این خانه بوی عشق می‌دهد

خانه‌شان در انتهای کوچه‌ای باریک در یکی از محله‌های قدیمی شهر است. حیاط کوچکی دارد با چند گلدان که حالا زیر آفتاب کم‌رمق پاییز جان گرفته‌اند. در را که باز می‌کند، لبخندی ملایم روی لب دارد، از آن لبخندهایی که پر از حرف است. بعد از سلام و احوال‌پرسی می‌گوید: «بی‌زحمت آروم‌تر حرف بزنید، الان خوابیده. داروش رو تازه خورده.»
خانه‌شان در انتهای کوچه‌ای باریک در یکی از محله‌های قدیمی شهر است. حیاط کوچکی دارد با چند گلدان که حالا زیر آفتاب کم‌رمق پاییز جان گرفته‌اند. در را که باز می‌کند، لبخندی ملایم روی لب دارد، از آن لبخندهایی که پر از حرف است. بعد از سلام و احوال‌پرسی می‌گوید: «بی‌زحمت آروم‌تر حرف بزنید، الان خوابیده. داروش رو تازه خورده.»
کد خبر: ۱۵۲۴۸۳۸
 
خانم میانسالی است که چین و چروک‌های صورتش او را مسن‌تر از سن واقعی‌اش نشان می‌دهد. همسر یکی از جانبازان ۶۰ درصدجنگ تحمیلی؛ همسری که بیش از۳۰ سال نه فقط همدم بلکه پرستار بی‌ادعای مردی بوده که هنوز تب‌و‌تاب آن سال‌ها در جسم و روحش باقی مانده است.می‌نشینیم در اتاقی ساده، کنار تخت فلزی با پتویی تا نیمه‌کشیده‌شده. روی دیوار عکسی از دوران جوانی حاج‌آقاست؛ با لبخند و لباس خاکی و نگاهی که از میان قاب، هنوز محکم است.
خانم احمدی آهی می‌کشد و شروع می‌کند: «اون موقع هنوز نامزد بودیم. وقتی مجروح شد، تازه ۲۴ سالم بود. خیلی‌ها میگن زندگی با جانباز کار ساده‌ای نیست، گفتن زندگی‌ات می‌سوزه، جوونیت می‌ره اما من فقط یه چیز می‌دیدم؛ مردی که برای ما، برای این خاک، از خودش گذشت.»
می‌گوید از همان روزهای بیمارستان، فهمیده زندگی‌شان دیگر مثل قبل نمی‌شود: «همسر من موجی شده بود، یعنی هم جسمش درد داشت و هم روحش. شب‌ها کابوس می‌دید، از خواب می‌پرید، داد می‌زد. اولش نمی‌فهمیدم چی می‌گذره. بعد کم‌کم یاد گرفتم چطور باید کنارش باشم. وقتی می‌لرزید، فقط باید دستش رو می‌گرفتم و ساکت می‌موندم. حرف اضافه فایده نداشت.»
بعد از سال‌هایی می‌گوید که باید میان مادر بودن و پرستاری، تعادل پیدا می‌کرد. «اون موقع بچه‌ها کوچک بودن. صبح می‌رفتن مدرسه، من می‌موندم خونه. باید هم داروهاش رو تنظیم می‌کردم، هم غذاش رژیمی بود، هم نمی‌گذاشتم تنها حمام بره. بدنش هنوز ترکش داشت، پاهاش می‌سوخت، یه وقت‌هایی تعادلش رو از دست می‌داد.»
با لبخند تلخی ادامه می‌دهد؛ «یه بار گفت کاش راحت می‌شدم، من گفتم نه، تو زندگی منی. اون روز هر دو گریه کردیم و از همون روز به بعد دیگه هیچ‌وقت حرف از راحت شدن نزد.»
 
پرستاری که مردم نمی‌شناسند
از او می‌پرسم چقدر سخت است سال‌ها پرستار همسر بودن؟ کمی مکث می‌کند، بعد آرام می‌گوید: «سخت هست اما وقتی عشق باشه، اسمش سختی نیست. ببینید، پرستاری از همسر جانباز یعنی هر روز با یک آدم جدید بیدار شدن. یه روز آرومه، یه روز عصبی، یه روز پر از درد. باید صبوری رو یاد بگیری، باید بدونی کی حرف بزنی و کی سکوت کنی.»
لبخند می‌زند و ادامه می‌دهد: «گاهی دلم می‌خواست فقط یه ساعت برای خودم باشم. برم بیرون، خرید کنم یا حتی برم پارک اما نمی‌شد. الانم عادت کردم. با همین گلدونا و صدای قرآن خونه آروم می‌شم.»
وقتی از او می‌پرسم هیچ‌وقت احساس خستگی نکرده، شانه‌هایش را بالا می‌اندازد: «خستگی هست ولی عشق بیشتره. یه بار دخترم گفت مامان، چرا این ‌همه سال کنار بابا موندی؟ گفتم چون بابات هنوز همون مردیه که روز اول عاشقش شدم، فقط بدنش زخمی‌تر شده.»
در خانه‌شان تقسیم کار جالبی دارند. خانم احمدی با خنده می‌گوید: «الان خودش هم تا جایی که بتونه کمک می‌کنه. مثلا چای دم می‌کنه یا قبض‌ها رو آنلاین پرداخت می‌کنه. یه وقتایی هم برای نوه‌مون قصه تعریف می‌کنه. می‌گه من قصه‌هامو از جبهه آوردم.» بعد با لحن جدی‌تری می‌گوید: «می‌دونید، ما یاد گرفتیم توی سختی هم سهم خودمون رو از کارهای خونه و زندگی ادا کنیم. من پرستاری‌اش رو می‌کنم اما اون هنوز مرد خونه است. این‌طوری احترام بین‌مون همیشه می‌مونه. هیچ‌وقت نذاشتم حس کنه ناتوان شده. همین باعث شد روحش زنده بمونه.»
 
آینده، یعنی همین امروز
از آینده می‌پرسم. لبخند می‌زند و می‌گوید: «ما آینده‌مون همینه؛ همین امروز، همین دردها،همین صبحی که دوباره چشم باز کردیم. آرزوی من فقط این‌که دردهاش کمتر شه. من ازخدا چیز زیادی نمی‌خوام.همین که بتونم هر روز چای صبحش رو براش بیارم، یعنی هنوز دوستش دارم.»
وقتی ازخانه‌شان بیرون می‌آیم،هنوز صدای آرام اودرذهنم می‌پیچد؛«ماپرستارنیستیم،عاشقیم.فقط شکلش آن‌ فرق می‌کنه.» 
در روز پرستار، یادم می‌افتد که پرستاری فقط دربیمارستان‌ها معنا ندارد.هزاران زن در خانه‌های کوچک‌شان، سال‌هاست پرستار همسرانی هستند که سهمی از جنگ را با خود تا همیشه در ذهن و بدن‌شان به یادگار نگه داشته‌اند. آنها پرستارانی بی‌نام‌اند؛ زنانی که نه لباس فرم می‌پوشند نه در شیفت‌های مشخص کار می‌کنند اما هر روز، با عشق، با صبر و با نگاهی مهربان، امید را در خانه‌های‌شان زنده نگه می‌دارند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها