سه‌شنبه‌های شعر

هزار جمعه بی‌روح

مرتضی امیری اسفندقه
کد خبر: ۱۰۶۷۳۷۳

مرا ز این همه اندوه تیره راحت کن

کجاست سمت سپیده؟ مرا هدایت کن

نگاه کن چه شب و روز تنبلی دارم!

سکوت پشت دلم را شکست، صحبت کن

هزار جمعه بی‌روح بی‌تو جان کندم

بس است بی‌تو نشستن، بس است، حرکت کن

تو از سلاله نوری، تو نبض بارانی

نگاه ملتمس خاک را اجابت کن

مرا به عشق بکوچان، به سمت حظ حضور

مرا به جشن بزرگ ظهور دعوت کن

به نقش خونی آلاله‌ها ستاره بپاش

قناریان نفس مرده را حمایت کن

بیار گرم کن این روزهای برفی را

بهار گمشده را بین خلق قسمت کن

پای درخت بی‌برگ

سیداحمد نادمی

می‌رسی به صبر زرد تشنه و می‌پرسی

همین است گل قبر؟... و پاسخی

نمی‌خواهی

زیر لب فاتحه‌ای می‌خوانی

تابستان را مرگ

گرم می‌کند گاهی

 

رفتگان دیروز

مسعود احمدی

پیر می‌شویم

خمیده زمینگیر

چشم‌ها

اعماق آینه‌ها را نمی‌بینند، نمی‌بینند فرسودگی و زوال را

رویاها

که بر باد می‌روند، آرمان‌ها و آرزوها در خاک

و او هم

که هنوز دوستت دارم را می‌گوید

نمی‌داند یا نمی‌گوید

که از دست رفته است، رفته است با رفتگان دیروز

پیر می‌شویم

خمیده زمینگیر

و دیر به دیر

به یاد می‌آوریم بارانی را

که فقط در یک خیابان می‌بارید

 

همسرایی آواز کولیان

دکتر محمدرضا روزبه

اندوه شروه‌های جنـون زاد می‌وزد

کابوسی از هزاره بیداد می‌وزد

ای مرد، ای عصاره تلخ کویرو زخـم

در نه توی سکوت تو فریاد می‌وزد

گویی به همسرایی آواز کولیان

خنیاگر صدای تو در باد می‌وزد

بالابلند، بازبخوان در صدای تو

خون هزار کاکلی شاد می‌وزد

امشب به کوچه‌های دل مه گرفته‌ام

هوهوی تو قلندر آزاد می‌وزد

همچون طلسم شوم خدایان،درفش داد

بر شانه‌های این ستم‌آباد می‌وزد

جغرافیای سوخته! ای ملک نیم روز!

درتو سموم کافر مرداد می‌وزد

اکنون منم که زایر تنهایی توام

دارد شکوه لحظه میعاد می‌وزد

در خود غروب می‌کنم و تا سحر، مرا

زخم هزار خاطره در یاد می‌وزد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها