه گرم و جذابند. همین چند مولفه کافی است که سریال دستکم در همان آغاز راه همراهان زیادی پیدا کند. گرچه این جذابیت صوری چندان منطق روانشناختی ندارد و ما در این سریال با یکسری تیپ کلیشهای مواجه هستیم که قرار است بر مبنای یک کنتراست رفتاری به معادله قهرمان و ضدقهرمان تن دهند. اردلان تمجید تلاش میکند تا قهرمان جلوه کند، جنس بازی مهدی سلطانی نیز در این تصویر و تلقی بیتاثیر نیست. زمختی چهره، تُن صدا، لحن و بیان مقتدرانه و بازیهای غیرکلامیاش به این تصور دامن میزند. واقعیت این است که در اینجا با دو موقعیت اخلاقی ـ دراماتیک مواجه هستیم و در واقع دوگانگی در تاویل قهرمان نمایی اردلان تمجید را میبینیم. به این معنی که از حیث اخلاقی ویژگیهای رفتاری او موجب میشود در ذهن مخاطب به یک ضد قهرمان تبدیل شود. فردی خودخواه و یکهتاز که جز بر محور منافع خویش نمیچرخد و هر چیز و هر کسی را که مانع و سدی جلوی راه خود فرض کند بیرحمانه برمیدارد، اما همین خصلتها در کنار شمایل ظاهری که از او میبینیم تمجید را از حیث دراماتیکی به قهرمان تبدیل میکند که بر اساس الگوهای کلاسیک قصهگویی طراحی شده است؛ الگویی که اتفاقا با ذائقه مخاطب ایرانی همخوانی دارد هرچند سالهاست از داشتن قهرمان محروم بوده است.
مهدی سلطانی پیشتر از این در نقش «جمیل» در سریال «دیوار» نیز شمایل این قهرمان محوری را به نمایش گذاشت با این تفاوت که در آنجا ذات نقش منفی بود و بیشتر به یک ضدقهرمان پهلو میزد. از هر دو منظر اگر به این شخصیت نگاه کنیم جاذبه و دافعه شخصیت تمجید به جذب مخاطب کمک میکند و او را در محوریت قصه قرار میدهد. اساسا داستان نیز بر مبنای موقعیت اجتماعی ـ خانوادگی او به عنوان یک پدر مقتدر هر چند خودخواه قرار میگیرد. با این شرایط شاید بهتر بود نام سریال نیز «پدرانه» انتخاب میشد.
در مقابل این پدر، اما پنج زن قرار گرفتهاند؛ دخترش، همسر سابقش، زنی که او در جوانی دوستش داشته، گلبانو خدمتکارش و مادر فرزاد و گویی این مرد در میان زنانی قرار گرفته که هر کدام بخشی از ذهن و وجود او را تسخیر کرده و انگار این مرد که مردانگیاش را دائم به رخ میکشد و دیگران او را در شمایل هیولای مهارنشدنی تصور میکنند، نمیتواند از تاثیر آنها جان به در برد و اتفاقا غرور و اقتدارش در برابر آنان فرو میریزد. این سقوط را میتوان در سکانس مربوط به مدرسه وقتی اردلان نام نامزد اولش، مریم را فریاد میزند و با کمک خواستن از او نقش بر زمین میشود، نشانهشناسی کرد.
مادرانه درام خود را بر مبنای تضادهای مختلف قرار داده که مهمترین آنها تضاد نسلی بین والدین و فرزندان و نسل دیروز و امروز است که البته تاکنون دستمایه ساخت سریالهای زیادی قرار گرفته و قصه تازهای نیست و از سوی دیگر جدایی زن و شوهر را نیز به آن الصاق کرده و بر تعلیق و گرهافکنی داستان افزوده و هم نگاه جامعتری به آسیبشناسی اجتماعی ـ خانوادگی داشته است. البته این تضاد افکنی گاه به شخصیتپردازی قصه لطمه زده و یک نوع دو قطبی شدن خوب و بد را در قصه برجسته کرده است. مثلا تصویر ترسناکی که از اردلان به نمایش میگذارد در کنار تصویر مثبت و معصومانهای که از دوستش محمد جواد ارائه میشود یک نوع نگاه سیاه و سفیدی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند. ضمن این که آنچه در این مجموعه میبینیم به تیپسازی شباهت بیشتری دارد تا شخصیتپردازی.
فیلمنامهای که امضای سعید نعمتالله را پای خود دارد که نماد بارز آن در دیالوگ پردازی است هرچند به نظر میرسد سویه واقعگرایی قصه از این طریق قربانی زیباییشناسی کلامی شده است. وقتی قرار است لحن و زبان فیلم اجتماعی و واقعی باشد، جنس دیالوگها و رفتارشناسی شخصیتهای قصه نیز باید برآمده از زندگی روزمره مردم و واقعیتهای اجتماعی باشد. با این حال همین لحن و دیالوگنویسی انگار مورد استقبال مخاطب قرار گرفته و پرمخاطببودن اکثر آثار نعمتالله گواه بر این مدعاست، اما تعدد اتفاقات و استمرار خرده روایتها و پرحادثهبودن قصه گرچه ریتم کار را شتاب بخشیده، اما کمی از باورپذیری آن کاسته است. نمیشود از مادرانه صحبت کرد، اما از بازی خوب لعیا زنگنه بویژه در واکنشهای حسی ـ عاطفی سخنی به میان نیاورد، او توانسته با پرهیز از سانتیمانتالیسم کلیشهای در بازنمایی نقش مادر، تصویری منطقیتر از مادرانگی را به نمایش بگذارد.
سیدرضا صائمی / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفت و گو با دکتر محمدهادی همایون روند«ظهور» را از آغاز تاریخ تا بازه کنونی بررسی کرده ایم
عزیز حسنویچ، مفتی اعظم کرواسی در گفتوگو با «جامجم»مطرح کرد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
دقیقا همینطوره بهترین بازی های این سریال برای مهدی سلطانی و لعیا زنگنه و عباس غزالی هست
و دقیقا برعكس بدترینش بازیگر نقش آذر، افتضاح كلیشه ای و مصنوعی بازی میكنه
شقایق فراهانی، تقریبا همون بازی داخل كلاه پهلوی و داره فقط عشوه هاش یكم كمتر شده و یه چادر سرش كرده و آرایششم كمتر شده
مادر شقایق فراهانی از خودش بدتر انگار به زور كتكش میزنن تا چندتا دیالوگ بگه خیلی بد و مصنوعی میگه!
برادرای مریم، اینا چطوری بازیگر شدن؟
حالا باز پدر مریم و میشه تحمل كرد
تنها كسی كه جلوی مهدی سلطانی از نظر بازی كم نیاورده لعیا زنگنه س و بس
عباس غزالی هم بازیگر قابلیه هستی مهدوی فر یه جاهایی خوبه یه جاهایی یكم بد!
سریال هم از نظر شخصیت پردازی بدجور مشكل داره