صبح با صدای خروس قرمز همسایه، که ششدانگ است، تا پشت پنجرههای آسمانی روستا میآید، مینشیند کنار اجاق مادربزرگم، روبهروی کتری چدنی که قلقل میجوشد تا «دستنماز» پدرم گرمتر گرفته شود.
حالا مادربزرگ من که صدای صلواتش بلندتر شده است، گره روسریاش را محکمتر میبندد و به تماشای آفتابی میرود که شاید لحظاتی دیگر بپاشد به دل صخره ای کوهستان.
برادرم میگوید مادربزرگ دیدی که خروس روستا لال نیست، تو همش میخوانی «خروس روستا لال است و ایل شب نمیکوچد» مادربزرگ حالا لبخند میبارد، دستی به روسری دارد و دستی روی سر برادرم میکشد و میگوید خورشید را نگاه کن. به آفتاب دل ببند. ببین چگونه آرام آرام شیب کوه را بالا میآید، تو هم... . برادرم انگار «سرتقیاش» گل کرده است، میگوید: «خورشید اگر گرم تماشای نیست» مادربزرگ با او همصدا میشود که «دلگیر مشو ز پشت کوه آمده است.»
آنها گل میگویند و گل میشنوند، من حسودیام میشود، میگویم مادربزرگ گفتی: روسریات را چند خریدی؟ مادربزرگ عاقل اندر سفیه نگاهم میکند و میگوید: «گفتم به بها گرفتهام نه به بهانه» من شرمنده میشوم و یادم میآید که میگفت: زن آن است که هیچ بادی نتواند گره روسریاش را باز کند.
یادم میآید که میگفت: پسرم اگر کوسهها آدمها را میخورند، دارند از حریمشان دفاع میکنند. اگر آدمها به حریم کوسهها وارد نشوند، خورده نمیشوند و آنگاه استدلال میکرد که در حراست از حریم خانواده کوسه باش. و من از این استدلال مادربزرگ گاه حق را به کوسهها میدادم تا آدمها.
باز خروس میخواند، پنجرهها یکییکی به سمت خورشید باز میشوند.حالا صبح در کوچههای روستای ما .که در عین کجی، قبلهای راست دارند قدم میزند و مادربزرگ زمزمه میکند: صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن.
جام جم / چاردیواری/ علی بارانی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد