چند قاب زنانه از انقلاب اسلامی ایران

انقلاب زیبا

42 سال گذشته. نسل عوض شده و حالا خیلی افرادی که در این خیابان‌ها قدم می‌زنند آن روزها را به یاد ندارند. منبع آن سرودهای انقلابی و شور و شوق دهه‌ فجر از روزهای کودکی و مدرسه سرچشمه گرفته نه التهاب توی خیابان‌ها در سال 57. جوان‌ها انقلاب را ندیده‌اند و میانسالان خاطرات محوی از آن سال دارند.
42 سال گذشته. نسل عوض شده و حالا خیلی افرادی که در این خیابان‌ها قدم می‌زنند آن روزها را به یاد ندارند. منبع آن سرودهای انقلابی و شور و شوق دهه‌ فجر از روزهای کودکی و مدرسه سرچشمه گرفته نه التهاب توی خیابان‌ها در سال 57. جوان‌ها انقلاب را ندیده‌اند و میانسالان خاطرات محوی از آن سال دارند.
کد خبر: ۱۳۰۳۷۰۷

نسلی که انقلاب کرد و آن کار بزرگ را انجام داد در آستانه سالمندی است و فرصت ثبت روایت‌های دست اول از آن روزها اندک است.

با این حال ما مردم خوشبختی هستیم که به اندازه کافی مستندات صوتی و تصویری و مکتوب از آن دوران برایمان به جا مانده.

عکس‌ها و روایت‌هایی که گویای بزرگی کار مردم در بهمن خونین و سال‌های پیش از آن هست. آنچه در ادامه می‌آید روایت‌ها و تصاویری از آن روزها و نقش زنان در این واقعه بزرگ است.

در زندان ساواک

طاهره سجادی: در کمیته مشترک هیچ شکنجه‌ای به اندازه شنیدن فریاد افراد دیگری که شکنجه می‌شدند آزاردهنده و زجرآور نبود. یادم هست که روز چهارم آبان یعنی روز تولد شاه، دختر جوانی را به شدت شکنجه می‌دادند و من در اتاق بازجویی صدای فریادهای این دختر را می‌شنیدم. بعدها هرچه سعی کردم بفهمم او چه کسی بوده، موفق نشدم.احتمالا وی زیر شکنجه از بین رفت. آقای غیوران در اثر شکنجه و شوک الکتریکی فلج شد و مدتی هم در حالت اغما به سر برد. یک شب آرش، بازجوی بیرحم با نهایت توحش با کابل به جان من افتاد و گفت که شوهرم را کشته ولی نتوانسته‌اند از او اطلاعاتی به دست بیاورند. از تصور شهادت آقای غیوران و لو نرفتن اطلاعات به قدری خوشحال شدم که درد شکنجه او و خودم را از یاد بردم. در زندان دائما ذکر «یا غیاث المستغیثین یا ارحم الراحمین» را بر لب داشتم و سوره انشراح را هم تکرار کرده و روی دیوار سلولم مطلب می‌نوشتم. در اواخر دورانی که در سلول انفرادی بودم به اندازه سابق بازجویی و شکنجه نمی‌شدم و فرصت پیدا کردم نگاهی به دیوارهای زندان بیندازم. سلول کاملا تاریک بود و فقط در مدت کوتاهی از روز به اندازه یک سکه، آفتاب به داخل سلول می‌تابید.

روایت یک دیدار

علی اکبر ناطق نوری: در دیدار زنان با امام در مدرسه علوی احتمال‌ می‌دادیم‌ ممکن‌ است‌ کسی‌ زیر چادرش‌ نارنجکی‌ پنهان‌ کرده باشد و در زمان ملاقات‌ به‌ سوی‌ امام‌ پرتاب‌ کند، چون‌ اصلا وضعیت‌ قابل‌ کنترل‌ نبود. لذا یک‌ روز خدمت‌ ایشان‌ رفتم و‌ دیدم‌ اگر بگویم‌ از نظر امنیتی‌ ملاقات‌ زنان‌ خطرساز است‌ و زنان‌ به‌ ملاقات‌ نیایند، امام‌ گوش‌ نمی‌دهد. لذا به‌ امام‌ عرض‌ کردم‌: خانم‌ها که‌ به‌ ملاقات‌ شما می‌آیند در اثر فشار جمعیت‌ غش‌ می‌کنند، چادرهایشان‌ می‌افتد و دست‌ و سر و گردن‌شان‌ پیدا شده و بی‌حجاب‌ می‌شوند و دوم‌ این‌که مردها باید اینها را بردارند و ببرند، چون‌ ما زنان‌ امدادگر نداریم‌؛ بنابراین‌ جمع‌ کردن‌ اینها مشکل‌ است‌. اگر اجازه‌ بفرمایید ما دیدار خانم‌ها را تعطیل‌ کنیم‌. امام‌ که‌ خیلی‌ هوشیار بود، فهمید که‌ من‌ می‌خواهم‌ چه‌ بگویم‌؛ لذا با قیافه‌ای خیلی جدی‌ جمله‌‌ جالبی‌ به‌ من‌ فرمود: «شما گمان‌ می‌کنید اعلامیه‌ من‌ و شما شاه‌ را بیرون‌ کرده‌ است‌؟ همین‌ها شاه‌ را بیرون‌ کردند.» دو مرتبه‌ این‌ جمله‌ را تکرار کردند. خلاصه‌ نقشه‌‌ ما نگرفت‌ و امام‌ نظرشان‌ این‌ بود که‌ نباید ملاقات‌ خانم‌ها تعطیل‌ شود.

غسل شهادت

ام البنین منصورخانی: روزی که بختیار دستور تیر به ارتش داده بود قرار بود راهپیمایی در بجنورد برگزار شود به همین خاطر به فرزندانم گفتم که به هیچ عنوان از خانه بیرون نروند تا برگردم و خودم غسل شهادت دادم و در حالی که روی دستم آدرس منزل و اسم و فامیلم را نوشته بودم که اگر اتفاقی افتاد، بدانند جنازه چه کسی است به مسجد انقلاب رفتم. مسیر راهپیمایی به این شکل بود که مردم در مسجد انقلاب جمع می‌شدند، بعد به سمت میدان شهید و از آنجا نیز به سمت چهارراه شریعتی، فلکه کارگر و در آخر هم به معصوم‌زاده می‌رفتیم. این راهپیمایی هم خیلی شلوغ بود و بیشتر دلیلش هم این بود که خون ما از شهادت شهید‌حسن آبادی به جوش آمده بود. به پیچ کارگر که رسیدیم خیابان قوس می‌شود و سر راهپیمایی را می‌دیدیم. یکباره متوجه شدم که محمدرضا پسر بزرگم و محمودرضا پسر کوچکم هر دو سوار چرخ‌های خود شده‌اند و پیشاپیش راهپیمایی می‌روند. به خانه که رسیدم، دیدم پسر کوچکترم را که شش ساله بود در خانه گذاشته‌اند، آن موقع فهمیدم هر روز که به راهپیمایی می‌رفتم هر دو پسرم هم می‌رفتند. آن روز اتفاقی نیفتاد ولی یادم هست که همه شعار می‌دادند وای اگر خمینی اذن جهادم دهد/ ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد و در شهربانی همه سرباز‌ها مسلح روی دیوار بودند.

سخنرانی‌های امام برای زنان
صبح 24 فروردین 1358

روح الله الموسوی ‏‏الخمینی: در جمع دانشجویان دانشگاه ملی، دانشسرای شهمیرزاد و ‎‏دانش‌آموزان دختر دبیرستان‌های دزفول و قصر شیرین‏ «خداوند نگهدار همۀ شما باشد. این پیروزی را ما از بانوان داریم قبل از این‌که از مردها‏‎ ‎‏داشته باشیم. بانوان محترم ما در صف جلو واقع بودند. بانوان عزیز ما اسباب این شدند که‏‎ ‎‏مردها هم جرأت و شجاعت پیدا کنند. ما مرهون زحمات شما خانم‌ها هستیم و همیشه‏‎ ‎‏دعا به همه و همه ملت و شماها می‌کنیم. شما دیدید که با وحدت کلمه بدون این‌که ساز و‏‎ ‎‏برگی داشته باشید بر قدرت‌های بزرگ پیروز شدید. چرا پیروز شدید؟ برای این‌که برای‏‎ ‎‏خدا بود. این قیام قیام حق بود، قیام حق بر باطل بود، قیام الوهیت بر طاغوت بود، قیام‏‎ ‎‏انسانیت بر توحش بود، قیام تمدن بر بربریت بود. ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ این قیام انسانی در عین حال که ما‏‎ ‎‏هیچ نداشتیم و آنها همه چیز، بر آنها غلبه کردیم. این غلبه را خدای تبارک و تعالی‏‎ ‎‏نصیب ما کرد. چرا؟ برای این‌که با هم بودیم و خدا با جماعت است: ‏‏یدُا... مَعَ الجَماعَه»

پیام به بانوان جنوب تهران
2 اردیبهشت‌1358

‏‏روح الله الموسوی ‏‏الخمینی:  بسم ا... الرحمن الرحیم‏
‏‏ روز یکشنبه دوم اردیبهشت جمع کثیری از بانوان جنوب تهران برای دیدن اینجانب‏‎ ‎‏و کمک به خانه‌سازی به شهرستان قم آمدند؛ و موجب تشکر اینجانب را فراهم نمودند و چون قبل از آنان جمعیت‌های دیگری نیز آمده بودند و مدتی من در پذیرایی از آنان‏‎ ‎‏خسته شده بودم، و زیادی جمعیت نیز باعث شد که نتوانم با بانوان محترم گفت‌وگویی‏‎ ‎‏کنم، لهذا از آنان معذرت می‌خواهم.‏ ‏‏ من به همه اقشار ملت خصوصا بانوان که سهمی به‌سزا در این نهضت مقدس دارند و‏‎ ‎‏داشتند علاقه متواضعانه دارم و بانوان را در این نهضت پیشقدم می‌دانم؛ و کرارا گفته ام‏‎ ‎‏که بانوان حق بیشتری بر اسلام دارند؛ و خصوصا بانوان جنوب شهر تهران، انگیزه قیام‏‎ ‎‏اسلامی هستند، و راهنمای سایر اقشار. از خداوند تعالی سلامت و سعادت همگی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‎ ‎‏خواستار، امید ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ کمک‌های شایانی را که به خانه‌سازی نمودید مورد توجه خداوند‏‎ ‎‏تعالی و امام امت، ولی عصر ـ عجل‌ا... فرجه ـ باشد. درود بر ملت معظم ایران و بر بانوان‏‎ ‎‏عظیم الشأن.‏

سخنرانی در پایگاه شکاری

مرضیه حدیدچی: کارها و مأموریت‌های مختلفی از جمله سفرهای تبلیغی سیاسی به برخی شهرستان‌ها برای پخش اعلامیه، کتاب و نوار و ایراد سخنرانی و شناسایی افراد مؤمن و انقلابی به من محول شده بود. مرا به سخنرانی برای زنان در پایگاه شکاری دزفول دعوت کردند، با عنوان خانم مهندس راهی دزفول شدم. حدود 15 روز به منزل نظامیان درجه‌دار متعهد و وفادار می‌رفتم و برای همسرانشان سخنرانی می‌کردم و نقاب از چهره ظلم رژیم ستمشاهی برمی‌کشیدم. چنین تحرکی در آن مکان محدود و کنترل شده نمی‌توانست از چشم مأموران پنهان بماند. اداره اطلاعات و امنیت پایگاه متوجه چنین اقدامی شد. یک روز صبح، سربازی نگران و سراسیمه به سراغم آمد و گفت: «خانم مهندس! من پشت در اتاق فرماندهی بودم که شنیدم می‌خواهند شما را دستگیر کنند، و من از بس که به شما و حرف‌هایتان علاقه‌مندم، نمی‌خواهم گیر بیفتید، آمدم که خبرتان کنم.» بی‌درنگ ساکم را برداشتم و بدون خداحافظی، از پایگاه خارج شدم. به اندیمشک رفتم و با قطار راهی تهران شدم. بعد برای تبلیغ و پخش اعلامیه، سفری هم به شهر اردستان رفتم. در آنجا علاوه بر سخنرانی بین خانم‌ها، تعداد زیادی از رساله‌های حضرت امام را با جلد و عنوان کتاب دیگری بین اهالی پخش کردم، و بدین طریق عده زیادی از مردم شهر و دهات و روستاها مقلد حضرت امام شدند. حدود هشت روز در این منطقه فعالیت کردم، تا این که ساواک متوجه فعالیت‌هایم شد؛ در آنجا نیز خبر به من رسید و آنجا را ترک کردم. به شهر قم رفتم و گزارش کارهایم را دادم و پس از یک روز به تهران بازگشتم. در تهران اطلاع یافتم ساواک چند بار به منزلمان آمده و سراغم را گرفته است. خوشحال شدم که برای مدتی از تیررس‌شان دور بوده‌ام تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. با این حال از ماندن در تهران منصرف شدم، وسایلم را دوباره برداشته و به خواهرم زنگ زدم و گفتم: «مواظب بچه‌های من باش، مجبورم دوباره برای مدتی از اینجا دور باشم و به سفر بروم.» و به سمت همدان حرکت کردم.

ضمیمه چاردیواری روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها