گفتگو با رضا بنفشه‌خواه به بهانه بازپخش «مخمصه» از آی‌فیلم

خاطره‌بازی جذاب با سریال‌های‌قدیمی

گفت‌وگوی «جام‌جم» با سعید جلالی، نویسنده سریال «بی‌همگان»

عاشقانه‌ای با مضامین روزاجتماعی

«بی‌همگان» این شب‌ها با علاقه‌مندان به تماشای سریال‌های شبانه از شبکه سه سیما همراه شده است و قصه‌ای با مضامین عاشقانه و اجتماعی را در دل یک ملودرام روایت می‌کند. حضور چهره‌های جوان، چون میترا رفیع و محمد صادقی کنار پیشکسوتانی، چون کاظم هژیرآزاد، مهدی سلطانی و دیگر بازیگران که راویان ماجرا‌های سریال هستند، توانسته است مخاطبان را در نگاه اول با خود همراه کند و باید دید در ادامه قصه‌ای که علیرضا کاظمی‌پور و سعید جلالی نوشته و بهرنگ توفیقی و اصغر هاشمی به تصویر کشیده‌اند تا چه اندازه کشش دارد و بینندگان را به تماشا راغب نگه می‌دارد.
کد خبر: ۱۳۸۲۸۹۵
نویسنده نوشین مجلسی - گروه رسانه
اگر از دنبال‌کنندگان سریال بی‌همگان هستید، احتمالا موافقید در همین چند قسمتی که تا امروز روی آنتن رفته است، پرسش‌هایی در خصوص فیلمنامه ذهن مخاطبان را به خود مشغول می‌کند که ما آن‌ها را با سعید جلالی، از نویسندگان سریال در میان گذاشتیم و با او درباره چند و، چون کار گپ زدیم.

قصه مضمونی عاشقانه دارد، اما در عین حال با فضایی اجتماعی و اقتصادی همراه است که از موضوعات روز و دغدغه‌های مردم در این زمینه مثل بورس، افزایش سرسام‌آور اجاره‌بها، عدم شایسته‌سالاری و... می‌گوید. به عنوان نویسنده در ابتدا بیشتر وجه عاشقانه و خانوادگی قصه رامدنظر داشتید یا می‌خواستید با این قصه، دغدغه‌های روز و مشکلات جوانان را به تصویر بکشید؟

در این قصه ابتدا بیشتر به دنبال تصویر کردن قصه‌ای عاشقانه در بستر یک ملودرام اجتماعی بودم. طرح هم به همین صورت نوشته شده بود، اما کم‌کم به این نتیجه رسیدیم که یکسری موضوعات اجتماعی هم به کار بیفزاییم که در واقع از جنبه عاشقانه آن کم کنیم. فکر می‌کنم اگر با همان طرح جلو می‌رفتیم کار به مراتب جذاب‌تر می‌شد، اما متاسفانه یا خوشبختانه طرح دچار تغییراتی شد. درواقع یکسری مسائل به قصه اضافه شد که بد هم نیست. برخی سوژه‌ها خوب هستند و به لحاظ اجتماعی تاثیرگذارند.

کدام یک از این بخش‌هایی که می‌گویید به قصه اضافه شده را بیشتر می‌پسندید و فکر می‌کنید وجودشان در کار به بهبود اثر کمک کرده است؟

مثلا از بخشی که به فساد مالی در کارخانه می‌پردازد رضایت بیشتری دارم، چون مابه‌ازای بیرونی زیادی در کشور دارد و برای مردم ملموس است. برای همین توانستیم روی آن مانور دهیم و مسائل این چنینی را برای مخاطبان باز کنیم.

همان‌طور که اشاره شد طرح این موضوعات در سریال اتفاق خوبی است و مخاطبان را با خود همراه می‌کند، اما گاهی الناز، شخصیتی که با حضور افراد فاسد و بدون شایستگی که فقط به خاطر موقعیت مالی و خانوادگی در مدیریت کارخانه پستی به‌دست آورند، مخالف است، با زبان شعاری از عملکرد پدرش انتقاد می‌کند و از لزوم توجه به نیرو‌های جوان و نخبه می‌گوید. معمولا این شیوه حتی برای گفتن حرف‌های درست، به دل نمی‌نشیند. این‌طور نیست؟

هیچ نویسنده‌ای دوست ندارد در سکانس‌هایی که می‌نویسد، شعار دهد، اما گاهی دوستان برای نشان دادن راه درست تمایل دارند که این حرف‌ها به صورت مستقیم زده شود.

یعنی می‌شود گفت برای نشان دادن رویکرد و معرفی نگاه شخصیت الناز چنین جملاتی را از او‌می‌شنویم؟

می‌شود چنین گفت. البته الناز هم شخصیتی مطلقا مثبت و بی‌خطا نیست، ولی در جا‌هایی افکارش با افکار و عملکرد پدرش تناقض دارد. پدر الناز هم در سکانسی که شام می‌خورند به او می‌گوید این حرف‌ها شعاری است و در عمل به سختی پیاده می‌شود. ضمنا شعارزدگی که می‌گویید در ابتدای قصه در برخی شخصیت‌ها دیده می‌شود، چون می‌خواستیم اول به خصوص در گفتگو‌های دو نفره الناز و پدرش، گفتنی‌ها گفته شود. به مرور دیگر آن را نخواهیم داشت و قصه هر چه جلو می‌رود، بیشتر جا می‌افتد و تفاوت میان شخصیت‌ها در روند قصه دیده می‌شود.

البته بیان شعارگونه الناز در اظهار نظرات درستش فقط در مکالمه او با پدر خلاصه نمی‌شود. این برخورد او را با ارشیا و پسری که تازه در بخش مدیریت ورود پیدا کرده هم می‌بینیم.

او از این پسر خوشش نمی‌آید و خیلی واضح هم اذعان می‌‎کند. رک می‌گوید که مدرکش تقلبی است. بیراه هم‌نمی‌گوید.

قصه سریال با شیب ملایمی آغاز می‌شود. ابتدا ماجرای تصادف و به زندان افتادن امیرعلی را داریم که می‌شود از آن‌ها به عنوان اتفاق نام برد. ولی این اتفاق‌ها آن‌قدر با کشش و پرقدرت نشان داده نمی‌شود که مثل یک قلاب حواس مخاطب را صید کنند. حتی در برخی از آن‌ها روابط گنگی مثل نسبت پیمان و امیرعلی وجود دارد که بیشتر بینندگان را سردرگم می‌کند. نگران نبودید با انتخاب چنین سیری برای شروع و اوج‌گیری قصه، مخاطبان را ازدست دهید؟

داستان سکانس تصادف، سه روز مانده به پایان تصویربرداری سریال تغییر کرد و سکانس ابتدایی به ارمنستان منتقل شد. ابتدا به این شکل بود که پیمان و امیرعلی برادر تنی بودند، اما گفته شد این دو نباید تنی‌باشند.

چرا؟ چون خانواده امیرعلی خوب و مثبت هستند، اما پیمان پیش از این درگیر اعتیاد بوده است؟

فکر می‌کنم دلیلش همین باشد. البته نظر ما این بود که «پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد» با تمام این‌ها می‌شد به شکلی نشان داد او به چه دلیل با این خانواده زندگی کرده است و پیشینه روشن‌تری از پیمان بیان کرد. البته در جایی گفته می‌شود که او برادر ناتنی است. مادر خانواده هم بیان می‌کند ما امانتدار خوبی برای خانواده پیمان نبودیم.

شخصیت پدر امیرعلی با بازی کاظم هژیرآزاد هم مدام شعر می‌خواند، از ادای حق مردم می‌گوید، نصیحت می‌کند، خوش‌روست و می‌شود گفت بسیاری از خصلت‌های خوب را یک‌جا دارد. تقریبا همه اعضای این خانواده چنین هستند. این میزان مثبت بودن و نمایش کلیشه‌ای یک خانواده همه چیز تمام ایرانی، در تعارض با نقش اصلان قرار می‌گیرد که کاملا سیاه است. خودتان به این شدت به مثبت و منفی بودن آدم‌ها باور دارید؟

اصلان با بازی مهدی ماهانی «بدمن» قصه است و ما در سریال با قصه زندگی او هم کار داریم. شخصیت بد او خیلی رو و واضح است. هر چند سعی می‌کند دست پر به خانه برود و به بچه‌هایش محبت کند، اما همسرش نمی‌پذیرد. همچنین از امیرعلی خوشش نمی‌آید و با او دشمنی دارد.

اتفاقا این محبتی را که می‌گویید نسبت به بچه‌ها و همسرش هم ندارد؛ یعنی در سریال چندان دیده‌نمی‌شود.

چون پدری است که هر بار خانه می‌آید دعوا می‌کند و با همسرش هم درگیر است. با خانواده‌اش ارتباط عاطفی برقرار نکرده، اما به هر حال پدر است و ما در آینده ویژگی‌هایی در این خصوص از او و خانواده‌اش می‌بینیم. در مورد خانواده امیرعلی هم در طرح اولیه یکسری درگیری‌های درونی برایشان نوشته بودیم، اما حذف شد. البته تلاش کردیم یکسری اختلاف‌نظر‌ها را همچنان حفظ کنیم تا از آن حالت کلیشه‌ای خارج شود. فکر می‌کنم بد هم نشده باشد و برخی از این چالش‌ها را می‌بینیم. مثلا همین که امیرعلی اشتباه می‌کند و خودش می‌رود دم در خانه الناز و خواستگاری می‌کند، پدرش می‌گوید کار احمقانه‌ای کردی. امیرعلی از خانواده‌ای می‌آید که سعی می‌کنند رفتارشان معقول باشد و شما انتظار دارید پسرشان چنین کاری نکند، ولی انجام می‌دهد.

البته سکانس خوبی هم برای پدر امیرعلی در محل کارش نوشته شده است که تا پای درخواست کمک مالی از شاگرد سابقش می‌رود، اما شخصیتش اجازه نمی‌دهد خواسته‌اش را بیان کند و به همین خاطر سکوت می‌کند.

خودم هم این سکانس و موقعیتی را دوست داشتم. به نظرم همین لحظات است که یک شخصیت را می‌سازد.

به جای پرگویی و دیالوگ می‌توان از این لحظات تاثیرگذار و موجز استفاده کرد، اما متاسفانه در آثار تلویزیونی نمونه‌هایش را کم داریم.

دقیقا گاهی لازم است به جای این‌که شخصیت حرف بزند، مخاطب با یک اکت و حرکت از سمت او ذهنش را بخواند. از این دست لحظات در «بی‌همگان» هست.

از طرف دیگر شخصیت امیرعلی در جا‌هایی که می‌تواند صحبت کردنش اثرگذار باشد و روند قصه را تغییر دهد، بسیار سرد، ساکت و حتی منفعل است. این سردی در تعریف شخصیت او وجود داشت یا با بازی بازیگر به آن افزوده شده است؟

کم‌کم فعال می‌شود. امیرعلی شخصیتی سرخورده است. او عاشق بوده، اما برایش اتفاقاتی می‌افتد که به عشقش نمی‌رسد و تازه زندان هم می‌افتد. اگر دقت کنید در یک قسمت می‌رود دم خانه الناز، خواستگاری می‌کند و می‌گوید تو می‌خواستی من شجاع باشم و الان می‌خواهم همان‌طور که گفتی باشم. در واقع دیگر می‌خواهد خودش را بروز دهد و بیاید وسط بازی. به کارخانه هم می‌رود، قطعه را درست می‌کند و کار را راه می‌اندازد. در همه جا دارد خودش را نشان می‌دهد و کم‌کم شخصیت درونی او نمود بیشتری پیدا می‌کند. البته آدم کم‌شانس و بدبیاری است.

قاعدتا او پس از زندان باید سرخورده‌تر باشد، اما برعکس می‌بینیم پیش از آن به حرف پدر الناز گوش داده و سعی کرده دختر او را فراموش کند.

دو سال قبل سنش کمتر بوده و با مخالفت پدر دختر مورد علاقه‌اش مواجه می‌شود. حالا که بازگشته و دوباره الناز را می‌بیند، همه چیز یادش می‌افتد و به قول معروف فیلش یاد هندوستان می‌کند. او این دختر را دوست دارد. تصمیم می‌گیرد بایستد و نگذارد به آمریکا برود. می‌خواهد برایش بجنگد. درواقع امیرعلی وارد فاز تازه‌ای از زندگی‌اش شده است و به مرور خودش را بروز می‌دهد. ما کم‌کم تنش و داد زدن‌های او را هم خواهیم دید.

پس می‌‎شود گفت تاثیر زندان روی او بوده، گویی ته خط را دیده و حالا می‌خواهد جور دیگر زندگی کند.

البته ما از گذشته امیرعلی چیزی ندیده‌ایم و نمی‌دانیم او دقیقا چه جور شخصیتی بوده و امروز چه تغییراتی کرده است.

همین که پیش از این به حرف پدر الناز گوش داده، ولی امروز چنین نمی‌کند و برای خواسته‌اش تلاش می‌کند، نشان می‌دهد که او منفعل بوده و امروز فعال‌تر شده. البته همان‌طور که اشاره کردیم امروز هم گاهی سکوت و انفعال بی‌جا دارد.

بعد از دو سال که از زندان آمده می‌بیند چیزی جز الناز ندارد و وقتی دم خانه الناز می‌رود به پدرش می‌گوید شما گفتید رهایش کن من هم چنین کردم. فکر می‌کردم می‌توانم بدون الناز زندگی کنم، ولی متوجه شدم نمی‌توانم. این شخصیت دارد خودش را بروز می‌دهد و در دیالوگ خواسته‌اش را بیان می‌کند.

شاید منطقی این است که الناز این روز‌ها از امیرعلی متنفر باشد، اما او برای استقرار وی در کارخانه پدرش کمک می‌کند. چرا؟

ابتدای قصه حاضر نیست قبولش کند، وقتی هم که پدرش متوجه حضور امیرعلی می‌شود می‌گوید اگر خواستید استخدامش نکنید. اما او هم هنوز امیرعلی را دوست دارد. برای همین وقتی می‌بیند این پسر دارد برایش می‌جنگد نگاهش به قضیه تغییر می‌کند و تصمیم می‌گیرد به خارج نرود.

امیرعلی و خانواده‌اش از همان ابتدا مدام دچار بدبیاری مالی و... می‌شوند. گویی برخی اتفاقات بد در فیلمنامه چیده شده است تا آن‌ها را به بعضی واکنش‌ها مجبور کند، منطق این چینش چیست؟

آدمی که بدشانس است، بدشانس است دیگر.

البته مشکل اینجاست که معمولا این میزان از بدبیاری در پایان قصه باورپذیر ختم به خیر نمی‌شود.

اصولا قصه‌های ملودرام همین است که شما با خانواده‌هایی روبه‌رو هستید که برای‌شان از در و دیوار می‌بارد، ولی در نهایت با خرد جمعی و اتفاقاتی که در طول قصه می‌افتد این اتفاقات جمع می‌شود. در «بی‌‎همگان» هم این اتفاق می‌افتد. سعی کردیم رخداد‌های چیده شده در فیلمنامه باورپذیر باشد و امیدوارم این اتفاق افتاده باشد.

یک رضایت نسبی

جلالی در مورد اینکه چقدر از حاصل کارشان روی آنتن رضایت دارد، بیان می‌کند: من ۲۰ و خرده‌ای سریال برای تلویزیون نوشتم که همه مثل بچه‌هایم هستند و نمی‌توانم بگویم دوست‌شان ندارم. چون برای همه زحمت کشیدم. البته ممکن است یکی بیشتر باب میلم باشد و دیگری کمتر. می‌توانم بگویم «بی‌همگان» با این که مطابق طرح اولیه نیست و دستخوش تغییراتی شد، کار خوبی است که می‌توانست بهتر هم باشد و خیلی خیلی ماندگار شود.

روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها