گفت وگو با یک روان‌شناس مستقر در دره فرحزاد

درباره روان‌درمانی کودکان کارهمبازی با آسـیـب

یک شب بارانی در مرکزی در کوچه‌پس‌کوچه‌های فرحزاد با روان‌شناس کودکان حاشیه‌نشین قرار مصاحبه داشتیم. نام فرحزاد برای خیلی‌ها خاطرات رستوران‌ها و قهوه‌خانه‌هایش را زنده می‌کند و برای افراد کمتری هم یادآور دره فرحزاد و معتادها و کارتن‌خواب‌های پرشمارش است. دکتر محمد قهرمانی پنج سال است در فرحزاد و در دیگر مناطق حاشیه‌نشین، روان‌درمانگر کودکان محروم و آسیب‌دیده است. مصاحبه ما بعد از این که جلسه مشاوره دکتر با هفتمین مراجع آن روز به پایان رسید در یک اتاق احاطه شده با چرخ‌های خیاطی برگزار شد.
کد خبر: ۱۱۷۶۵۸۷

آقای قهرمانی معمولا تصور ما از رواندرمانی، جلساتی است در مطبهای شیک اما این اتاق یک مطب تخصصی نیست.

خیلیها فکر میکنند روانشناسی و رواندرمانگری یک چیز خیلی لوکس است. در حالی که اقشار ضعیف و کودکان حاشیهنشین خیلی بیشتر به خدمات رواندرمانگری احتیاج دارند. من امروز یک مراجع داشتم. کودک 13 سالهای که هفت سال پیش در شش سالگی شاهد قتل بوده است. خواهر این کودک حاضر نبوده به خانه شوهرش برگردد و به همین خاطر برادرش، خواهر را جلوی این کودک سر بریده بود. وقتی ما خواستیم درمان این کودک را آغاز کنیم حالش خیلی بد بود و دستش بشدت میلرزید. اصولا درمان باید بلافاصله بعد از آسیب انجام شود و وقتی شما بعد از گذشت هفت سال از تجربه چنین حادثهای میخواهید درمان را آغاز کنید کارتان خیلی مشکل میشود.

معمولا یک کودک طبقه متوسط به بالا چنین جنسی از آسیب را تجربه نمیکند؛ در حالی که بچهها در مناطق حاشیهنشین عموما در محیطهایی زندگی میکنند که در معرض انواع و اقسام بزهکاری و آسیبها قرارشان میدهد.

همانطور که میبینید ما الان در یک اتاق خیاطی داریم کار میکنیم. ما در امامزاده، پارک و حتی زمین فوتبال برای بچههای تیم فوتبال خدمات روانشناسی ارائه کردهایم. اعتقاد داریم روانشناسی باید جزو مردم باشد و هر جا به فعالیتش نیاز است مثل مدارس و سازمانهای مردمنهاد فعال، در این مناطق حضور پیدا کند.

رواندرمانی این بچهها چه چالشهایی پیش رو دارد؟

متاسفانه هرچه شرایط اقتصادی بدتر میشود، اولین فشار به کودکان حاشیهنشین وارد میشود. اگر قبلا سالی یکبار به پزشک مراجعه میکردند، الان دیگر اصلا نمیتوانند این کار را بکنند. اگر قبلا با هر مشکلی بود مدرسه میرفتند، الان دیگر نمیتوانند و مجبور به ترک تحصیل میشوند. بچهای با این حجم آسیب مستحق این است از خدمات رواندرمانی برای ترمیم آسیبهایش برخوردار شود. رواندرمانگر هم به تنهایی نمیتواند این آسیبها را درمان کند و نیازمند حمایت و همکاری جامعه و خانواده است و متاسفانه اغلب این حمایت و همکاری وجود ندارد و اجازه شروع و اتمام فرآیند درمانی داده نمیشود.

مثلا برای یک کودک افسرده، ما باید 12 جلسه درمانی داشته باشیم. اغلب بعد از شش هفت جلسه بهبود در وضعیت شخص مشاهده میشود. در این وضعیت بسیاری از خانوادهها فکر میکنند کودک حالش خوب شده و دیگر اجازه نمیدهند فرآیند درمانی ادامه پیدا کند. یا این که خانواده کودک به رواندرمانگر بیاعتماد است و اصلا اجازه شروع فرآیند درمانی را نمیدهند. بعضی هم فقط از ما دارو میخواهند و تصورشان این است که باید حتما دارو بخورند تا بیماریشان درمان شود. در مواردی مثل اعتیاد یا اختلال وسواس یا افسردگی اگر اختلال شدید باشد نیاز به مصرف دارو در کنار رواندرمانی هم داریم. در این موارد هم این مشکل را داریم که دارو را منظم به کودک نمیدهند یا دارو را اصلا نمیگیرند. موردی هم داریم که برای کودک دارو تجویز شده است و پدر معتاد کودک داروها را برده و فروخته و اجازه نداده فرآیند درمان کودک طی شود.

بحث اقتصادی مانع اصلی محروم ماندن این بچهها از رواندرمانی است؟

بیمهها خدمات رواندرمانی را پوشش نمیدهند. مثلا درمان افسردگی حداقل 12 جلسه طول میکشد که در کلینیکها معمولا 150 - 100 هزار تومان هزینه هر جلسه است. خانوادههای متوسط که یک درآمد ثابتی دارند نیز اغلب از پس اضافه شدن این هزینه به هزینههای عادیشان بر نمیآیند، چه برسد به خانوادههای فقیر که در امرار معاش خودشان ماندهاند.

اما ما اینجا خدمات رایگان هم که ارائه میکنیم مورد استقبال قرار نمیگیرد. بخشیاش تقصیر ما روانشناسها و بخشی از آن به خاطر ضعف دولت، آموزش و پرورش، آموزش عالی و رسانهها
در جا انداختن فرهنگ مراجعه به روانشناس است. این مشکل را ما در طبقات بالاتر هم داریم که فکر میکنند روانشناس برای دیوانههاست. در مناطق حاشیه که اوضاع بغرنجتر است.

مثلا یکی از ریشههای وسواس اضطراب است و در این محلات اشخاصی که همواره در محیطهای سرشار از استرس زندگی میکنند بشدت در معرض ابتلا به این اختلالاند. حالا خانمی هست که تمام مراحل زندگیاش در اضطراب بوده و الان دچار وسواس شدید است به صورتی که تلفن و تلویزیون خانهاش را هم شسته؛ اما خانوادهاش میگویند او را چشم زدهاند و برای درمان پیش دعانویس و رمال میروند.

یک باور رایج وجود دارد که «آزاردیده آزارگر میشود.» شما که مدتهاست درگیر درمان این کودکان هستید این باور را تایید میکنید؟

سابقه بزهکاری در خانواده یا بیتوجهی به تحصیل و بهداشت و نیازهای این بچهها میتواند شخصیت جامعهستیز را در کودک شکل دهد. کودکی که با این آسیبها مواجه است نمیتواند برخی از مهارتها را در خود رشد دهد. مهارتهایی مثل همدلی، همکاری و... . از سوی دیگر به این بچه میگویند «این آدمهای طبقه متوسط به بالا حق شما رو خوردهاند». اینها باعث میشود نفرتی در وجود کودک شکل بگیرد که آماده انتقامگیری از دیگر افراد اجتماع است یا این که کودک را از بچگی برای فروش مواد یا ارتکاب دیگر جرایم در اختیار بزهکاران قرار میدهند. این امر در خانوادههای دارای والدین معتاد شایع است. این بزهکاران هم اولین کاری که میکنند معتاد کردن بچهها و سپس استفاده از کودک در پخش مواد است. خب این بچه هم وابستگی به مواد پیدا میکند، هم راهکارهای ارتکاب بزه مثل دروغ گفتن و فریبکاری را یاد میگیرد، هم نفرت از اجتماع و عادت به هنجارشکنی در وجودش ریشه میگیرد و میتواند در بزرگسالی هر جرمی را مرتکب شود. حال این که اگر بموقع در وضعیت این کودک مداخله میشد، از این محیط جدا و سپس آسیبهایش درمان میشد و چنین آیندهای در انتظارش نبود. بیشترین آسیبها را کودکان حاشیهنشین دیدهاند و کمترین خدمات را میگیرند.

چه خلأ ساختاری مانع درمان آسیبهای کودکان حاشیهنشین میشود؟

شدت آسیبها در مناطق حاشیه به حدی است که باعث میشود مشکلات به چشم نیایند و در نتیجه اقدامی هم برای حلشان صورت نگیرد. مثلا کودکی ترک تحصیل میکند، حتی مدرسه حساسیتی نشان نمیدهد و خانواده هم براحتی رضایت میدهد کودک کار کند یا این که کودکی که مثلا مواد میکشد، خانوادهاش خوشحال است که «خدا رو شکر دزد نشده» یا «باز خوبه که مواد سنگینتری مصرف نمیکنه.»

تا امروز هم قانون کاربردی و موثر و اجرایی نداشتهایم که فورا در وضعیت مخاطرهآمیز بچهها مداخله و از معرض آسیب دورشان کند.

خیلی از بچههایی که ما در این محله با آنها در ارتباطیم کار را وقتی سنشان تکرقمی بوده است شروع کردهاند. میروند برای دستفروشی، کار در رستورانها و زبالهگردی. این بچه دیگر احساس ارزشی برای خودش نمیکند. ببینید عزت نفس دو نوع است؛ یکی عزتنفس شرطی که اگر من پولدار و تحصیلکرده و موفق باشم ارزشمندم. یکی هم این که من به عنوان یک انسان ارزشمندم. یکبار به یکی از بچهها گفتم «برای چی میری دزدی؟» گفت «برای این که پول دار بشم و به من احترام بذارن». گفتم «تو همین طوری و همین الان هم خیلی برای من محترم و عزیزی». جواب داد «تو این رو الکی میگی که من دلم خوش باشه. من تا پول نداشته باشم برای کسی عزیز نیستم. بذار کار خودم رو بکنم.»

نتیجه مثبتی هم از فعالیت در این مناطق گرفتید؟

بله، فراوان. سه سال پیش دختر 13 ساله تبعه افغانستان را پیش ما آوردند. پدر و مادر این دختر در یک کارگاه کار میکردند و این دختر هم در کودکی همراه آنها به آنجا میرفت. یک روز دستش لای دستگاه صنعتی گیر کرده و کاملا قطع شده بود. وقتی این دختر را پیش ما آورند کاملا افسرده بود. در مدرسه همسالانش مسخرهاش میکردند و او را به دوستی نمیپذیرفتند. الان این دختر در چند رشته ورزشی فعالیت میکند، با یک دست والیبال بازی میکند، در دوومیدانی مقام آورده، در مدرسه شاگرد اول است و در کلاس زبان جزو بهترین شاگردهاست. البته هنوز هم کاملا درمان نشده، ولی پیشرفت خوبی داشته است. این دانشآموز که اگر رواندرمانی نمیشد معلوم نبود الان اصلا زنده باشد یا نه، امروز یک زندگی کاملا سالم دارد و در مدرسه مورد احترام معلمان و همکلاسیهایش است. یا بسیاری از خانوادههایی که اعتیاد داشتند بعد از دارودرمانی و رواندرمانی نزد ما احیا شدهاند. ما خانوادههایی داشتهایم که پدر و مادر و فرزندان همه اعتیاد داشتند و اکنون سالم زندگی میکنند. یکی از معضلاتی که در درمان اعتیاد در این مناطق وجود دارد هم این است که به دلیل دسترسی نداشتن به روانشناس به دارودرمانی اکتفا میشود که این موضوع احتمال بازگشت به اعتیاد را افزایش میدهد.

رضا مشتاقی

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها