بیایید سفری به گذشته داشته باشیم، جایی که هر زنگ، داستانی داشت. داستان باجههای تلفن همگانی در ایران، به اواخر قرن نوزدهم بازمیگردد. اولین تلفن سیار متعلق به ناصرالدین شاه بود اما کیوسکهای عمومی زردرنگ که بخشی جداییناپذیر از منظر شهری شد، از دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ شمسی رواج یافت. این باجهها، با درهای شیشهای و سکهخورهای فلزیشان، فراتر از وسیلهای برای ارتباط تلفنی دیدارهای اتفاقی و خانوادگی هم بود. جلوی باجهها مردم برای چند دقیقه مکالمه، ساعتها منتظر میماندند، در حالی که زیرساختهای مخابراتی هنوز آماده پاسخگویی به همه نبود. یادتان میآید آن بوقهای ممتد، صدای سکهای که به داخل میافتاد و حس هیجان تماس با دورها؟ نویسندگان وشاعران درخاطرهنگاریهایشان ازاین باجههابه عنوان «اتاقکهای زرد بوق» یاد میکنند؛ جایی برای زنگزدن به دلهای بزرگ، کوچههای کودکی و همبازیهای بچگی.حتی در ادبیات معاصر، شعری چون «میخواهم به گذشتهها زنگ بزنم»، این حس رازنده میکند:«ببخشید، سکه دارید؟میخواهم به گذشتهها زنگ بزنم..». تاریخچه این کیوسکها اینگونه روایت میشود: از زردرنگبودنشان به عنوان بخشی از هویت شهری تا ناپدیدشدن تدریجیشان با آمدن موبایلها. این خاطرات، نهتنها شخصی، بلکه جمعی است؛ برای نسلهایی که بدون GPS و واتساپ، جهان را با یک سکه فتح میکردند. هرچند باجههای تلفن همگانی در سراسر جهان، از جمله ایران، به دلیل ضرردهی، کمکم جمعآوری شد اما هنوز هم در برخی نقاط شهری دیده میشوند؛ اما به عنوان ایستگاههای شارژ موبایل یا حتی مجسمههای نوستالژیک. در کشور ما، این اتاقکها به «نوستالژیهای ضررده» تبدیل شده اما کاربریشان تغییر کرده: از Wi-Fi رایگان تا کتابخانههای کوچک. با این حال، صفهای طولانی و هیجان تماسها، جای خود را به سکوت داده واین غیبت،حسرت را برمیانگیزد.نوستالژی باجههای تلفن همگانی، یادآوری دورانی است که ارتباط، نه فوری بلکه ارزشمند بود.