فیلم‌ها و سریال‌ها گواهی می‌دهند

مقصر اصلی دخترها هستند!

ما پسرها خیلی آقاییم، می‌گویید نه، برایتان چند مثال می‌آورم و برای ثابت کردن آنچه می‌گویم به شما هم توصیه می‌کنم چند روزی وقت بگذارید و سریال‌های تلویزیونی را نگاه کنید تا برایتان مسجل شود که ما پسرها چقدر سربه‌راه هستیم. من هم مثال‌هایم را از همین سریال‌های تلویزیونی انتخاب کرده‌ام که سند‌دادن به شما برایم آسان‌تر شود.
کد خبر: ۱۵۹۴۲۲

پسرها، مشکلی ندارند، چون مشکل ندارند برای فیلمنامه‌نویسان هم جذابیتی ندارند. پسرها آنقدر گل هستند که راهشان را می‌گیرند و خیلی آرام می‌آیند و می‌روند، درس می‌خوانند و پیشرفت می‌کنند و اصلا اهل خلاف و این حرفها هم نیستند. بیراه نمی‌روند و برای همین کسی کاری به کارشان ندارد و سر از سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی درنمی‌آورند.

شما چند سریال یا فیلم تلویزیونی مثلا در چند سال گذشته دیده‌اید که شخصیت اولش یک پسر جوان باشد که برای خودش و خانواده‌اش مشکل درست کرده باشد. این دخترها هستند که مدام زیاده‌خواهی می‌کنند و باعث می‌شوند خانواده‌ها با مشکلات زیادی روبه‌رو شوند، وقتی هم که پدر و مادرها نمی‌توانند خواسته‌های زیاد دخترها را برآورده کنند آنها می‌گذارند و از خانه فرار می‌کنند و آبروی هر چی مرده می‌برند.

این دخترخانم‌ها اگر مثل پسرها آرام و منطقی باشند هیچ وقت مجبور نمی‌شوند از خانه فرار کنند تا این فیلمنامه‌نویسان و کارگردانان سوژه دستشان نیفتد که هی از آنها فیلم و سریال بسازند. می‌گویید نه این طور نیست برایتان مثال می‌آورم. آن هم مثال تصویری که بفهمید باعث تمام بدبختی‌های زندگی همین دخترها هستند.

راه دوری نمی‌رویم، یک نگاهی می‌اندازیم مثلا به فیلم دختری با کفش‌های کتانی، این دختر چرا از خانه فرار کرد چون پدر و مادرش همش با هم دعوا می‌کردند و یک پسری بود که به این دختر قول ازدواج داده بود.

دختر از دست پدر و مادرش فرار کرد تا پسر بینوا را به روز پدر خودش بیندازد، اما پسره تیزتر از این حرف‌ها بود و تا دید که دختر قول او را جدی گرفته زد زیر همه چیز و گفت من اصلا تو را نمی‌شناسم. درستش هم همینه چه معنی داره که یک پسر همین جوری با یک دختر ارتباط برقرار کنه؟ مگه پسرها بی‌پدر هستند، آنها تا بفهمند ماجرا جدی شده پدرشان را می‌فرستند جلو تا ثابت کنند که چقدر خانواده دوست هستند.

حالا که از دختری با کفش‌های کتانی مثال آوردم بد نیست به زندگی دوستش هم نگاهی بیندازیم، ترانه را می‌گویم، یادتان که هست؟ چه معنی داره تا یک پسر که پولدار هم هست از یک دختر خواستگاری کرد، دختره زودی بله بگوید و آنها زن و شوهر شوند. حالا پسره خواستگاری هم کرد و آنها به عقد هم درآمدند چه معنی داره که دختره خیلی زود هوس کنه که مادر بشه، مگر دخترها نمی‌دانند که پسرها باید خیلی درباره پدر‌شدن و مسوولیت‌های آن فکر کنند.

اصلا مگر مامان پسره به ترانه نگفت که دختر جون دست از سر پسر من بردار و با او ازدواج نکن. مگر ترانه نمی‌دانست که پسرهای ایرانی از حرف مادرشان سرپیچی نمی‌کنند، حالا یک پسر پیدا شد و از سر تفنن هی آمد خواستگاری، دختر باید عاقل باشد و بگوید نه! اما دخترها که به خواستگار نه نمی‌گویند چون خانواده را دوست دارند و می‌خواهند خیلی زود برای خودشان سقفی، بچه‌ای، همسری و... داشته باشند و نمی‌دانند پسرها عشق سفر به خارج دارند و اصلا حال و حوصله مسوولیت‌پذیری ندارند.

می‌گویید این فیلم‌هایی که من مثال زده‌ام را ندیده‌اید، خب حتما سریال نرگس را که دیده‌اید؟ یادتان هست، دیدید نسرین چه‌ها به روز خودش، خواهرش، مادرش، بهروز طفلکی، آقا و خانم شوکت و خواهرهای بهروز آورد. این نسرین خانم چند خانواده را به روز سیاه نشاند. می‌دانید چرا؟ چون هوس کرد تا با یک پسر پولدار ازدواج کند، اصلا به این نکته هم توجه نکرد که اگر بهروز با او دوست شده است که معنایش تصمیم به ازدواج نیست. البته، نسرین خانم مثل ترانه کم‌هوش و حواس نبود که بگذارد بهروز خیلی ساده بپرد و برود و پشت سرش را هم نگاه نکند.

بهروز را کشاند وسط میدان و او را با خانواده خودش و خانواده شوکت مقابل هم قرار داد و بقیه ماجرا را هم خودتان حتما به یاد دارید که نسرین از چه ترفندهایی استفاده کرد تا با بهروز ازدواج کند. اصلا هم از آقای شوکت که با شنیدن نامش لرزه بر بدن هر جانداری می‌افتاد نترسید، اما دنیا حساب و کتاب دارد. نمی‌شود که یک پسر همین جوری تن به ازدواج بدهد و از ثروت پدری و مادری چشم بپوشد آن هم برای یک دختر که مثل او زیاد هستند. نسرین خانم اصلا فکر نداشت که درک کند بهروز یک بچه پولدار است که عشق رفتن به خارج از کشور در وجودش ذق، ذق می‌زند. نسرین خانم خیلی ساده بود که باز هم به انگیزه داشتن یک سقف مشترک با یک مرد و به‌دنیا آوردن فرزند و چشیدن طعم مادر شدن آنقدر روی خواسته و علاقه‌اش به بهروز پا فشاری کرد که باعث مرگ مادر خودش، سکته دادن آقای شوکت و بیماری بهروز شد.

اصلا دخترها همین جوری هستند، خدا نکند به پسری علاقه‌مند شوند، آن وقت مصیبت پشت مصیبت. یکی نیست به اینها بگوید زمان عشق و عاشقی و لیلی و مجنون تمام شده، اکنون عصر منطق و ریاضی است. من به همه آنهایی که با گفته‌های من موافق هستند توصیه می‌کنم که هرگز و به هیچ عنوان فیلم «باران» ساخته مجید مجیدی را نبینند. باران فقط یک فیلم است. یک قصه است. آخر کجای دنیا دیده‌اید یک پسر برای اثبات علاقه‌اش به یک دختر از همه چیز دست بشوید و حتی برای کمک‌کردن به او و خانواده‌اش حاضر شود شناسنامه‌اش را بفروشد در حالی که دختره اصلا نمی‌داند که این آقا پسرکه کارگر ساختمانی هم هست دوستش دارد و آقا پسره هم تا پایان فیلم نمی‌تواند حتی یک کلمه از علاقه‌اش به باران بگوید.

بابا من با چه زبانی بگویم دوره این رومانتیک بازی‌ها تمام شده است. یک چیز مهمتر که در باران وجود دارد و افرادی چون من و شما را جذب نمی‌کند این است که پسر کارگری که عاشق باران شده است خانواده درست و حسابی و پولدار ندارد که جلوی رومانتیک بازی‌های او را بگیرند و نگذارند او هرچه دارد و ندارد به پای یک دختر بریزد. پسرهایی که خانواده درست و حسابی دارند اگر ببینند که دختری جلوی پسرشان سبز شده است و دارد او را سر کیسه می‌کند چنان بلایی سرش می‌آورند که سر از فیلم و سریال‌ها در بیاورد.

بازهم چشم‌هایتان را گرد می‌کنید و می‌گویید نه؟ زحمت بکشید و وقت بگذارید و نگاهی بیندازید به سریال «بیداری» که این روزها از شبکه سه سیما در حال پخش است. من به همه دختر خانم‌ها توصیه می‌کنم این سریال را ببینند.

شاید که با دیدن سرنوشت «ترنگ» درس عبرت بگیرند و هوس ازدواج با پسرهای پولدار و خانواده دار را به سرشان راه ندهند. یکی نیست به این ترنگ خانم بگوید تو حتما تا حالا فیلمفارسی دیده‌ای یا وصف آن را شنیده‌ای این فیلم‌ها پر است از شخصیت‌هایی مثل تو. پسر پولدار صاحب خانه عاشق دختر فقیر سرایدار ویلایشان که در شمال است، می‌شود و با اصرار با او ازدواج می‌کند البته این ازدواج در شرایطی صورت می‌گیرد که خانواده محترم پسر با آن صددرصد مخالف هستند، اما پسر جوانمردی می‌کند و با یک ازدواج که اصطلاحا آن را صیغه‌ای می‌گویند دختر را به خانه اشرافی پدر خود می‌برد، اما آقا پسره خیلی زود می‌میرد چون از اول هم قرار بوده به خاطر بیماری که دختر از آن بی‌خبر است، بمیرد. وقتی پسر جوانمرد می‌میرد خانواده پسر، دختر را از خانه بیرون می‌کنند و دختر می‌شود ترنگ که در شهر بزرگ تهران آواره می‌شود و انواع بدبختی‌ها را تجربه می‌کند.

در این سریال  هم مقصر اصلی ترنگ است که اصلا طبقه و درجه خود را نمی‌بیند و به خواستگاری یک پسر پولدار جواب بله می‌دهد و اصلا به این نکته توجه نمی‌کند که دختر نباید در جواب خواستگاری یک پسر خیلی زود بگوید بله! اصلا این دخترها خیلی زود‌باورند و نمی‌دانند که در هر شرایطی باید به پسرها نه بگویند. من نمی‌دانم که این دخترها چرا مثل ما پسرها با خانواده‌هایشان مشورت نمی‌کنند.

ما پسرها اگر هم با دختری طرح دوستی بریزیم و به او قول ازدواج هم بدهیم اصلا مدرن و نوگرا نیستیم و وقتی پای ازدواج به میان بیاید فورا مثل اجدادمان که در زندگی خانوادگی بسیار موفق بوده و هستند با خانواده مشورت می‌کنیم و مسلما آنها هم با ازدواج با دختری که با پسری هم صحبت شده و آنقدر جسارت پیدا کرده که درباره ازدواج با او صحبت کرده است، موافقت نمی‌کنند.

اکنون با این چند مثال روشن شدید که ما پسرها چقدر گل و سر‌به راه هستیم و هر اتفاقی که می‌افتد ریشه‌اش دخترها هستند. اصلا چه ربطی به ما پسرها دارد که دخترها در قرن منطق و ریاضی هنوز هم صداقت و قول‌های پسرها را باور می‌کنند و مثلا تا پسری از آنها خواستگاری می‌کند قبول می‌کنند. کمی منطق هم خوب چیزی هست.

طاهره آشیانی‌

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها