اصل دعوا از اول اردیبهشت 61 شروع شده بود. احتمالا حالا فرماندهان عراقی می‌دانستند که ایرانی‌ها دارند برای خرمشهر خودشان را به آب و آتش می‌زنند.
کد خبر: ۱۱۴۳۷۹۳

همان روزها بود که حسن باقری روی جاده آسفالته اهواز - خرمشهر دست گذاشته بود روی شانه حسین همدانی و گفته بود: «همدانی! دیدی خدا چه کرد؟! از همین حالا کار خرمشهر را تمام شده بدان!» باقری این حرف را وقتی زد که اصلا معلوم نبود نیروهای همدانی بتوانند از مهلکه نبرد جاده آسفالته جان به در برند. برای همین هم همدانی جوان خشکش زد.

مغز متفکر جوان نظامی ایران در حالی که با دوربین دوردستها را دید میزد و به بعضی جاها خیره میشد، داشت به همدانی وعده آزادی خرمشهر را میداد. همدانی احتمالا پیش خودش فکر کرده بود باقری از چیزهایی خبر دارد که او مطلع نیست.

وعده باقری خیلی طول نکشید. دو سه هفته بعد بود که پرچم ایرانیها روی گنبد مسجد نیمه ویرانه خرمشهر لابهلای امواج باد میرقصید. باقری بعد از خرمشهر خیلی زنده نماند.

همدانی جوان آن سالها اما نه فقط از نبرد روی جاده آسفالته، بلکه از خود جنگ هم سالم بیرون آمد و جز جراحتهای سطحی، یادگاری از جنگ بر نداشت. او زنده ماند و نه فقط آزادی خرمشهر که خیلی دیگر از وعدههای خدا را هم به چشم دید. چیزهایی که سه دهه قبل پشت دروازههای خرمشهر، رزمندگان ایرانی حتی تصورش را هم نمیکردند: «از سوراخ بیرون کشیدن صدام، باز شدن راه کربلا و ...» جنگ، ایرانیها را آبدیده کرده بود. آنها به یکباره مرد شده بودند برای همین هم وقتی امر بر آن شد که چند هزار کیلومتر آنسوتر از منافعشان دفاع کنند تردید به خودشان راه ندادند. این را میشد از تیتر سه سال قبل رسانههای دنیا در روز شهادت همدانی هم فهمید: «بلندپایهترین ژنرال ایرانی در سوریه در اطراف حلب کشته شد.» کسی چه میداند... شاید بعد از شهادت همدانی، باقری به استقبالش آمده و دست روی شانهاش گذاشته و گفته بود: «همدانی! کار خدا را دیدی؟! از همین حالا کار حلب را هم تمامشده بدان!»

این وعده باقری هم خیلی طول نکشید. پاییز 95 یک سال بعد از شهادت همدانی، حلب هم آزاد شده بود. کسی چه میداند! شاید کنار سرنگونی صدام و باز شدن راه کربلا و آزادی حلب، آزادی بیتالمقدس هم تا چند وقت دیگر رویای محالی نباشد.

محمدصادق علیزاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها