در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
دوره ابتدایی را در کجا تحصیل کردید؟
دبستان ترقی که نزدیک منزلمان بود.
تهران 500 هزار نفری چه حال و هوایی داشت؟
تهران برای پادشاهان حکم بازار مکاره را داشت و برای تفریح، شکار و خوشگذرانی از آن استفاده میکردند و هر کدام به تناسب سلیقه و نیاز خود در آنجا ساختمانی بنا میکردند. مثلاً فتحعلیشاه اول باغ لالهزار را - که آن موقع خارج از محدوده تهران بود - انتخاب کرد، ولی خوشش نیامد و دستور داد باغ محمدیه را که در 11 کیلومتری آنجا بود برای تفریح او مهیا کنند. شاه از ارگ سلطنتی به این باغ - که بسیار پر میوه و مصفا بود - میآمد و اغلب هم سران حکومتی از قبیل قائممقام فراهانی را با خود میآورد. او از این باغ خوشش میآمد و دستور داد حدود و ثغور اینجا و همینطور باغ لالهزار را معلوم کنند. نقشهبردار هم نقشه باغ لالهزار را کشید که از میدان ارگ یا توپخانه شروع میشد و تا چهارراه لالهزار ادامه پیدا میکرد. بعدها این خیابان تا شمال کشیده شد و سپس این باغوحش را به غرب تهران منتقل کردند. ناصرالدینشاه باغ لالهزار را برای سکونت به افراد مختلفی چون احمد قوام، سردار اسعد بختیاری، حاج امینالضرب، تاجرباشی، نجمالدوله، احمد فاضل عراقی، علاءالدوله، ناظمالسلطنه، احتشامالسلطنه، قائممقام فراهانی، ناصرالملک، مخبرالدوله، شمسالدوله، سیفالدوله، انیسالدوله، قرهگزلو، مؤتمنالملک، اتابک، پیرنیا و عدهای دیگر واگذار کرد. منزل احمد قوام امروز، موزه آبگینه است و منزل سردار اسعد بختیاری بعدها در اختیار بانک ملی قرار گرفت که بهعنوان باشگاه از آن استفاده میشد. خانه علیاصغرخان اتابک در لالهزار بود و او برای اینکه راحت بتواند از باغ تا محل کارش برود، دستور داد از میدان توپخانه تا قصر قجر (کاخ) یک واگن اسبی بکشند!
چه شد این باغ تبدیل به خیابان لالهزار شد؟
بالاخره ناصرالدینشاه باغ را به قیمت 90 هزار تومان فروخت و کمکم درختهای آن را بریدند و آن را تبدیل به خیابان کردند. در شمال این خیابان، خیابان سفارت اتریش یا همان خیابان استانبول قرار داشت. شرق آن به میدان مخبرالدوله میخورد و از غرب به میدان توپخانه میرسید.
وجه تسمیه میدان توپخانه چیست؟
در دوره ناصرالدینشاه، نام این میدان ارگ بود و اطراف آن برج و باروهای بلندی داشت و داخل آن از توپها و اسلحهها حفاظت میشد و استراحتگاه سربازان هم بود. در سال 1267 .ق، امیرکبیر دستور داد آنجا را تجدید بنا کنند و نامش را به توپخانه تغییر داد. بعدها ساختمان شهرداری در ضلع شمالی این میدان قرار گرفت و رضاخان که باغ سعدآباد را از خانواده قاجار خرید، دستور داد بیابانها و تپه ماهورهای اطراف آن را مسطح و تبدیل به طولانیترین خیابان خاورمیانه، یعنی خیابان پهلوی (ولیعصر کنونی) کنند. بعد هم دستور احداث خیابان لالهزار را داد.
اینکه وضعیت اشراف، سران و بزرگان بود. مردم عادی چگونه زندگی میکردند؟
یک نمونهاش را برایتان میگویم و تو خود حدیث مفصل بدان از این مجمل. تابستانها که مدرسهها تعطیل میشد، در هوای داغ تابستان وظیفه من این بود که به یخچال بروم و برای خانواده یخ بیاورم. برای این کار زنبیل بزرگی را برمیداشتم و به محله دولاب میرفتم. خدا میداند موقعی که از 40 پله یخچال پایین میرفتم، چه ترس و لرزی به جانم میافتاد که نکند لیز بخورم و به پایین یخچال بغلتم که دیگر حسابم پاک بود! هر جور بود خودم را به پایین یخچال میرساندم و یخهای گلآلودی را که کارگران به ضرب تیشه خرد کرده بودند، در زنبیل میریختم و با هزار زحمت از پلهها بالا میکشیدم تا بعد زنبیل را بدهم وزن کنند و ده شاهی یا کمتر بدهم و این زنبیل را به خانه برسانم تا در نهایت آب آلوده و خنکی را نوش جان کنیم.
اولین تماشاخانه ایران هم در لالهزار تأسیس شد. از این ماجرا چه خاطرهای دارید؟
انصافا سیدعلیخان نصر حق بزرگی به گردن هنر نمایش ایران دارد. او سال 1319 با کمک هنرمندان بزرگی چون استاد حالتی که مترجم، کارگردان، مجسمهساز، نقاش و شاگرد استاد کمالالملک بود، دکتر نامدار، معزالدیوان دیوانفکری، بایگان، منزوی، بهرامی، محمدعلی ملکی، کمالالوزرا محمودی، شیبانی، ظهیرالدینی و بعدها بنده ـ که مدت 30 سال در نویسندگی، کارگردانی، بازیگری و مدیریت نمایش خدمت کردم ـ تماشاخانه را تأسیس کردیم. متأسفانه در سالهای اخیر، شاهد تبدیل شدن این تماشاخانه به مخروبه و زبالهدانی هم بودهام! جایی که روزگاری محل تجمع نویسندگان، کارگردانها و بازیگران برجستهای بود، در دوره کوتاهی به واسطه حضور احمد دهقان، وکیل مجلس و صاحب امتیاز مجله تهران مصور مرکز ثقل سیاست هم شد، ولی متأسفانه در اثر بیتوجهی مسؤولان، این مکان فرهنگی بسیار مهم وضعیت رقتباری پیدا کرده است.
با توجه به آشنایی شما با احمد دهقان که به طرز سؤال برانگیزی توسط عوامل حزب توده ترور شد.بد نیست اشارهای هم به این شخصیت فرهنگی ـ تاریخی داشته باشید؟
احمد دهقان اصالتا اصفهانی بود. او از اصفهان به تهران آمد و در مدرسه «اوگانیانس سینما» تحصیل و در چند فیلم سینمایی شراکت کرد. مدتی خبرنگار و عکاس روزنامه اطلاعات بود، ولی به دلیل آشنایی با سیدعلیخان نصر به تماشاخانه آمد و معاون ایشان شد و با پشتکار عجیبی به اداره تماشاخانه پرداخت و در رونق آن سهم بهسزایی داشت. بعدها امتیاز مجله «تهران مصور» را با کمک عباس مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات، از عباس نعمت خرید و گروهی از بهترین و بااستعدادترین نویسندگان کشور را برای همکاری دعوت کرد و مجله «تهران مصور» را به محبوبیت و شهرت زیادی رساند. او با ارتباط گرفتن با مردان سیاسی قدرتمندی چون: قوامالسلطنه، رزمآرا و... توانست در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی از سوی حزب دموکرات قوامالسلطنه، به عنوان نماینده مردم خلخال وارد مجلس شود. او در آنجا به مبارزات خود علیه حزب توده ادامه داد و پس از ترور هژیر در سال 1328، زمینه را برای نخستوزیری رزمآرا آماده کرد و توانست رقیب او حسن ارفع را از میدان به در کند و بار دیگر در مجلس شانزدهم نماینده خلخال شود.
ظاهرا احمد دهقان در باند اشرف پهلوی هم بود؟
همینطور است. او و عبدالحسین هژیر و سپهبد رزمآرا در باند اشرف بودند و در تمام ارکان دولت نفوذ کامل داشتند. دفتر تماشاخانه تهران و مجله تهران مصور و گراندهتل در کنار هم بودند. دفتر تماشاخانه بهتدریج تبدیل به مرکز تجمع سیاسیون شد و از ساعت 7 بعد از ظهر به بعد، اکثر رجال و نمایندگان با خانوادههایشان برای تماشای نمایش میآمدند. بعضیها هم برای ملاقات با دهقان و بحثهای سیاسی یا شخصی، تنهایی میآمدند. خودم بارها شاهد این رفتوآمدها بودم. بعد که تماشاخانه تهران در اثر آتشسوزی صدمه دید، دفتر مجله تهران مصور به خیابان ژاله، جنب بیمارستان شفا انتقال پیدا کرد.
ماجرای ترور احمد دهقان توسط حزب توده از کجا آب میخورد؟
بعد از اینکه بر سر موضوعی بین رزمآرا و احمد دهقان کدورت پیش آمد، احمد دهقان در مجله تهرانمصور به چاپ سلسله مقالاتی از کریم روشنیان تحت عنوان «من جاسوس شوروی در ایران بودم» اقدام کرد. این مقالات که مبتنی بر اسناد و مدارک معتبری بودند، موجبات تیرگی روابط ایران و شوروی را فراهم آوردند و سفارت شوروی از دولت ایران خواست جلوی چاپ این مقالات را بگیرد. رزمآرا به احمد دهقان گوشزد کرد دست از ادامه این کار بردارد، اما دهقان توجه نکرد و در نتیجه، اختلاف بین آنها شدیدتر شد. رزمآرا هم دستور داد کریم روشنیان را دستگیر کنند و به خدمت سربازی بفرستند، اما او از سربازخانه فرار کرد و در مخفیگاهی به نوشتن مقالهها ادامه داد! اشرف پهلوی پا در میانی کرد تا بلکه واسطه بین رزمآرا و دهقان شود، ولی فایده نداشت و اختلاف بین آنها دامنه وسیعتری پیدا کرد. احمد دهقان سرانجام اعلام کرد در مجلس آینده اسراری را که برای مردم و مملکت لازم است افشا خواهد کرد، اما قبل از افتتاح مجلس، در 5 خرداد سال 1329 در دفتر تماشاخانه به ضرب گلوله فردی به نام حسن جعفری که از کارمندان شرکت نفت بود به قتل رسید.
شما هم آنجا بودید؟
لحظه شلیک آنجا نبودم، اما پس از آن دیدم دولّو، کاریکاتوریست مجله تهران مصور و علی خادم عکاس مجله زیر بغل احمد دهقان را گرفتند و داشتند او را از دفترش بیرون میبردند. همراهشان رفتم تا او را به بیمارستان ببریم. نزدیکترین بیمارستان، بیمارستان شماره 2 ارتش در خیابان بهار بود. دهقان فریاد میزد: «مرا به آنجا نبرید!» من و عدهای از بازیگران با تاکسی خودمان را به بیمارستان رساندیم. در بیمارستان را بسته بودند و اجازه ندادند ما وارد شویم. از لای نردهها دیدیم اشرف، سپهبد امیراحمدی و دکتر لطیفی در محوطه بیمارستان دارند صحبت میکنند. از پشت پنجرههای بیمارستان از تیمسار امیراحمدی حال احمد دهقان را پرسیدم.
گفت: «خون زیادی از او رفته است و رفتهاند برایش خون بیاورند.»ولی خون نرسید و او در ساعت 9 و نیم شب از دنیا رفت!
زنان لهستانی و آسیاب گاومیشی
در دوره اشغال ایران توسط متفقین، حوادث اندوهبار و بیشماری بر این ملت گذشت و داریوش اسدزاده از جمله کسانی بود که این دوران را به یاد داشت. او درباره روزگار حضور آوارگان لهستانی در ایران گفت: آمریکاییها حدود صد زن آواره لهستانی را به ایران آوردند و عده دیگری را هم به کشورهای دیگر بردند. در ایران این زنان جوان آواره را در جایی به نام آسیاب گاومیشی اسکان دادند.
تهران آن زمان از چهارراه ولیعصر به بعد بیابان و تپه ماهور بود. وسط این بیابانها و تپه ماهورها، باغ بسیار بزرگی به اسم آسیاب گاومیشی بود که زنان لهستانی آنجا اقامت داشتند. بعدها که متفقین از ایران رفتند، این اراضی توسط وزارت دارایی بین کارمندان دولت تقسیم شد و به من هم 700 متری رسید. بعدها این منطقه آباد و یوسفآباد نامیده شد. آمریکاییها غذا و زندگی زنان لهستانی را تأمین میکردند و شبهای تعطیل هم سربازان آمریکایی آنها را با خود به کافهها و باشگاههای شبانه مثل شکوفه نو، کافه میامی، کافه قرتفل و امثال اینها میبردند. شبهای جمعه و شنبه، کافههای تهران پر از سربازهای خارجی بود. همانطور که اشاره کردم موقعی که مست میکردند، دژبانهایشان آنها را جلب میکردند و به اردوگاههایشان برمیگرداندند. بعضی از این زنان جوان با افسران ارتش و بعضیها هم با افراد عادی ازدواج کردند و در ایران ماندند.
غائلههای هر شب لالهزار
مرحوم اسدزاده در این گفتوگو درباره لالهزار و خاطراتش صحبت کرد و توضیح داد: در سال 1320 که متفقین وارد ایران شدند، در اطراف تهران اردو زدند و لالهزار هم شکل و شمایل شانزلیزه پاریس را پیدا کرد، چون همه جور آدمی از نظامی و غیر نظامی در آن تردد میکردند و کافه رستورانها و کلوپهای شبانه زیادی داشت.
بعضی از سربازها، بهخصوص آمریکاییها حسابی مست میکردند و حرکات ناشایست و عجیب و غریبی از آنها سر میزد و در نهایت دژبانهایشان آنها را جمع میکردند و به اردوگاهها میبردند. خاطرم هست یک شب در کافه قرتفل لالهزار، عدهای از سربازان متفقین مشغول بادهگساری بودند و عدهای بیروتی و خارجی روی صحنه میرقصیدند که ناگهان یکی از سربازان آمریکایی روی صحنه رفت و مزاحم یکی از آنها شد. لاتهای جنوب شهر تهران هم که با سربازها در میگساری مسابقه گذاشته بودند، مثلا به رگ غیرتشان برخورد و یکی از آنها در حالی که فریاد میزد: ارمنی لامصب بیناموس» پرید روی صحنه و یقه سرباز آمریکایی را گرفت! خلاصه سربازها و لاتهای جنوب شهر به جان هم افتادند و کار چنان بالا گرفت که پلیس کلانتری ناچار شد دخالتکرده و غائله را ختم کند. شبی نبود که در لالهزار چند حادثه مشابه روی ندهد. از صندلیها و ظروف کافه قرتفل هم چیز سالمی به جا نماند و مشتریها هم فرار را بر قرار ترجیح داده بودند.
محمدرضا کائینی
نسبتا تاریخی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: