به گزارش
جام جم آنلاین، ظاهرا در این مورد هیچکس تردیدی ندارد، اما اگر بنا بود درست رفتار نکنیم، ترجیح میدادیم اشتباه کنیم یا گناه یا... چه؟! این سؤال اخیر چقدر اهمیت دارد؟ پاسخ این پرسشها، برای کسانی که میخواهند همیشه درست رفتار کنند، مهمتر است یا برای کسانی که نمیخواهند گناه کنند؟!
باردیگر دقت کنیم؛ الف) همه ما آدمها (بلکه حیوانات هم!) میخواهیم درست رفتار کنیم. (بخش زیادی از نگرانیها و اضطرابهای روانی ما دقیقا به همین دلیل است که نمیدانیم چگونه باید درست رفتار کنیم یا نمیخواهیم قبول کنیم قبلا اشتباه کردهایم یا...).
ب)، اما اگر به هر دلیلی بنا بود درست رفتار نکنیم، سؤال دقیق این است: ترجیح میدادیم اشتباه کرده باشیم؟ یا غلط کرده باشیم؟ یا کوتاهی؟ یا گناه؟ اشتباه، غلط، کوتاهی و گناه. اینها چهار گزینه ابتدایی ما هستند. اجازه بدهید خود نگارنده قبل از تمام شما مخاطبان پاسخ بدهد: من دوست دارم هر اشتباهی که کرده باشم، گناه نکنم. حتی اگر بیپول شدم، حتی اگر تمام زندگیام تباه شد، حتی اگر خریدن یک حلب روغن نباتی برایم تبدیل به یک بحران اقتصادی شده باشد، حتی اگر روزی هزار بار به غلط کردن بیفتم و آرزوی مرگ کنم و... فقط و فقط خدا کند گناه نکنم و نکرده باشم. ما آدمهای خرافاتی و خداباور تکلیفمان اینجا کاملا روشن است. چه در صمیمانهترین لحظات خلوت فردی و چه در ریاکارانهترین اوضاع اجتماعی، آرزوی قلبیمان همین است. شما مخاطبان عزیز نیز اگر خداباور باشید، با نگارنده همعقیده خواهید بود، اما تکلیف دو دسته از باقی آدمها روشن نیست.
خداباورانی که اشتباه میکنند و ناباورانی که اشتباه نمیکنند! خداباوران تا متوجه نشوند معنای دقیق اشتباه کردن چیست، نمیتوانند متوجه شوند که چرا امام راحل (ره) گفت: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند! ناباوران هم تکلیفشان روشن است. آنها نهتنها با اشتباه کردن هیچ مشکل خاصی ندارند، بلکه صبح تا شب به دنبال آن میگردند. چرا؟ چون چیزی به اسم گناه برایشان معنا ندارد. در مورد کوتاهی کردن هم هر دو گروه اتفاق نظر داریم؛ یعنی توافق داریم که اگر گزینه خودمان را کنار بگذاریم، کوتاهی کردن از باقی گزینهها بهتر است. میماند دو گزینه اشتباه کردن و غلط کردن. معلوم است که اگر بنا باشد دیگران به ما بگویند اشتباه کردهای، خیلی بهتر است تا بگویند غلط کردهای! اینطور نیست؟! این بحث را همین جا نگاه داریم و برویم سراغ نقد مختصر برنامه «شبهای مافیا».
پدرسوخته بازی!
ریشه کلمه «اشتباه» از «شبه» است. برنامه شبهای مافیا شباهت عجیبی به زندگی واقعی دارد. این اعتقاد، اشتباه یا اعترافی است که خیلی از بازیگران شرکتکننده در این برنامه به زبان آوردهاند. مثل شباهتی که تصویر در آینه با خود شخص دارد. فقط جهتها عوض میشود. یعنی سمت راست ما میشود سمت چپ و برعکس. فرصت نیست بحث عوض شدن و «عوضی شدن» را مطرح کنیم، اما اگر یک خط وسط تصویر عوضی داخل آینه بکشیم، میشود همان خط تقارن بدن ما. فقط همین نقاط مرکزی و خط تقارن است که عوض و عوضی نمیشود. اعتدال و میانهروی برای همین خوب است. آدمهای عوضی متوجه این خط اعتدال نیستند. فقط در همین خط تقارن مرکزی است که هیچکس اشتباه نمیکند و جهتها را عوضی نمیگیرد.
خدا مرده است؛ متافیزیک به پایان رسیده؛ باید به دوران تفکر فلسفی و خود فلسفه پایان بدهیم (و از این پس فقط گزارههای ریاضی و علوم تجربی اهمیت دارند)؛ لیبرال دموکراسی پایان تاریخ است و... انسان دوران معاصر علاقه عجیبی به این اعلام مرگها و پایانها دارد! مثلا خیلیها تصور میکنند بازی مافیا مصداق بارز این مطلب است که «لیبرال دموکراسی» پایان تاریخ است. تمام بازیگران میتوانند آزادانه رأی بدهند و سرنوشت بازی را تعیین کنند.
اگر شهروندان در رأی دادن دقت کنند، پیروز میشوند وگرنه مافیا اکثریت پیدا میکند. نمیخواهیم از همینجا ورود کنیم و بگوییم این ادعا «اشتباه» است! اتفاقا بازی مافیا تجلی بارز «آنارشیسم» و هرج و مرجی است که ذات کثیف لیبرال دموکراسی را برملا میکند؛ چرا؟ چون در جامعهای که مافیا بودن و دروغ گفتن را به رسمیت میشناسیم، همین اتفاق روی میدهد. مگر غیر از این است که از ماکیاولیسم تا لیبرال سرمایهداری، تمام نظریهپردازان سیاسی همین دو کار را تئوریزه کردهاند؟ نخست مافیا بودن را تقدیری دانستن (چون افراد در این بازی فقط به قید قرعه مافیا میشوند) و دوم دروغ گفتن را به رسمیت شناختن.
معلوم است که سیاست در این نگاه اوج «پدرسوخته» بازی است! شبهه از همینجا شروع میشود. چون بازی مافیا شبیه به نظام لیبرال دموکراسی است، اما درعینحال، این بازی را باید بازی شهروندان دانست، یعنی شهروندان شانس بیشتری برای بردن دارند (اگر هرچه زودتر یکدیگر را پیدا کرده و بعد بین خودشان لیدر و رهبر انتخاب کنند)، اما لزوما مافیاهایی که پیروز میشوند را نمیتوان مصداق پدرسوختگی دانست! چون پدرسوختگی در ذات خود این بازی است، نه بازیگرانش.
خب، اگر بازی مافیا بازی شهروندان است و از آنطرف، پیروز شدن بازیگران مافیا، لزوما به معنای پدرسوختگی نیست، قضیه چطور میشود؟! شبهه یعنی همین! «شهروند تبر» کسی است که بهشدت دچار شبهه شده و نمیتواند فرق واقعیت را از دروغ تشخیص بدهد. اما در عین حال اعتماد بهنفس دارد و بر اشتباهات خودش پافشاری میکند. بازیگران باتجربه دقیقا درست میگویند که «شهروند تبر» از مافیا خطرناکتر و مضرتر است. تا جایی که خیلی وقتها ادعا میکنند اخراج شهروند تبر واجبتر از اخراج اعضای مافیاست؛ و این ادعا حالا دوباره اشتباه است! چرا؟ چون هدف شهروندان باید حذف مافیا باشد. دقیقتر بگوییم: شهروندان تبر را باید قبل از بازی ارشاد کرد، وگرنه داخل بازی طرح چنین ادعایی اولا توهین به همبازیهاست و درثانی روحیه همکاری شهروندان را فعلا خراب میکند.
بازی یا پایان سینما
بازی مافیا را میتوان «پایان سینما» دانست، نه پایان فیلم. هر سینمایی فیلم هم هست، اما هر فیلمیلزوما سینما نیست. اما چه اطلاعات و دادههایی بر این ادعا دلالت میکند؟ الف: بازیگران بازی مافیا نقطه اوج بازیگری هستند. این یعنی تمام تواناییها و مزیتهای بازیگران سینما و تلویزیون تبدیل به «هیچ» میشود و دوباره این یعنی رسیدن هنر بازیگری به مقام «فنا» باتوجه به مفهوم این اصطلاح در ادبیات عرفانی و اسلامی. وگرنه آیا کسی میتواند ادعا کند لزوما یک تیم از بازیگران حرفهای و... میتوانند یک تیم از بازیگران حرفهای خود مافیا را شکست دهند؟ مثلا افرادی، چون علیرضا خمسه و رضا شفیعیجم را مثال نمیزنیم که بازیگران خوبی در سینما هستند و در مافیا نه، آیا بازیگران سینما حاضرند با یک تیم ششنفره از سوپراستارهای خود به جنگ یک تیم ششنفره از بازیگران حرفهای مافیا بروند؟ آیا وقتی سینماییها مافیا میشوند، بهتر میتوانند دروغ بگویند یا وقتی شهروند میشوند، بهتر میتوانند نقش بازی کردن مافیا را تشخیص بدهند؟ بنده مدعی هستم که نهایتا هیچ فرقی نمیکند. (چون این دو عامل یکدیگر را خنثی میکنند.) همین امروز هم اگر آمار بگیریم، مشخص میشود که خود عامل بازیگری سینما، تعیینکننده نیست.
قابل توجه دوستان حزباللهی
اگر بنا باشد بحثمان را همینجا جمعبندی کنیم، میگوییم:
۱-اشتباه نکنیم! گناه کردن از تمام گزینههای دیگر خطرناکتر است ...
۲-آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، اما در دشمنی خود با ما قصور و کوتاهی نخواهد کرد ...
۳-روش و مهارت فکر کردن ما آدمها به مراتب مهمتر از محتوای افکار ماست داعش به توحید و نبوت و معاد اعتقاد دارد؛ حتی شاید خیلی جدیتر از ما شیعیان و باقی مسلمانان! اما در روش فکر کردن خود احمق است. (مگر میشود ادعا کنیم هر مسلمانی زودتر اسلحه کشید و کشت و کشتار راه انداخت، خلیفه باقی مسلمین است؟!)
۴-رکورد بازی مافیا در بین مخاطبان (چه از نظر تعداد جذب مخاطب، چه شدت علاقه، چه تنوع و گسترش آنان از نظر سنین مختلف و طبقات اجتماعی و میزان سواد و...) زنگ خطری است به تمام نهادهای فرهنگی و در رأس آنها خود صدا و سیما که اگر درست مدیریت کنیم، این یک نشانه خوب است که میتوانیم بر هالیوود غلبه پیدا کنیم. دوره سینما یا تلویزیون بهسر نرسیده، اما ابزارهای رسانهای دیگری درحال تبدیل شدن به مهمترین بازیگران این عرصه هستند. این یعنی سینما و تلویزیون در درون خودشان دارند به پایان نزدیک میشوند و باید از خودشان دوباره متولد شوند وگرنه از خودمان سؤال کنیم: با وجود این همه فیلمها و سریالهای درجه یک هنری، اکشن، تخیلی و... چرا باید «رئالیتیشوهایی مثل بازی شبهای مافیا رکوددار جذب مخاطب شوند؟»
۵-میخواستم اشاره کنم که بازی مافیا بهشدت میتواند به بحرانهای شناختشناسی و معرفتشناسی دامن بزند و... حالا ممکن است رسانهها بتوانند پیچیدهترین دیالکتیکهای عوضی هگلی را به خورد مخاطب بدهند، اما بیشتر توضیح نمیدهم تا حداقل بند قبلی (هشدار به نهادهای فرهنگی و رسانهای) کمرنگ نشود.
۶-دوستان حزبالهی عزیز! زودتر یکدیگر را پیدا کنید! اوضاع دارد روز به روز پیچیدهتر میشود. وقتی مسجد نمیرویم، نماز شب نمیخوانیم که مجبور شویم برای ۴۰ مؤمن دعا کنیم. وقتی معنای «مردمسالاری دینی» را هنوز باور نکردهایم و وقتی تبرای دشمنشناسیمان در نسبت به تولای دوستشناسی، پاک تعادل خودش را از دست داده، عنکبوتمقدس کیلویی چند است؟! در این اوضاع پیچیده، حسادت میکنم به کسی که قبل از من توانسته این جمله را بگوید: جنگ انقلاب اسلامی و غرب، جنگ عقلانیت و خیال است...
نعمتا... سعیدی - نویسنده و منتقد سینما / روزنامه جام جم