«بینوایان» روایتی است از درد و ظلم؛ سایه‌ای شوم که حتی گذر سال‌ها از زشتی‌اش کم نمی‌کند

سایــــه به سایــــه ستم!

«بینوایان» خواندن اعصابی فولادین می‌خواهد. بخصوص برای مایی که کم رنج و غصه در اطرافمان نمی‌بینیم، اما روایتی که ویکتور هوگو، حدودا 150 سال پیش، از دردهای انسان گفته، آنقدر خواندنی است که با وجود مهمان شدن به بزمی از رنج‌های مدام، نمی‌توان آن را زمین گذاشت و بسادگی بی‌خیالش شد.
کد خبر: ۱۱۷۵۷۸۵

تنهایی‌های بزرگ یک مرد، بخل و بدبینی‌های افراد در طبقات مختلف جامعه، حسرت‌های عجیب و البته در کنار آن، لذت‌های بی‌پایانی که آبی بر آتش می‌شوند. ویکتور هوگو تلاش کرده تمام اینها را در رمان قطورش نشان دهد و دیگران هم کوشیده‌اند اثر او را دیدنی کنند.

«این جان شماست که من از شما میخرم، از افکار سیاه و از جوهر هلاکت میرهانم و به خدا تقدیمش میکنم.» همین جملهها کافی بود برای تحول مردی که 19 سال از جوانی و حتی میانسالیاش را در زندان سپری کرده بود، به خاطر دزدیدن قرصی نان برای رفع گرسنگی
هفت کودک خواهرش در شب‌های سرد زمستان که کاری برای درآوردن شندرغازی نداشت! مردی که حتی آزادی‌اش هم بیشتر به یک شوخی شبیه بود. چون تکه کاغذی که برگه عبورش به حساب می‌آمد، او را فقط از دیوارهای کذایی زندان بیرون آورده بود و به زندانی بزرگ‌تر منتقل کرده بود؛ جامعه‌ای که هیچ حقی برایش قائل نبود (حتی خوابیدن در اصطبل) چون او را مردی بسیار خطرناک می‌دانست!

این مرد ژان‌والژان نام داشت و جرقه قهرمان شدنش را اسقفی روشن کرد که وقتی او دلتنگ و گرسنه، بدون پناه، در میان کوچه‌های شهر راه می‌رفت، مهمان ناخوانده او شد و بعد از دزدیدن قاشق‌های نقره خانه محقرش، دوباره گرفتار شد. دفاع اسقف از او در برابر آژان‌ها که این نقره‌جات همه هدیه به ژان والژان بوده، جان او را معامله کرد: «شما از این پس دیگر به بدی تعلقی ندارید، بلکه متعلق به خوبی هستید.» این خوبی آنقدر ادامه می‌یابد تا همان مرد مثلا خطرناک شهردار می‌شود و زندگی کوزت را نجات می‌دهد و... .

حماسه هوگو

رمان «بینوایان» با فصل فانتین شروع میشود که ویکتور هوگو در آن از احوال اسقفی به نام موسیو میری بل میگوید و سرگذشت مردی به نام ژان والژان و بعد زنی به نام فانتین و دخترش، کوزت. انگار هوگو حواسش بوده که از سهم بینوایی همه بگوید؛ مردانی که ناعادلانه مجازات میشوند، زنانی که در چرخهای معیوب میافتند و برای نجات خود و فرزندی که شاید ناخوانده به دنیا آمده، حتی مو و دندانشان را میفروشند و کودکانی که انگار بازیچهاند در برابر تمام این ظلمها.

از آن طرف کسانی که گویی کارخانه ظلمآفرینی دارند، از ژاور گرفته که سایه به سایه ژان والژان حرکت میکند تا نگذارد او دستش برای زندگی کردن باز باشد، تا تناردیهها که زشتی زندگیشان آنقدر ریشهدار شده که هرجا خیری هست، میخواهند نابودش کنند.

بعد رمان ادامه پیدا میکند با چهار فصل دیگر: کوزت، ماریوس، ترانه کوچه پلومه و حماسه کوچه سندنی و درنهایت، ژانوالژان.

چرا بینوایان خواندنی است؟

درد و رنج مثل زنجیری است که به پای همه ما بسته شده، فقط بعضیها بلد هستند به موقع زنجیر را جدا کنند و بعضیها دردهایشان را مثل گلولههای برفی که با گذر زمان تبدیل به بهمن میشوند، با خود این طرف و آن طرف میبرند. ویکتور هوگو احوال این آدمها را نشان میدهد زمانی که انتظار نمیرود، ضربهای کاری به تودههای درهمفشرده رنج میزند و همه چیز را در هم میشکند. او امید میبخشد در اوج ناامیدی و برای توصیف تمام اینها، سراغ هیچ چیز عجیب و غریبی هم نمیرود، از همین اشکالاتی میگوید که همهمان آن را چشیده یا دیدهایم. فقط نگاهش متفاوت است و به خوبی توانسته آن را شرح دهد.

خلاصه، اگر حالتان خراب است، حتما با خواندن «بینوایان» حالتان آَشفتهتر خواهد شد، اما این میارزد به روزنههای امیدی که او نشان میدهد، برای جهانی که میتوان آن را بهتر ساخت، چه در درون و چه در بیرون.

هرکسی از ظن خود یار «بینوایان» شده است

«بینوایان» با روایتی واقعی که از زندگی دارد، پر از خردهداستان و حتی اشارههای تاریخی است. اما شاید خیلیها حوصله خواندن 1600 صفحهاش را نداشته باشند. راه سادهاش تماشای فیلمها و انیمیشنهایی است که تعدادشان به بیش از
70 عنوان میرسد. اگر از آن انیمیشنی که احتمالا دهه شصتیها آن را خوب به یاد دارند، بگذریم، اینجا مروری میکنیم بر دو نسخه از فیلمهای اقتباسی آن، یکی کلاسیک و دیگری از جدیدترین و پرجایزهترین آنها.

ژانوالژان یخ و بیروح

این نسخه «بینوایان» (1958) با دوبله فارسیاش یکی از اولین گزینههایی است که در سرچهای اینترنتی پیدایش میکنید. قصه آن تا حدی به کتاب پایبند است، یعنی در بسیاری از سکانسها، کتاب در ذهن تداعی میشود، با این حال، ژان والژانی که در این فیلم از بدبختی و یأس به یک قهرمان تبدیل میشود، کمی دور از مردی است که ویکتور هوگو در کتابش معرفی کرده. در این فیلم که کارگردانیاش به عهده ژان پل لوشانوا بوده، ژان والژان با وجود ابهتی که دارد، مرد یخ و وارفتهای است که هر لحظه با خودتان میگویید، این واقعا میتواند به یک قهرمان تبدیل شود؟ با این حال، نسخه در دسترسی است و قصه رمان را در حدود دو ساعت میتوان تماشا کرد.

ساز و آوازی پر از نکته

فهرست نامزدها و جوایز اسکار 2013 خبر میداد از ساختهشدن یک اقتباس دیدنی از «بینوایان». این فیلم موزیکال است، پر از ساز و آواز و عجیب این که گاهی شخصیتهایش چنان عمیق از رنجهایشان میگویند که باید چند لحظهای مکث کرد و بعد به تماشای ادامه فیلم نشست. غیر از این، دیالوگها و مونولوگهای ژان والژان، اسقف، فانتین و... مثل یک ارزش افزوده برای کتاب است. انگار معانی و محتوایی که هوگو برای کتابش در نظر داشته، حالا (با وجود پایبندی به اصل قصه) از زبانی دیگر نقل میشوند و همین کار را جذاب میکند. این فیلم را نمیتوان سرسری تماشا کرد و باید آن را دقیق شنید!

حورا نژادصداقت

روزنامه‌نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها