آنچه در ادامه میخوانید تاملی در عملکرد دقیق و حرفهای و نگاه بلندمدت به پروژه نفوذ در کشورهایی مثل ایران است که مورد طمع و دستاندازی قدرتهای استعمارگر و تمامیتخواه قرار گرفته و توسط عوامل پیدا و پنهان آنها عملیاتی شده است.
تاریخ ایران به روایت دیگران
در خصوص شرقشناسانی که بابرنامه به ایران آمدهاند، موضوع آشنایی قبلی آنان با ایران، مطالعه دقیق و حضور در میان مردم و مناطق مختلف و مهمتر از آن مهارت آنان در دیدن و نوشتن بسیار مهم است. به گونهای که میتوان گفت آنها ستونهایی را بنیان نهادهاند که به این سادگیها از بین نخواهد رفت. اگر دقت کنیم، هنوز هم بخشی از تاریخنگاری ما در داخل و خارج در اختیار اینهاست و هنوز هم این کار و فعالیت ادامه دارد و برای اهدافی که دنبال میکنند، فعال هستند. خیلی دور نرویم، مثلا در دهه ۷۰ شمسی، یعنی حدود ۳۰ سال پیش اینها چهار جلد دایرهالمعارف نوین اسلام منتشرکردند.درآثارشان درباره عبدالبهاء، آقاخان محلاتی وغلاماحمد قادیانی نوشتهاندکه اینها آدمهای عارفمسلک وبااخلاق وفداکارهستند اماوقتی درباره میرزا کوچکخان مینویسند،دربعضی ازاسنادآمده که اوباانگلیسیهاارتباط داشتهاست.مدخل امامخمینی(ره)راصادق صبامینویسد.این [دایرهالمعارفها] دو کاربرد دارد؛ یکی برای کسانی که میخواهند ایران و اسلام و همچنین علمای معاصری را که در عرصههای مختلف اجتماعی و علمی نقش داشتند، مثل علامه طباطبایی و... را بشناسند و دوم کسانی که میخواهند شخصیتهای تاثیرگذاری مانند امام خمینی(ره) را بشناسند که به زعم آنان باید از طریق صادق صبا بشناسند. جالب است که این آثار وقتی در داخل کشور ترجمه میشود یک کار مثلا علمی است و مو، لای درز آن نمیرود و ضمن اینکه از هیچ ادعایی فروگذار نمیکنند، مدعی تاریخنویسی هم هستند. مثل ادوارد براون که در انگلستان ادعا کرده من ۲۵۰۰ رساله درباره بابیه دارم. با توجه به اینکه مرگ او در سال ۱۳۰۴ رخ داده و از زمان پیدایش بابیه تا مرگ او فاصله زیادی نیست، رقم ۲۵۰۰ رساله اغراقآمیز به نظر میرسد. به هر حال او مُبلغ بابیها میشود و تاریخ مشروطه را هم مینویسد و در آن هم مدافع همین جریان انگلیسی است.
کمیته برلین، پایگاه جاسوسهای انگلیس در آلمان
اعتقاد دارم درباره کمیته برلین باید بهطور مستقل بررسی و صحبت شود، چون بدون شناساندن کمیته برلین نمیشود نقش ادوارد براون را بیان کرد. به همین دلیل به طور اجمال اشارهای به بحث کمیته برلین میکنیم. کمیته ملیون ایرانی برلین در ۱۹۱۵ م/ ۱۳۳۴ ق شکل گرفت. این درحالی بود که اوضاع داخلی کشور ما بسیار ملتهب بود و در تهران رقابت شدیدی میان دولتهای متخاصم و ملیون ایرانی در جریان بود وپیشبینی حوادث را بسیار سخت میکرد. وقتی که این کمیته تشکیل شد، سید حسن تقیزاده، سید محمدعلی جمالزاده، محمد قزوینی، حسین کاظمزاده ایرانشهر و ابراهیم پورداوود هر کدام در کمیته برلین، جوجههایی بودند که از تخم سر درآوردند و بعدا مرغ و خروس بزرگی شدند؛ بهطوری که هنوز از نقش منفی پورداوود در تاریخ ایران داریم ضربه میخوریم. او بهظاهر زرتشتیگری را احیا، ولی درواقع علیه اسلام و دین فعالیت میکند که شهید مطهری نیز در کتاب خدمات متقابل بهطور مختصر به آن پرداخته است. یا ادبیاتی که جمالزاده بهعنوان ادبیات نوین راهاندازی کرد. یک بحث این است که هر کدام از اینها چه در تحقیق، چه در ادبیات، چه در تاریخ و چه در فرهنگ، یک تخصص داشتند. بحث دیگر مسأله محتواست؛ مثلا شما بیش از ۴۰ اثر ایرانشهر را بررسی کنید. او کتاب سه جلدی «تغییر تعلیم و تربیت» را در سال ۱۳۰۴ منتشر کرد. کتاب نژاد ایرانی او را ببینید؛ حتی کتابی دارد درباره پیامبر با عنوان «محمد و تعلیمات عالیه او». در آن کتاب چیزی درباره شخصیت پیامبر در این کتاب پیدا نمیشود؛ چون او یک نگرش و بینشی از بین اسلام، مسیحیت، یهود، فراماسونری، مذاهب هندی و تفکر بودا و کنفسیوس پدید آورد. بهخاطر همین میگویم در این وقت کم نمیتوان او را شناخت. تازه او یکی از آنهاست. او مجله ایرانشهر را داشت و تا سال ۴۰ نیز مینوشت. کتابهایش به زبان آلمانی، فرانسه و... بود ودر اینجا به فارسی ترجمه میشد. او از شاگردان ادوارد براون محسوب میشد. اینها دوران مشروطه ازایران رفتند.ایرانشهر وقتی ازایران رفت،شخصیتی محسوب نمیشد. جمالزاده بچهای۱۴ ساله بود که از اینجا به بیروت رفت و درس خواند.جنگ جهانی که شروع شد همه اینها در آلمان جمع شدند. سفیر ایران در آلمان حسینقلیخان نواب بود و خاندان نواب همه از وابستگان به سیاست انگلیس بودند. او در وزارت امور خارجه بود که به دولت آلمان گفت اینها ضد دولت انگلیس هستند و دو کمیته، یکی کمیته ایرانی و یکی کمیته هندی برلین تشکیل شد. در ظاهر مخالف انگلیس و در واقع جاسوس انگلیس در آلمان بودند. با پول و امکانات آلمانیها توانستند تبلیغات وسیعی کنند. روزنامه کاوه در همین دوره چاپ میشود. شما روزنامه کاوه را نگاه کنید؛ بعضی از حرفهایی که امروز زده میشود، بازآفرینی و بازنویسی همان مطالب است. اگر فرد مطالب آن روزنامه را بداند، میبیند که اینها حرف نویی نیست. ریشه حرفها در آنجا هست؛ حتی میتوان ریشه این حرفها را قبل از مشروطه در حرفهای آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی سراغ گرفت. بنابراین اگر ضمن صحبت درباره ادوارد براون، گاهی از اعضای کمیته برلین صحبت میکنیم، به حاشیه نرفتهایم و درواقع عین متن است.
کتب جاسوسان شرقشناس، متن درسی ما شده است
نکته مهمی که باید به آن توجه داشت این است که انگلیسیها مقطعی کار نمیکردند. هنوز هم اینگونهاند. برنامهریزیای که توسط عواملش میشود برای آینده و مدت طولانی است و همچنان ادامه دارد. الان اگر شما به دانشگاه بروید و بگویید ما میخواهیم ادبیات فارسی بخوانیم، میگویند بهترین منبع از ادوارد براون است. اگر بگویید میخواهیم تاریخ مشروطه بخوانیم میگویند یکی از مهمترین منابع برای ادوارد براون است، او حرفهای خیلی خوبی زده. اواصلا درانگلستان ازمشروطیت دفاع میکرد، لذا هیچوقت کهنه نمیشود، چون پشتش یک مدیریت بیدار و هوشیاری است که مسیر را ادامه میدهد. بعد میبینید حرف و نقد مرحوم محیط طباطبایی محو میشود، چون او مستقل حرف زده است. نه ما از او دفاع کردهایم و نه کس دیگر؛ به همین خاطر حرف او کهنه شده است. درحالیکه نقد افرادی مانند محیط طباطبایی هر پنج سال یک بار باید احیا شود. این نقد در سال ۴۳ یا ۴۴ نوشته شده، ولی تجدیدچاپ نشده است. آن وقت توقع داریم همه بدانند؟
حرف کهنهشان را بهروز میکنند
حرفها و آثار ما زود کهنه میشود. الان به بازار بروید ببینید چند تا از کتابهای شهید هاشمینژاد را میتوانید پیدا کنید. «درسی که حسین به انسانها آموخت» کتاب خوبی است و هنوز حرف نو دارد، ولی این کتاب را که در آن فشار نوشته شد پیدا نمیکنید، چون مدیریتی نیست که اینها را احیا کند. درست است که کتابهای جدید ما باید چاپ شود، ولی آن ریشهها نیز باید باشد. ایشان در کتاب «قرآن و کتابهای دیگر آسمانی» مینویسد که تورات و مسیحیت منسوخ شده است.این کتاب برای سال۵۰است و درسال ۵۶ یا ۵۷ نیز یکبار تجدیدچاپ شده است. الان ۴۰ سال ازچاپ آن گذشته است، درحالیکه هر۱۰سال یکبار باید چاپ شود. ولی شما میبینید آثار ادوارد براون هر چند سال یکبار چاپ میشود. آثار تقیزاده را ببینید که چاپ میشود. ایرج افشار، مجله کاوه را بعد از انقلاب تجدیدچاپ کرده است. رسائل ملکمخان نیز قبل از انقلاب چاپ شده است؛ درحالیکه روزنامه عروهالوثقای سیدجمالالدین هنوز به فارسی چاپ نشده است و فقط یک ترجمه ناقصی ازنویسندگان افغانستانی وجود دارد. لوایح شیخ فضلا... نوری فقط یکبار آنهم درسال۶۰چاپ شده است که نسل ما دردهه۶۰ اینها راخواندیم،اما امروز جوان چه چیزی میخواهد بخواند؟ همین است که اعتقاد دارم اینگونه نمیشود وضعیت فرهنگی جامعه را مدیریت کرد.یادمان باشد. جریانهای شرقشناسی و اقدامات و ویرانگریهای ناشی از آنها مدام احیا میشود و هیچوقت ازبین نمیرود.این بذرهای مسموم مدام مانند علف هرزسبز میشود و بالا میآید و اگر کاری از همان جنس نکنیم، قطعا اثر خود را در جامعه بهجا میگذارد.