گزارش میدانی خبرنگار جام‌جم از مرکز سیار غربالگری اچ آی وی در فرحزاد تهران

غریبه‌ای به نام ایدز

تهران محله بد زیاد دارد، یکیش فرحزاد که روی کوه‌های البرز قد کشیده و مشرف شده به رود دره‌ای بدنام، پراز کوچه‌های تنگ سربالایی، ساختمان‌های زشت، زباله‌های بلاتکلیف، باغچه‌ها و رستوران‌هایی که مثلا تفرجگاه است، ولی بیشتر محلی است برای دود کردن قلیان، گیراندن سیگار و خوش و بش‌های آنچنانی مردمان آنچنانی. ماجرای رود دره فرحزاد طولانی است،. سال‌هاست افسانه‌ها می‌گویند درباره‌اش، چقدر ریخته‌اند و معتادانش را گرفته‌اند، چقدرمصرف‌کننده و خرده فروش از این رود دره جمع کرده‌اند، ولی دره همانی است که بود، هنوز خانه معتادان بی‌سرپناه و هنوز مخفیگاه قاچاقچیان و ترازودارها و چوبدارها که اسم خودشان را گذاشته‌اند شاه و وزیر و قلچماق.
کد خبر: ۱۱۹۱۵۱۰

ون، کوچه سربالایی را گرفته است و می‌رود بالا، هِن و هِن می‌کند، ون از جلوی رستوران‌هایی که دادزن‌هایش برای تورکردن مشتری می‌پرند در شکم ماشین‌ها رد می‌شود و می‌رسد بالای سر دره؛ دره‌ای که رودش کم جان است ـ که شنیدیم چند روز قبل قلچماق‌های پاتوق با ماموری از شهرداری درگیر شدند و زخمی‌اش کردند ـ دره‌ای که برایمان گفتند کسی که درآن مواد کسی را بدزدد، انگشتش را می‌کنند و می‌گذارند کف دستش.
ون از همه سربالایی‌ها می‌گذرد و می‌رسد به جاده‌ای صاف، به خیابانی گشاد که همسایه امامزاده صالح فرحزاد است، به ایستگاه اتوبوس که مشرف است به دو مدرسه دخترانه و پسرانه و مشتی خانه نوساز و کهنه که چشم‌اندازی زشت و بی‌منطق دارند. ون می‌ایستد، مددکارهای موسسه «چترا» پیاده می‌شوند، شال‌های سبزشان را دور گردن گره می‌زنند و روبان‌های قرمز را سنجاق می‌کنند به یقه‌ها. میزی چهارگوش می‌رسد، ساتَنی پهن می‌شود رویش، یک سبد پر از روبان قرمز می‌آید وسطش و استندی می‌ایستد پشت سرش. نگاه‌های کنجکاو کم‌کم پیدایشان می‌شود، یکی صاحبش پیاده می‌آید، یکی با موتور، یکی با ماشین، یکی از اتوبوس پیاده می‌شود، یکی پایش را می‌گذارد روی رکاب که برود بالا، یکی هم عصازنان می‌آید، آرام مثل لاک‌پشت. با این که گردن‌ها همه به سمت ون و بنر و میز کج است، ولی فقط عده‌ای می‌آیند جلو، زنی چادری با دختر کوچکش، مردی جوان با پسرش، زنی مانتویی با زنبیل خریدش و مردی میانسال با عصایش. زن نمی‌داند ون برای چه آمده، زنی پسرش را فرستاده که بپرسد آمده‌ایم چه کار، مردی می‌پرسد آقا قندخون هم می‌گیری و زنی می‌خواهد بداند روی بنرها و پوسترها چه نوشته. زن سواد ندارد، این را یواش می‌گوید، وقتی که می‌شنود این دم و دستگاه برای غربالگری اچ‌ای‌وی است شانه بالا می‌اندازد که یعنی چه، بعد می‌گوییم ایدز که هاج و واج می‌ماند و می‌رود. زنی چشم بادامی می‌آید به جایش، گوش می‌دهد که اچ ای وی یک ویروس است و از راه تزریق مشترک، رابطه جنسی پرخطر و از مادر باردار به نوزاد منتقل می‌شود، کمی فکر می‌کند، دو دل است که تست بدهد یا نه، بعد این پا و آن پا می‌کند و می‌رود.
مدرسه دخترانه تعطیل شده، خیلی از مادرها آمده‌اند دنبال دخترها، زنگ مدرسه پسرانه هم خورده، پسرها دارند تنها می‌روند سمت خانه با گردن کج به سمت ون. بچه‌ها زل زده‌اند به روبان‌های قرمز، در گوش هم چیزی می‌گویند و می‌خندند، می‌شنوند رفتار جنسی محافظت نشده و ریسه می‌روند. زنی با دخترش می‌آید و یک بروشور می‌گیرد، می‌گوید خدا را شکر که شوهرش مرد نجیبی است و او غم این چیزها را ندارد، زن دیگری هم از او یاد می‌گیرد و همین را می‌گوید. چراغ اول را ولی یک راننده روشن می‌کند، مردی با یونیفورم شرکت واحد که ترس یک محله را می‌ریزد و می‌آید توی ون، سوزن می‌خورد نوک انگشت سبابه‌اش، چند قطره از خونش کشیده می‌شود داخل یک لوله باریک و ریخته می‌شود روی کیت مخصوص تشخیص. مرد خنده‌روست، کدش 17 است، کد را نوشته‌اند روی کیت، آمده است مطمئن شود که بیمار نیست؛ می‌گوید نباید از آزمایش دادن ترسید، گفت، فوقش جواب مثبت است و می‌افتد دنبال درمان.
او که پیاده می‌شود مرد جوانی پشیمان از این که چرا آمده سراغ ون پا تند می‌کند برای رفتن، بین رفتنش می‌گوید می‌ترسم مریض باشم. زنی که به شوهرش ایمان دارد، دارد با مشاور حرف می‌زند، تنها ترسش این است که در آزمایشگاه یا موقع تزریق برایش اتفاقی افتاده باشد، می‌گوید، آدم گیج همه جا پیدا می‌شود. مشاور دارد می‌گوید که وقتی ویروس وارد بدن می‌شود بدن واکنش نشان می‌دهد و خودش را به شکل اسهال و استفراغ، سرماخوردگی یا تاول‌های پوستی نشان می‌دهد و بعد از چند روز فروکش می‌کند، پسر جوان دارد گوش می‌دهد که بعدا گفت 32 ساله است و مجرد.
دو دل است، حسابی، چند بار می‌رود آن‌ور خیابان و باز برمی‌گردد، درِ گوش یکی از مردهای گروه می‌گوید که 20روز پیش رابطه‌ای داشته و می‌ترسد، بلندتر اما می‌گوید می‌ترسم مریض باشم و من را بگیرند! راننده اتوبوس دوم که می‌آید داخل ون، شجاعانه انگشتش را می‌گیرد جلوی سوزن و چکیدن قطرات خون روی کیت را تماشا می‌کند، ترس پسر هم می‌ریزد و می‌رود شماره می‌گیرد، کد 19 را. دلهره دارد، حال روحی‌اش خراب است، خونش را که می‌گیرند برایش می‌گویند که رابطه جنسی پرخطر و تزریق مشترک ممنوع که این شامل تیغ و ژیلت مشترک هم می‌شود. او که پیاده می‌شود چند پسر کم‌سن می‌آیند هر سه زیر 18 سال، با دست و پایی پر از خالکوبی؛ خالکوبی‌ها همیشه مشکوکند، خالکوبی ماجرای سوزن و جوهر و خراش است که اگر بهداشتی و محافظت شده انجام نشود باید به انتشار اچ آی وی از این طریق فکر کرد. پسر روی مچ دستش یک تیغ خالکوبی کرده، ذوق می‌کند که این طرح را دوست دارم، بعد گوشی موبایلش را جلو می‌آورد و عکس کمرش را نشان می‌دهد که نقشی از فرشته‌ای است با دو بال نارنجی. خونش گرفته می‌شود، می‌رود پایین، دوستش می‌نشیند جایش که می‌گوید نیمه پشتی بدنش همه خالکوبی است، از پشت گردن تا پشت ساق پا.
پسری دیگر می‌آید، 25 ساله، با دمپایی لاانگشتی و نقش عقربی خالکوبی‌شده روی پای راست. می‌گوید اهل تزریق نیست ولی اهل رابطه هست، اهل خالکوبی هم حسابی، اهل دعوا هم بدجور، می‌گوید آبجی، بدنم تکه‌تکه است و حرف که می‌زند خالکوبی روی دستش را می‌شود خواند که نوشته است انتظار انتقام و پایینش یک خنجر که انگار از لای گوشت انگشتش رد شده است.
پیرمردی با عصا می‌آید آزمایش می‌دهد و می‌رود، مردی جوان با زیرشلواری و موهای تراشیده هم پشت سرش. وقت قیلوله بعد از ناهار است، محله خلوت شده، فرحزاد تقریبا رفته است به خواب، چند راننده اتوبوس مانده‌اند و دختری جوان که با انگشت خانه‌شان را بالای آن تپه‌ها نشان می‌دهد و گلایه می‌کند از فرحزاد. می‌گوید فرحزاد پر از خلاف است، پر از آدم‌های مهاجر و بی‌سواد، بعد می‌رود سراغ خودش که فوبیای اچ‌آی‌وی دارد، که همه‌اش کابوس ایدز دارد، که آرامش ندارد، که هرچند ماه یک‌بار آزمایش می‌دهد، که هیچ‌وقت یادش نمی‌رود آن آزمایشگاه را که زنی با آرایش غلیظ یکباره درآن از هوش رفت و نقش زمین شد وقتی فهمید اچ‌آی‌وی دارد.
دختر که پیاده می‌شود راننده سبیلوی شرکت واحد دنباله حرفش را می‌گیرد و می‌گوید که بددردی است این لامصب، گفت یک اچ‌آی‌وی مثبت را می‌شناسد که همه زندگی‌اش به همین خاطر از هم پاشیده و به قرص‌هایش زبان زده و دیده که مثل دم مار تلخ است.
جواب‌های منفی و آن چند هزار نفر
حالا 20 دقیقه بعد است، برای بعضی‌ها نیم ساعت و برای چند تایی یک ساعت بعد. قطرات خون توی کیت‌ها راه رفته و رسیده روی نقطهC‌. این نقطه یعنی سلامتی و خط صورتی نازکی که بر این نقطه عمود شده همان خبر خوش است. پیر و جوان همه برگشته‌اند سراغ ون، کدهایشان را می‌گویند و جواب را می‌شنوند، کلمه «منفی» را که می‌شنوند همگی گل از گلشان می‌شکفد و خوشحال و خندان می‌روند. اما آنهایی که کمتر از سه ماه از آخرین رفتار پرخطرشان گذشته باید چند هفته بعد دوباره آزمایش بدهند، آنها در دوره پنجره‌اند و همین باز پکرشان می‌کند.
با این که محاسبات علمی نشان می‌دهد در ایران بیش از70 هزار فرد اچ‌آی‌وی مثبت زندگی می‌کنند که از بیماری‌شان خبر ندارند ولی پیدا کردن این چند ده هزار نفر سخت شده به دلیل ترس‌هایی که خیلی از مردم ساکن فرحزاد هم داشتند و جلو نمی‌آمدند، به خاطر اطلاعات اندکی که خیلی‌ها از اچ‌آی‌وی دارند و فکر می‌کنند مبتلا شدن مساوی مرگ است، به خاطر رفتارهای پرخطری که شتابزده انجام می‌شود و حین ارتکابش به اچ‌آی‌وی فکر نمی‌شود و به خاطر این که همیشه عده‌ای فکر می‌کنند بیماری برای همسایه است.
مردم محله فرحزاد خیلی کم از اچ‌آی‌وی می‌دانند، این ویروس به گوششان غریبه است و تازه وقتی کلمه ایدز را می‌شنوند بعضی‌ها دست‌گیرشان می‌شود که ماجرا چیست. اطلاعات جوان‌ها که بیشترین رفتارهای پرخطر را مرتکب می‌شوند واقعا ناچیز است، تقریبا کسی نبود که راه‌های انتقال بیماری را بداند و ترس‌های واهی نداشته باشد. فرحزاد یکی از نقاط مشکل دار تهران است، این محله ملغمه‌ای است از همه آسیب‌های اجتماعی که سرآمدش بی‌دانشی است. ناآگاهی، دشمن مقابله با ایدز است، ون که داشت استارت می‌زد تا از فرحزاد برود پیرمردی با کلاه نمدی سر کرد توی ون و گفت خدا ایدز را نصیب نکند، لعنتی از سرطان هم بدتر است.

رد پای ایدز در ایران

اچ آی وی مخفف سه کلمه انگلیسی به معنی ویروس نقص ایمنی انسانی است، بنابراین این ویروس فقط بر انسان‌ها اثرگذار است. این ویروس باعث ایجاد نقص در دستگاه ایمنی بدن و مانع از فعالیت صحیح سیستم دفاعی می‌شود. موج اول ایدز در کشورمان در سال 65 و در کودکان مبتلا به هموفیلی شناسایی شد. از آن زمان به بعد بیشترین اپیدمی ایدز مربوط به معتادان تزریقی بود که به این دوره موج دوم ایدز می‌گفتند. هم اکنون اما نگرانی‌ها به سمت تغییر الگوی انتقال ایدز از اعتیاد تزریقی به سمت رفتارهای جنسی محافظت نشده معطوف است که به آن موج سوم می‌گویند.

مریم خباز

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها