همه نان‌خور خیرالنسائیم
بررسی طرحی از زندگی بانو صدخروی در گفت‌وگو با سمانه آتیه‌دوست، نویسنده کتاب «خیرالنساء»

همه نان‌خور خیرالنسائیم

پای صحبت‌های مردی نشستیم که 120 داستان و دفتر شعر از او منتشر شده است

مایه‌ های یک نویسنده به نام «هادی خورشاهیان»

سال‌هاست او را می‌شناسم؛ عقیده و عملش یکی‌ست، وقتی می‌گوید: بزرگان ادبیات دست ما را گرفتند، ما هم باید دست جوان‌ها را بگیریم؛ واقعا به آن عمل می‌کند. او بازماندۀ اندک مردمانی است که خودشانند. نقش بازی نمی‌کند. برای دوزار مال دنیا،اسم و عنوان ریاکاری نمی‌کند.
سال‌هاست او را می‌شناسم؛ عقیده و عملش یکی‌ست، وقتی می‌گوید: بزرگان ادبیات دست ما را گرفتند، ما هم باید دست جوان‌ها را بگیریم؛ واقعا به آن عمل می‌کند. او بازماندۀ اندک مردمانی است که خودشانند. نقش بازی نمی‌کند. برای دوزار مال دنیا،اسم و عنوان ریاکاری نمی‌کند.
کد خبر: ۱۳۹۸۴۱۱
نویسنده سمیه جمالی - شاعر و نویسنده

از آنجا که خورشاهیان در همه کارها تر و فرز است، یک ساعت صحبت کردیم، اما از دل این زمان کوتاه به اندازۀ دو جلسه گفت‌وگوی مفید درآمد. حیفمان آمد شما هم در جریان تمام این گفت‌وگو نباشید. بخشی از ابهامات شما درباره جایزه جلال را مطرح کردیم و سانسور، مجوز، ادبیات و...

خدا قوت. بعد از برگزاری جایزه جلال و حواشی آن! چه کارها می‌کنید این‌روزها؟

تا اینجای سال، آخرین کارهایم، علاوه بر نوشتن، داوری داستان‌ های اقلیمی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و داوری بخش کودک و نوجوان بیستمین دوره ی کتاب سال دفاع مقدس بوده است. تقریبا همزمان، در جایزه جلال به همراه آقای یوسف قوجُق و محمدعلی رکنی، یکی از سه داور بخش داستان کوتاه بودم. کتاب‌های زیادی خواندیم و جلسات متعدد گذاشتیم و بحث و گفت و گوی فراوان کردیم برای انتخاب، اما بعد از پایان هر جشنواره عده‌ای اعتراض دارند به روند کار؛ اینکه بعضی کارها دیده نشدند، خواستند پول ندهند که کتاب‌ها را به جای برگزیده،شایسته تقدیر کردند و از این دست ایرادها. امسال هم که سال متفاوتی بود. به خاطر مسائلی که در جامعه اتفاق افتاده، همراهی همیشگی وجود نداشت. خیلی از نویسندگان و ناشران حوصله و رغبتی به حضور در این جشنواره و هیچ جشنواره ای نداشتند. بعضی کتاب‌ها که مسائل خلاف عرف جامعه را مطرح می‌کردند مثل ازدواج سفید، انتخاب آن به عنوان جایزه جلال و پیشنهادش به عموم جامعه مناسب نبود. از میان همه آثار ما به سه کتاب رسیدیم که در نهایت «ویروس عاشق» شایسته تقدیر شد. واقعا اگر می‌شد کتابی برگزیده بشود این کار را می‌کردیم. می‌گویند از بین این کتاب‌ها یکی که بهترین بود انتخاب می‌کردید. ما یک سری قواعد داریم که بر اساس آنها تصمیم می گیریم. اگر فقط قرار به معرفی بود این کار را می‌کردیم، ولی وقتی پای جایزه در میان است باید دقیق باشیم. همانطور که مبلغ جایزه برگزیده با تقدیری متفاوت است، از نظر کیفی هم باید متفاوت باشد. مثلا اگر کتابی با ۷۰ امتیاز تقدیری می‌شود، کتاب برگزیده باید بالای ۹۰ امتیاز بیاورد. نمی‌شود مقایسه کرد که چون بقیه کتاب‌ها نقص دارند مثلا در نثر، شخصیت پردازی یا هرچه، اگر اثری نقص کمتری داشت پس برگزیده شود.

مایه‌ های یک نویسنده به نام «هادی خورشاهیان»

مجموعه داستان یک فرقی با رمان دارد که داوری را سخت می‌کند؛ نویسنده چند داستان را در سالیان مختلف، در حال و هوای متفاوت نوشته و معمولا همه آنها یکدست و قوی نیستند. البته استثناء هم داریم مثل «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» بیژن نجدی و «سیاسنبو» محمدرضا صفدری که مجموعه داستان هایی یکدست و قوی است.

درست زدید وسط خال، می‌پرسند چرا در بخش داستان‌ اثر برگزیده نداریم؟ آثار را با معیار ادبیات جهان می‌سنجید؟

اتفاقا حداقل‌ها را درنظرمی‌گیریم. سال گذشته اینطور بود، امسال هم. پارسال دوتا تقدیری داشتیم: «ساعت دنگی» محمداسماعیل حاجی علیان و «قدیس دیوانه» احمدرضا امیری سامانی. ما نه به معیار جهانی کار داریم نه حداکثرها، حتی با امثال یوزپلنگانی... و سیاسنبو هم مقایسه نمی‌کنیم. ولی باید کتابی که منتخب می‌شود طیف گستردۀ داستان‌خوان را راضی کند. یک داستانی که پیچیدگی و ابهام زیادی دارد ممکن است در نحله و گروه‌هایی امتیاز حساب شود، ولی گنگی زیاد، طوری که حتی داور چندبار باید آن را بخواند، در این جشنواره امتیاز نیست.

پس برای عموم مخاطبان معرفی می‌کنید.

عموم مخاطبان کتاب‌خوان. چون ما داریم به خوانندۀ حرفه‌ای کتابخوان پیشنهاد می‌دهیم؛ پس باید حداقل انتظارات را برآورده کند. گاهی بعضی کتاب‌ها از نظر تکنیکی سطح بالایی دارند، ولی نمی‌شود معرفی‌شان کرد. جوایز دولتی خیلی زیر ذره‌بین است، اگر دولتی کتابی را معرفی کند که در آن مسائلی مطرح شده که هنوز در جامعه پذیرفته شده نیست و شاید هرگز پذیرفته نشود، اتفاق خوبی نیست.

پذیرش اولیه کتاب در جایزه جلال محدودیت ندارد؟

نه. هر ناشری با هر دیدگاهی ثبت‌نام می‌کند و کتاب را می‌فرستد. ولی ما در داوری به مسائلی که اشاره کردم، توجه می‌کنیم. همه جوایز اینطور است. مثلا در جایزه ای که مختص ادبیات انقلاب است و فقط به مسائل انقلاب می‌پردازد، بهترین کتاب حوزه دفاع مقدس را هم بفرستند جایزه نمی‌گیرد. جوایز خصوصی هم همین است. جایزه جلال معدل اجتماعی را در نظر می‌گیرد.

حالا برگردیم به گذشته و کودکی شما. چطور با کتاب آشنا شدید؟

در نیشابور جایی بود و هست به نام خط کاشمر. خانۀ ما لب آن خط بود، خارج از محدوده و کارگرنشین. مردمش به کارگری، باغداری، دامداری و کشاورزی مشغول بودند. پدر خدابیامرزم بنّا بود. در خانه ما از هر طیف کتابی پیدا می‌شد. در خانه عمویم هم. بابا خیلی کتابخوان بود. مجله خوان بود. از «ر. اعتمادی» تا «جمالزاده» حتی «صادق چوبک» و «شهید دستغیب» کتابشان در خانه ما وجود داشت.

مایه‌ های یک نویسنده به نام «هادی خورشاهیان»

من کلاس چهارم بودم که پدرم شهید شد. قبل از شهادت بابا هم کتاب می‌خواندم، ولی بعدش بیشتر سراغ کتاب و مطبوعات رفتم. خودم کتاب و مجله می‌خریدم. با اینکه کلاس اول راهنمایی ترک تحصیل کرده بودم و تا سال ۷۰ هم سراغ مدرسه نرفتم؛ شعر و داستان می‌نوشتم. سال ۷۰ در کتابفروشی کار می‌کردم و شبانه هم ادامه تحصیل می‌دادم. عصر یکی از روزهای دی‌ماه سال۷۰ آقای «حسینعلی یوسفی» استاد دانشگاه تشریف آوردند کتابفروشی نشر دانش نیشابور. آقای «عباس زوار» صاحب کتابفروشی که هنوز هم صاحبش هستند (خدا حفظشان کند)، به من گفتند: «هادی، شعری که امروز واسه من خوندی واسه آقای دکتر بخون.»

من خیلی خجالت کشیدم. یک پسر ۱۸ ساله که دارد به صورت شبانه در مقطع راهنمایی درس می‌خواند قرار است برای آقای دکتر شعر بخواند. به هر مکافاتی بود شعرم را خواندم. آن اولین غزلم بود که ایراد وزنی نداشت. آقای دکتر خیلی محبت کردند و گفتند: «شعرت را بده، بدهم به آقای عزیزی در مجله دانشگاه آزاد چاپ کند.»

آقای «محمد عزیزی» که الان نشر روزگار را دارند و از شاعران و نویسندگان بنام هستند، سردبیر مجله بودند. گفتم: این شعر در آن حد نیست که در مجله دانشگاه چاپ شود. آقای دکتر داشتند با تواضع من را تشویق می کردند که قبول کنم؛ گفتند: «اگر نمی‌خواهی به اسمت چاپ شود، بده به اسم خودم چاپ کنم.»

شعر را دادم به ایشان، ده روز گذشت. دهمین روز، بعدازظهر رفتم کتابفروشی، آقای زوار مجله را به من دادند و دیدم شعر من کنار شعر آقای عزیزی چاپ شده است.

از سال بعدش هم، به همت و لطف آقای سهیل محمودی، کارهای من در مجله جوانان امروز چاپ می‌شد. این سه بزرگوار علاوه بر اینکه در چاپ آثار من در نیشابور و در سطح کشوری خیلی مؤثر بودند در زندگی ادبی من هم نقش به سزایی داشتند. جلسات ادبی که آقای عزیزی راه انداخت، جلساتی که در تهران با سهیل می‌رفتیم، آشنایی من با اهالی ادبیات، به واسطه سهیل، در زندگی ادبی من خیلی تاثیر‌گذار بود.

آن غزلی که از شما چاپ شد و گفتید ایراد وزنی نداشت، چطور پدید آمد؟ آموزش دیده بودید؟

آموزش برای کسی که ترک تحصیل کرده بود معنایی نداشت، نه جلسه ادبی چندانی تشکیل می‌شد و نه من از وجودش باخبر بودم. مدرسه هم که نمی‌رفتم، ولی شعر زیاد می‌خواندم. اولین بار از احمد شاملو خواندم و از شعر خوشم آمد، بعد از مولانا خواندم و به نوع دیگری از شعر علاقه پیدا کردم. داستان هم می‌خواندم از ر. اعتمادی و چوبک رسیده بودم به ادبیات آمریکا. همینگوی، فاکنر و مارکز...که آن دوره محبوب ما بودند. ابتدا داستان کوتاه‌های پلیسی می نوشتم، تحت تأثیر داستان‌های پرویز قاضی سعید و غیره، بعد از خواندن ادبیات آمریکا داستان‌هایم مدرن شد.

اولین داستان کوتاه‌تان کجا چاپ شد؟

در روزنامه قدس در خراسان آن موقع که هنوز سه تا استان نشده بود. تا سال ۷۷ که آمدم تهران. البته در مطبوعات دیگری هم از من شعر و داستان چاپ می‌شد. از ۷۷ همکاریم با مطبوعات بیشتر شد. از سال ۸۱ که دو مجموعه شعر از من چاپ شد، یک مجموعه داستان و یک شعر نوجوان، به طور متوسط سالی ۴-۵ کتاب از من چاپ شده، هم در حوزه کودک و نوجوان و هم بزرگسال. آثارم تقریبا نصف نصف است. ۶۰ عنوان کودک ۶۰ عنوان بزرگسال.

با دوست مشترکی درباره این پرکاری شما حرف شد، می‌گفت من دیده‌ام که هادی می‌نشیند و به سرعت می‌نویسد.

بله من زیاد می‌خوانم و زیاد می‌نویسم. آخرین رمانم، «هراس عقرب از مرگ»، را فروردین و اردیبهشت امسال نوشتم و همین امسال هم چاپ شد. یک رمان خانوادگی اجتماعی است که در آن به زندگی زن و مردی می‌پردازم که درگیر مشکلات خانوادگی هستند، ولی به این بهانه مسائل سیاسی، فلسفی و غیره مطرح می‌شود. زندگی ما همین شکل است. زندگی فردی ما هم اجتماعی است هم تحت تأثیر گذشتگان خود هستیم.

مایه‌ های یک نویسنده به نام «هادی خورشاهیان»

من هر سفری بروم، سراغ گورستان آن محل می‌روم. بچه‌هایم می‌پرسند: چرا؟ می‌گویم: گورستان، بزرگ‌ترهای هر قوم را درخود جا داده. ما در واقع گذشتگان خود هستیم هم از نظر ژنتیکی هم از لحاظ اخلاقی، فرهنگی و رفتاری. ژنتیک که حرف اول را می‌زند. در این رمان به این نکته پرداخته‌ا‌م که پدری ممکن است کاری بکند که در زندگی پسر و نوه و باقی خانواده اثر بگذارد.

خود شما نمونه همین تأثیرید. پدر اهل نوشتن هم بودند؟

بله پدرم علاقه به نوشتن داشت. نه داستان، بلکه یادداشت، شعر و نامه. طی دوماه حضور در جبهه، ۱۷ نامه فقط برای خانواده خودمان نوشت. بعدها دیدم برای عمو، دایی، پدربزرگ هم نوشته بود. خطاب به پدربزرگ مادریم نوشته بود: ان شالله فردا هم برایتان نامه می‌نویسم!

شما ادبیات عامه پسند می‌خواندید؟

نسل من با همین داستان‌ها شروع به مطالعه می‌کرد، بعد علاقمند می‌شد و سراغ کارهای دیگر می‌رفت. از اول که نمی‌شود بروی سراغ ادبیات آمریکا یا آمریکای جنوبی. مثل کلاس اول ابتدایی می‌ماند. فقط الفبا را یادت می دهند؛ اطلاعات چندانی یاد نمی‌گیری، ولی با همان می‌روی سراغ مسائل بزرگ.

چه سالی آمدید تهران؟

سال ۷۷ که در رشته زبان و ادبیات انگلیسی قبول شدم به دانشکده زبان‌های خارجی دانشگاه تهران آمدم؛ در مطبوعات کار کردم و ماندگار شدم. در کتاب هفته می‌نوشتم، در کتاب ماه کودک و نوجوان می‌نوشتم، روزنامه ابرار و ... کارشناس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، سوره مهر و سروش هم بوده‌ام در این سال ها.از سال ۸۲ هم که آمدم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و الان کارمند رسمی هستم.

کتاب‌های شما به لحاظ ژانر، فرم و قالب هم متنوع است.

بله. شعر، رمان، داستان کوتاه در حوزه کودک و نوجوان، بزرگسال دارم و ژانر علمی - تخیلی، پست مدرن، اجتماعی و مذهبی-انقلابی هم.

خیلی سریع می‌نویسید، چطور آخر؟

پسرم میکاییل وقتی کوچک تر بود نیمه شب بیدار می‌شد می‌گفت: «بابا تو هنوز داری می خونی؟ هنوز می‌نویسی؟» گاه یک رمان را ده روزه نوشته ام. من به تخیلم اعتماد می‌کنم. وقتی خیالم پرواز می‌کند می‌نویسم، تند و تند. نویسندگی مثل حرف زدن است. وقتی من و تو داریم حرف می‌زنیم با اینکه موضوع مشخصی داریم، نمی دانیم جمله بعدی چیست. در نوشتن فی البداهه شروع می‌کنم و طرح نمی‌نویسم. می خواهم ندانم جمله و حتی اتّفاق بعدی چیست. نمی دانم شخصیتم قرار است چه کند. حتی کلیات کار را هم نمی‌دانم.

شبیه چیزی که باختین دربارۀ فرم چندآوایی داستایووسکی می‌گوید که نویسنده از قبل نباید رفتار شخصیت را کاملا معین کند. باید او را در موقعیت قرار بدهد تا «واپاسخ» دهد.

من یگانه نیستم. هستند نویسندگانی که اجازه می‌دهند حین نوشتن اتفاق شکل بگیرد. درباره سرعت نوشتن هم، دربارۀ خودم می‌گویم نه بقیه، اینطور نیست که اگر کاری را کُند بنویسم بهتر از وقتی که تند می نویسم از آب دربیاید، شاید نثر بهتر شود، ولی لزوما شخصیت پردازی بهتر و وقایع جالب تر نمی‌آفرینم. حوادث وسط کار برایم پیش می‌آید.

اتوماسیون مؤلفه اصلی سوررئالیسم است، شما هم داستان‌های سوررئال و پست مدرن زیادی دارید. پس طرح همه جانبه معنا ندارد.

البته که اتوماسیون یا «نوشتن خودکار» سخت‌ترین نوع است. در رمان رئالیستی جاذبه‌هایی هست که خواننده را قلاب کند، ولی مثلا در جریان سیال ذهن باید کار خیلی خوب دربیاید که خواننده را به دنبال خود بکشد. چون معمولا ماجرایی ندارد.

نوشتن سیال ذهن واقعا سخت است. داستان یک خط سیری دارد، اما پرت و پلا و بی‌ربط نیست. حفظ این سیالیت دشوار است.

در «به سوی فانوس دریایی» ویرجینیا وولف، ماجرا به اندازه یک داستان کوتاه است، اما پرداخت طوری است که خواننده را دنبالش می‌کشد.

با سهیل محمودی چطور آشنا شدید؟

برای مجله جوانان امروز شعر فرستادم، خانه ما خارج از محدوده پست بود و بعد از شهادت پدر هم کسی برای ما نامه‌ای نمی‌نوشت. یکبار نامه‌ای آمد که اگر درست یادم مانده باشد، روی پاکت نوشته شده بود: «دوشنبه‌ها هیچ کس پیر نیست.» این جمله آن زمان معروف بود. بازش کردم دیدم سه صفحه نامه است با امضای سهیل محمودی. کلی ذوق کردم. توی خانه می‌دویدم، فریاد می‌کشیدم، مادرم گفت: «چی شده آپولو هوا کردی؟» گفتم سهیل محمودی برایم نامه نوشته. خیلی کیف کردم. خیلی هوای جوانترها را داشت. برای همه نامه می‌نوشت. در کنگره ها تحویلمان می گرفت. در پرورش ما شاعران خیلی مؤثر بود. منش خاصی داشت. وقتی وارد انجمن شاعران ایران شدم با سید حسن حسینی، فاطمه راکعی، قیصر امین پور، ساعد باقری و محمدرضا عبدالملکیان بیشتر آشنا شدم. همه آنها کم و بیش همین منش را داشتند. وقتی یک روز به مجله سروش نوجوان رفته بودم به قیصر گفتم: دنبال کار می‌گردم. وقتی خداحافظی کردم و از اتاق آمدم بیرون، قیصر آمد بیرون. حتی نخواست جلوی بیوک ملکی، دوست نزدیکش، این حرف را بزند. گفت: «هادی مدیونی اگر نیاز مالی داشته باشی و به کسی غیر از خودم بگویی.» این روحیه خیلی خوب بود. یکبار هم سال ۷۷ که آمده بودم تهران رفتم روزنامه اطلاعات دیدن سهیل، پرسید: چه‌کارها می‌کنی؟ جواب دادم: خوابگاه دارم. گفت: «هادی برویم بانک این ماه برای من ۳۵ هزار تومان ریخته‌اند، باهم نصف کنیم.» گفتم: من مشکل مالی ندارم. و بعد هم آن شب من را برد منزل مادرش و شب همانجا ماندم.

هنوز هم این منش هست بین اهالی ادبیات؟

این روزها بزرگتری کردن فقط این نیست برای کتاب کسی ناشر پیدا کنی. شاید نتوانی این کار را بکنی، ولی خیلی کارها می‌شود برای بچه‌ها کرد. قدیمی‌ها دست ما را گرفتند، ما هم باید دست بقیه را بگیریم. نوقلم‌ها به یک لبخند و یک توجه امیدوار می‌شوند. ما به تنهایی مبارزه نکردیم که به اینجا رسیده‌ایم،کمک‌مان کرده‌اند.

حتماً شاعر بزرگ نیشابور دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی را هم دیده اید. اولین بار ایشان را کجا دیدید؟

یک سه شنبه ای آمدم دانشگاه تهران، هنوز در نیشابور دانش‌آموز بودم. زنگ زدم به خانه دکتر شفیعی کدکنی گفتم: آقای دکتر من می‌توانم شما را ببینم؟ فرمودند: «بله امروز دانشگاهم.» رفتم طبقه چهارم دانشکده، گروه ادبیات. دیدم توی دفتر دکتر شفیعی کدکنی و دکتر جلیل تجلیل و دیگر اساتید ادبیات نشسته‌اند. آدم اصلا جرأت نمی‌کرد وارد چنین دپارتمانی بشود. همان وقت قیصر آمد. سلام کردم و گفتم من دوست سهیل هستم آمده‌ام دکتر را ببینم. پرسید: «پس چرا نمی‌ری تو؟» گفتم: روم نمیشه اصلا.» من را برد داخل. همه برگشتند یک جوان را با ساک مشکی که مستقیم از شهرستان آمده نگاه کردند. قیصر رو کرد به دکتر شفیعی و گفت: «آقای دکتر، خورشاهیان میهمان شماست.» دکتر من را خیلی تحویل گرفت و جمع هم به تبع ایشان. قبلا شعرهایم را تلفنی برای ایشان خوانده بودم. گفتند: «شعرهاتو اینجا بخون.» من در دپارتمان ادبیات زمانی که دانش‌آموز شبانه بودم برای اساتید شعر خواندم. دکتر گفتند: «قیصر این شعرهای همشهری ما را یک جای خوبی چاپ کن.»

این‌ها بود دیگر، نه اینکه فقط من از شهرستان می‌آمدم تهران ،عرق ریزان کتاب می خریدم و برمی‌گشتم و موفق می شدم. اینها یک طرف، یک طرف هم توجه بزرگان ادبیات به ما بود.

قبول دارید اهالی ادبیات قبلا بیشتر باهم گفت‌وگو و تعامل می‌کردند و حالا هر طیفی دچار دیکتاتوری شده؟

دهه هفتاد پنجشنبه شب‌ها می‌رفتم مشهد جلسه شعرخوانی. آن زمان حرف‌ها بیشتر ادبی بود. الان بیشتر سیاسی است. آن موقع هم همه یکدست نبودیم، اما اینقدر جناح بندی نبود. با هم کتاب می‌خواندیم و درباره‌اش حرف می‌زدیم. الان فضای مجازی با همه خوبی‌هایش آدم‌ها را دچار دوگانگی شخصیتی کرده. من خیلی از دوستانم را در فضای مجازی درک نمی‌کنم. برخوردهای عجیبی می‌کنند.

امروزه نمی‌خواهیم حرف هم را بشنویم، دو سلیقه سیاسی وجود دارد، هر کدام می‌گوید با من باش و هر کسی نیست می‌گویند وسط باز. حق تعامل و تفکر را از آدم می‌گیرند.

من نویسنده‌ام، نه سیاستمدار نه چریک. باید هوای همه را داشته باشم. حواسم به همه بچه‌ها باشد. من نمی‌دانم کاملا حق با چه کسی است؟ یک رمان می‌خوانی تهش نمی‌فهمی حق با کدام شخصیت بود؟ حالا با این اتفاقات پیچیده من بیایم طرف یکی را بگیرم بعد معلوم شود اشتباه بوده و پشت سر من بچه‌های خودم و دیگران به اشتباه بیفتند؟ من قاطع نظر نمی‌دهم. با ظلم مخالفم، اما هر کس از نگاه خود به ظلم نگاه می‌کند. با بی‌عدالتی مخالفم. هیچ کس موافق نیست بچه‌ای در سرما کار کند، هیچ کس موافق نیست کارگری یک سال حقوق نگیرد، مأموری بی‌جهت با کسی برخورد کند...ولی دلم نمی‌خواهد برادری به هم بخورد وحدت به هم بخورد .خانواده از هم بپاشد. همین چیزی که در «هراس عقرب از مرگ» نوشته‌ام.

امسال کم کار شده‌اید؟

امسال یک رمان، یک مجموعه شعر بزرگسال و یک عنوان داستان کودک چاپ شده دارم. تا آخر سال هم کارهایی زیر چاپ دارم.

عادات خاصی در نوشتن دارید؟

من هروقت گرفتاری اجتماعی خانوادگی داشته باشم، آن مدتی که تا باز شدن گره می‌گذرانم، نمی‌نشینم فقط غصه بخورم؛ می‌نویسم. هرگز نمی‌گذارم زمانی از دست برود،در زمان گرفتاری حتی بیشتر می‌نویسم.

وضعیت نشر چطور است؟

مثل بقیه چیزهاست. هیچ موضوعی را نمی‌توان منفک دید. نشر به کاغذ، به صنعت چاپ، به سیستم توزیع ربط دارد. هم ربط به اقتصاد دارد، هم چیزهای دیگر. مثلا نویسنده باید حالش مساعد نوشتن باشد یا مردم در شرایطی باشند که رغبت به خواندن داشته باشند. من نگران نشر نیستم. همانطور که انتشار کتاب تا امروز تغییراتی کرده و کتاب دیجیتال و صوتی به وجود آمده، شاید در آینده نزدیک شکل دیگری پیدا کند.

در وقایع اخیر بعضی نویسندگان گفتند ما دیگر نمی‌خواهیم در ایران کتاب چاپ کنیم، می خواهیم مجازی منتشر کنیم. ناشرانی بودند که نگران شدند.

من به عنوان کسی که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وظیفه مجوز دادن به کتاب‌های کودک و نوجوان را دارم، به آدم‌ها حق انتخاب می‌دهم. کسی اگر نمی خواهد در این سیستم کتاب چاپ کند، نکند. اجبار که نیست. دلش می‌خواهد خارج چاپ کند. من شاید دلم بخواهد یک کتاب بنویسم ،ده سال دیگر چاپ کنم، در جایزه‌ای شرکت بدهم یا نه... دلم نمی خواهد هیچ یک از اینها باعث دوری ما از هم شود.

از این جهت بعضی ناشران نگران اوضاع خود شده‌اند.

نگران نباشند.کتاب‌هایی هستند که خارج از ایران و بدون سانسور چاپ شده‌اند. چقدر خوانده شدند؟ فکر نکنید اگر کتابی بدون سانسور منتشر شود شاهکار می‌شود. ممکن است نویسنده بگوید کتاب من از خارج به ایران نمی‌رسد، خب پی دی افش که می‌آید. چقدر خوانده می‌شود؟ من ندیده‌ام نویسندگانی که رفته‌اند خارج از ایران کتاب مهمی منتشر کنند. بخش‌هایی از شاهکار ادبیات جهان، در ایران ممکن است سانسور شود، اما باز مردم می خوانند و به هم معرفی می‌کنند. چون اصل داستان محکم است. فعلا شرایط جامعه ما این است. با هم بسازیم، مثل سیزده بدر که همه کنار همیم، کاری نداریم هر کسی چه عقیده‌ای دارد،بگذاریم بعضی روزهایمان سیزده به در باشد.

چرا بعضی کتاب های کودک، به خصوص شعر اینقدر سطحش نازل است؟

ما یک آئین‌نامه داریم که می گوید شعر باید وزن و قافیه درست داشته باشد، از حداقل‌ها برخوردار باشد. اما آنقدر کتاب کودک می آید که حداقل‌ها را ندارد که نمی‌شود جلوی همه را گرفت. مثلا کسی برای رزومه کتاب می‌خواهد، پدربزرگی، معلمی، دلش خواسته کتابی به یادگار بگذارد، ما از نظر محتوایی سخت گیری می‌کنیم، ولی در بخش وزن و قافیه سخت نمی‌گیریم، چون معمولا اینها به تعداد محدود و با هزینه شاعر چاپ می‌شود. من به عنوان کسی که مجوز می‌دهد و شاعر هم هست، دلم می‌خواهد همه اشعار خوب باشند، ولی نیست دیگر! کسانی که کتاب‌شان رد شد آنقدر سراغ مدیران کل رفتند تا به ما گفتند تعداد زیادی ناراضی ایجاد کرده‌ایم، مجبور شدیم کمی کوتاه بیاییم.

ممنون خدا قوت.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها