در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بنابراین میتوان گاهی هم به چنین تمهیداتی اندیشید: از راه سینما و تلویزیون، برای علاقهمندکردن مخاطبان انبوه به کتابخوانی بهره برد. به این میگویند یک معادله بردـبرد؛ مگر ناراحت نیستیم که هر روز از تعداد کتابخوانان جهان کاسته و به مخاطبان سینما و تلویزیون افزوده میشود؟ خب، چرا توپ را به زمین آنها نیاندازیم و بازی را همانجا روی دروازه خودشان انجام ندهیم؟ طبعا میشود از قابلیتهای عمده سینما و تلویزیون به عنوان رسانههایی فراگیر در راستای علاقهمندکردن مردم به کتابخوانی هم بهره برد. البته بدیهی است که میتوان در تلویزیون و طی برنامههایی هشداردهنده و آگاهیبخش، مردم را به مطالعه فراخواند اما تجربه ثابت کرده که نمیتوان به مقوله کتابخوانکردن مردم به عنوان آگهی تبلیغاتی نگاه کرد و جواب گرفت. در واقع میتوان کتابخوانها، کتابفروشها، کتابدارها و در کل آدمهای مرتبط با کتاب را در قالب قهرمانهای فیلمها و مجموعههای تلویزیونی گنجاند تا تاثیرهایی زیرپوستیتر در راستای علاقهمندکردن مردم به کتاب بر جای گذاشت. سینمای ما در این راستا بسیار فقیر است؛ کمتر شخصیتی را در فیلمها و سریالها میتوانید بیابید که مسیر قهرمانیاش از راه علاقهمندی به کتاب گذشته باشد. حمید هامون را در یکی از مهمترین فیلمهای سینمای ایران یعنی «هامون» به یاد آورید؛ تنها یک سکانس که او را در یک کتابفروشی و در حال توصیه چند کتاب به مهشید نشان میداد، باعث شد شمایل هامون کتابباز تا مدتها کاریزمایی دوستداشتنی در سینمای ما باشد. آن دو سه کتابی هم که زندهیاد خسرو شکیبایی در آن صحنه رو به دوربین در دست داشت، همیشه جزو پرفروشترین کتابهای حوزه شعر و اندیشه بودهاند. بنابراین چرا سینمای ما از چنین تاثیرگذاریای چشمپوشی میکند؟
در این گزارش، چند نمونه برجسته از فیلمها و سریالهای خارجی را گرد هم آوردهایم که در آنها، کتابدارها، کتابفروشها، کتابخوانها و در کل علاقهمندان به مطالعه، نقشهای مهمی را ایفا کردهاند. از فیلمهایی که درباره نویسندههای مهم بوده صرفنظر کردهایم؛ قصد ما، فهرست کردن برخی فیلمهایی است که آدمهای معمولی علاقهمند به کتاب، قهرمانهایش بودهاند. این آدمها، نمونههای بهتری هستند برای اینکه با تماشایشان فکر میکنیم میتوانیم جای آنها باشیم.
ملاقات آقای کتابخوان با نویسندهها
برای اینکه به تماشای فیلمی بنشینید و آنقدر لابهلای کتابها و قصهنویسها بلولید و خیالبافی کنید، چه کسی بهتر از کاپیتان کمدی تیم کمدیسازان تاریخ سینما یعنی وودی آلن. تقریبا در همه فیلمهای او اشاراتی به رمانها و نحلههای ادبی مختلف هست، اما «نیمهشب در پاریس» سرآمد این دست از فیلمها اوست. فیلمی کمدی - فانتزی با مایههای رمانتیک که جایزه بهترین فیلمنامه اروژینال را هم از هشتادوچهارمین دوره مراسم اسکار برد. «گیل» که نقش اول فیلم است و اوون ویلسون بازیاش میکند، یک کتابباز حرفهای است که خودش هم دست به کار نوشتن یک رمان شده است. به همراه خانوادهاش به پاریس سفر میکند و همزمان، به فکر کارکردن روی رمانش است. او یک دیوانه ادبیات است و خیالبافیهایش میتواند میتواند شما را هم تهییج کند که کتابی از نویسندگان بزرگی که او ملاقاتشان میکند دست بگیرید و بخوانید.
بچه چاقی که کتاب دوست دارد
اگر یکی از آن چندصدمیلیوننفری هستید که «بازی تاج و تخت» را دیدهاند، میخواهیم شما را یاد شخصیت سَموِل تارلی بیندازیم که جان و اسنو و دوستان نزدیکش، سَم صدایش میکردند. اگر هر هفت فصل این سریال را دیده باشید، حتما به یاد دارید که او مدتی را از نگهبانان شب در دیوار جدا شد و به «سیتادل» که پایگاه علمی بزرگی است با کتابخانهای بسیار عظیم رفت. او آنجا لابهلای کتابهایی که اغلب در غل و زنجیرند و دسترسی به آنها نیست میلولد، شبها برخی را کش میرود و به اتاقخوابش میبرد تا بخواند و از داستانهای رمزآلود و مخفی آگاهی یابد. حتی وقتی از جرج.آر.آر مارتین که نویسنده این مجموعه رمانهاست پرسیدهاند کدام شخصیت از این اثر به خودش نزدیکتر است گفته که از میان تمامی شخصیتهای رمانش، شخصیت سَمول تارلی، از همه بیشتر به شخصیتِ واقعی خودش نزدیک است و در ذکر دلیل این ماجرا هم گفته: «چون من هم بچه چاقی هستم که به کتابخواندن علاقه دارد و دوست ندارد از پلههای زیادی بالا برود».
بوی کاغذ، عطر چاپ
یک داستان واقعی، درباره تاثیری که ویراستار کتابهای توماس وولف بر او داشته و رابطه آنها که به شهرت و موفقیت وولف منجر شد؛ فیلم نابغه براساس واقعیت ساخته شده و علاوهبر اینکه مکس پرکینز را به عنوان یک ناشر و ویراستار نابغه و خلاق معرفی میکند و به تاثیر او بر نویسندگانی چون ارنست همینگوی، فیتز جرالد و توماس وولف اشاره دارد، دنیای متفاوتی از صنعت نشر را پیش چشم مخاطب قرار میدهد.
اوج و فرودهای زندگی یک نویسنده به جای خود، نقش تعیینکننده یک ویراستار و ناشر خوب هم به اندازه کافی تماشاگر را به دنیای کتاب کنجکاو علاقهمند میکند اما از همه مهمتر فضاسازی این فیلم است و تصویری که از یک انتشاراتی در سالهای اول قرن بیستم ارائه میدهد. ردیف کتابهایی که به شیوه سنتی چاپ شدهاند، ماشینهای تایپ و انبوه کاغذهای دستنویس به قدری ملموس و دلپذیر است که بوی کتاب و کاغذ را در مشام تماشاگر بیدار میکند و احساس حضور در چاپخانه و لمس کاغذهای دستنویس را تداعی میکند.
جهانی که این فیلم از صنعت چاپ و نشر ارائه میدهد با داستان و محتوای اثر کاملا همسنگ است و بههماناندازه گیرا و برانگیزاننده.
رستگاری نویسنده
شاید در داستان دو نوجوان که هر دو با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکنند، جایی برای کتاب و کتابخوانی نباشد و روایت مبارزه آنها با این بیماری و ترحم دیگران به قدری جذاب باشد که کسی دلش نخواهد پای یک نویسنده مرموز به آن باز شود اما در فیلم بخت پریشان، عشق و علاقه نوجوانان به آشنایی با نویسندگان مورد علاقهشان دستمایه جذابی شده، برای نمایش شمایلی متفاوت از یک نویسنده خلاق و مثلا محبوب. آخرین آرزوی هزل که به سرطان ریه مبتلاست، ملاقات با پیتر ون هوتن، نویسنده رمان رنج باشکوه است. آگوستوس آرزوی هزل را برآورده میکند و او را برای دیدار با نویسنده محبوبش به هلند میبرد اما آنها با نویسندهای پریشان، الکلی و مغرور مواجه میشوند که نه تنها پاسخ هزل را نمیدهد بلکه با تحقیر و توهین بدرقهشان میکند. شمایل متفاوتی که این فیلم از یک نویسنده ارائه میکند و چرخش قصه در پایان فیلم بعلاوه تحولی که در نگاه و نگرش هزل رخ میدهد، بخت پریشان را به فیلمی تبدیل کرده که احتمالا تفاوتهایی درباره دنیای نویسندهها و رمانهایی که از آنها میخوانیم پیش رو قرار میدهد.
جادوی واژهها
اتفاقاتی که راوی فیلم تجربه کرده، فضایی که در آن قرار گرفته، عشقی که از سر گذرانده و ساختار فیلم که در سهفصل شکل گرفته، به اندازه کافی جذاب هست؛ آنقدر که برای فیلم کتابخوان پنج نامزدی اسکار را به ارمغان بیاورد و جایزههای بفتا و گلدن گلوب را اما با شکوهتر از هر چیز در این فیلم، تصویری است که از جادوی کلمه و کتاب به تماشاگر ارائه میکند. راوی فیلم مردی است که خاطرات نوجوانیاش را مرور میکند؛ زمانی که نوجوان بود و سخت بیمار. هانا اشمیتز به او کمک کرده بود و او به جبران این لطف برایش کتاب میخواند. اشمیتز به کتابها و قصهها عشق میورزید، با واژهها به دنیاهای دیگر سفر میکرد و چنان با حیرت و تحسین به کتابها و قصهها گوش میسپرد که کمتر کسی میتوانست باور کند او بیسواد است! کیت وینسلت چنان مواجهه یک زن بیسواد با کلمه و تحسین و حیرت او در برابر قصهها را بازی کرد که کمترین و سادهترین پاداش آن، جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش زن برای وینلست بود و شوقی متفاوت برای مخاطب که کتابها و قصهها را طور دیگری ببیند.
آذر مهاجر و صابر محمدی
فرهنگ و هنر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: